- روان تحلیل /
- مطالب /
- فیلم
قوی سیاه
چکیده
تحلیل روانشناختی فیلم "قوی سیاه"
اســــطوره قــــوی سفید/سیاه
در فیلم سینمایی قوی سیاه، قــوی سفید؛ همان خدا بانوی پرسفــونِ اسطورهای است که نماد دوشیزه و ملکه جهان زیرین، زنی پذیرا و دختر مادر است که او را از طریق ربوده شدنش به دست “هیدیز” میشناسند. پدر در زندگی پرسفون حاضر نیست. پرسفونِ خدا بانو را در دو حالت پرستش میکنند؛ در مقام دوشیزه (دختر جوان) و نیز مقام ملکه جهان زیرین. پرسفون جزء خدا بانوان آسیبپذیر است که مظهر یکی از نقشهای سنتی زن یعنی دختر هست. این خدا بانوان آسیبپذیر رابطه گرایند بهنحویکه هویتشان مشروط به رابطه اساسی در زندگی است. ازآنجاکه خود را با دیگران هماهنگ میکنند آسیبپذیرند. خدا بانوان آسیبپذیر ربوده شدند و مورد تجاوز، سلطهجویی و استهزای خدایان مذکر قرار گرفتند. رنج کشیدن جزء ذاتی خدا بانوان آسیبپذیر است.
پرسفون، دخترک معصوم و کمخرد کهنالگوی مادر (دیمیتر) مشغول چیدن گل در دشت و دمن بود که توسط هیدیز و با همکاری پدر دزدیده میشود و بهاجبار به همسری هیدیز درمیآید و پرسفون و دیمیتر بیتاب و افسرده میشوند و بالاخره با تلاشهای دیمیترِ مادر پرسفون نجات مییابد، غافل از آنکه قبل از نجات یافتن، دانه اناری که هیدیز به او داده را میخورد و این یعنی که پرسفون باید نیمی از سال را نزد هیدیز به دنیای تاریکی و افسردگی برود و راهنمای افسردگان باشد و نیمی دیگر در روشنایی روی زمین بماند. انار راز آگاهی است که همهوقتی به دنیای غم و اندوه درون میروند میبایست بخورند تا بهسلامت و رشد یافته بیرون بیایند و درواقع راز افسردگی که تلاش سیستم خودتنظیمی سایکی و روان انسان برای سلامت اوست را بیابند. زن پرسفونی که زندگیاش محدود و نیز تحت نفوذ اشخاصی است که میخواهند او را به خود وابسته نگاهدارند مستعد ابتلا به افسردگی است. پرسفون از خدا بانوان دیگر محوتر، نامشخصتر و فاقد انگیزه و هدف است اما بیشترین امکان رشد و تحول را هم داراست.
نینــا/قــوی سیاه: نینا مظهرِ کامل یک دختر پرسفونی است. او بالِرینی که با مادرش زندگی میکند و در زندان مادر گرفتار آمده است، مادری زیادهِ دلواپس که از دختر خود چون عروسکی شکننده مراقبت میکند و ناظر تمام رفتارهای اوست. مادری که تسلیمپذیری و احتیاط را در او تشویق کرده است تا همچون یک قوی سفید و پاک بماند. مادری که به او میآموزد احساسات و غرایز خود را سرکوب کند. دکور و نمای اتاقش بارنگ صورتی و عروسکهایش پرشده و او در جامعه بزرگ نیویورک شکننده و آسیبپذیر به نظر میرسد. نینا بیتردید در زندگیاش قوی سفید، همان دختر پرسفون است که در ۲۸ سالگی با مادرش زندگی میکند و آزارش فقط به خودش میرسد. دختر پرسفونی معمولاً “دختر کوچولوی مامانش ” است. صفات بارز پرسفون پذیرا بودن است، او واکنشی مغایر با خواست مادر نشان نمیدهد. دختر چنان با مادرش نزدیک است که نمیتواند در خود شخصیتی مستقل از او پرورش دهد.
نینا همان جوانی سپریشده مادر است. مادری که چون او بالرین بوده و خود را شکستخورده این راه میبیند. مادر بدون در نظر گرفتن نیازهای واقعی دختر، همان را میخواهد که خود در کودکی میخواسته و یا کمبودش را احساس میکرده است. دختر پرسفونی هم ذاتاً مطیع و پذیرای مادر است و میخواهد رضایت دیگری را جلب کند. مادر هم نیازمند آن است دختر ضامن بقای او باشد تا از طریق او بتواند همانطور که درگذشته میخواسته زندگی کند. همواره کهنالگوی مادر (خدا بانوی غلات و مزرعه روزی دهنده) در وجود خود مستعد پرورش پرسفون درونش است. نتیجه این ارتباط وجود مادر و دختری با ساختار روانی مشترک است. مادر دمیتر و دختر پرسفونی که یکدیگر را گمکردهاند و با پیوند باهم میتوانند زایش و بالندگی را از نو آغاز کنند.
تراژدی و داستان رشد نینا ازاینجا آغاز میشود که معلم بالهاش اعلام میکند در نمایش دریاچه قو میخواهد هر دو نقش قو (سفید/ سیاه) را به یک نفر بسپارد و این قضیه به بزرگترین مشکل نینا تبدیل میشود. نینا در انجام نقش قوی سفید چون با اگوی خود همسان است موفق است اما مشکل زمانی پدید میآید که باید از عهده انجام نقش قوی سیاه هم بهخوبی قوی سفید برآید. او دختر معصوم و باکره صفتی است که در اجتماع غرق نشده است و نقش سیاه را در زندگی به فراموشی سپرده است و برای رسیدن به صحنه آخر فیلم که نمایش کمال اوست باید با لیلی که اغوا و جذبه قوی سیاه را دارد برای گرفتن نقش قوی سیاه بجنگد. نینا برای رسیدن به اجرای نقش قوی سیاه با لایههای زیرین روان و سرکوب گشته خود آشنا میگردد و این خود مستلزم کَندن از مادر و رویارویی با اوست.
توماس کارگردان باله به کمک او میآید تا نینا را با جنبههای فراموششده خود آشنا سازد. توماس به نینا توصیه میکند: برای کامل شدن، بجای کنترل رفتارش، خود را رها کند.
Perfection is not just about control …….its also about letting go
نینا برای آشنایی با قوی سیاه کمکم به لایههای دیگر وجود خود بهغیراز وابستگی به مادر توجه میکند. پرهای سیاه در زیرپوست او در حال بیرون زدن از پوستش هستند و خراشهایی را روی پوست خشک و آسیبپذیرش ایجاد کردهاند. آن زخمها و خراشهای روی بدنش نشانهای از رنجهای عذابآور روحی اوست ولی با هر زخمی که بر خود وارد میکند، بالغتر میشود. او با کندن اولین پر سیاه و درآوردن آن از پشت شانهاش آماده دیدن قوی سیاه در وجود خود میگردد؛ اما قوی سیاه با اگوی او همخوانی ندارد. برای او موجودی ناشناخته است. قوی سیاه در برابر قوی سفید درونش باهم برخورد میکنند و نینا را خسته و پریشاناحوال کردهاند. توماس به نینا در آخرین لحظات برای اجرای نمایش میگوید؛ این تویی که در برابر خودت قرار گرفتی. قوی سیاهدرونش برای اجرای نقش خود باید بر قوی سفید چیره گردد وگرنه از عهده برآمدن نقش خارج میشود.
نیروی بالقوه کهنالگوی پرسفون درواقع محرکی جنسی است که زن پرسفونی را با توانایی جنسی خود آشنا میکند. توماس سعی دارد با تحریک جنسی نینا و درنهایت رها کردنش او را ترغیب به گم کردن خودش بکند تا با نیروی شر و سیاهی خود آشنا گردد. برای آشنایی با قوی سیاهدرونش او ناگزیر با گسترهای از عواطف مدفونشده و غریزه جنسی دفع شده روبرو میشود که او را تا مرز قطع تماس با واقعیت میبرد. اگر در نقشآفرینی قوی سیاه، واقعیت را گم کند و خود را در آزمون واقعیت از دست بدهد و توانایی بازگشت به واقعیت معمول را پیدا نکند راهی جز فرورفتن به دنیای تصورات و اوهام درونی وزندگی خیالی و نهایت بیماری روانی در پیش نخواهد داشت. در همان زندان خواهند ماند و از بین خواهند رفت.
پرسفون، دوشیزهای بینام است که هنوز خود را نمیشناسد و از خواستها و تواناییهایش بیخبر است. نینا در چالشی که بین قوی سیاه و قوی سفید است وارد بحرانی میشود که او را تا مرز خود نابودی میبرد. قوی سیاه که سرشار از جسارت، بیباکی و اغواگری است در زندگی و زنانگی نینا جایش خالی بوده است. شبیهسازی خیالی و درگیر شدن با قوی سیاه بهمثابه کمال مطلوبش، او را وارد بحرانی میکند که برای او مرز خطرناکی است و باید از این وضعیت بیرون بیاید و بهسوی یک ثبات روانی و اجتماعی حرکت کند. سوژه در دام روابط ادیپیاش افتاده و برای گذر از این بحران و تثبیت جایگاه اجتماعی و روانی، ناگزیر از حل سیر و سلوک ادیپیاش است.
سوژه آدمی تا قبل از مرحله دوتایی و روبرو شدن با قسمت شر و وجود سیاه خود، در حس توهم آمیز یکپارچگی با مادر است اما با دیدن بازتاب تصویرش، به درکی از خودش و «دیگری» نائل میآید و اسیر نگاه دیگری در رابطه تصویری و نارسیسی میشود. رابطه نینا با قوی سیاه ادامه رابطه او با مادرش است. درک خود و دیگری و حس فاصله و جدایی از مادر که از دیدن تصویر حاصل میشود، سوژه را بر آن میدارد تا از وحدت خود و مادر دست بشوید و این فاصله و جدایی، سرآغاز رشد و یافتن هویت برای سوژه خواهد بود. رابطه مادر و سوژه (سوژه و ابژه)، یک رابطه آمیزشی دوگانه بدون واسطه است. این ساختار دوگانه باید شکسته شود و عنصر سومی وارد ساختار شده تا آن را از خطر ثنویت و دوگانگی برهاند. ثنویت رابطهای دوتایی است که میان شخص و همنوع آن، یعنی دیگری/other، ایجاد میشود.
جدایی و استقلال سوژه از مادر به او این اجازه را میدهد که سعی در همسان پنداری (identification) با دیگری/other داشته باشد. اولین دیگری هم تصویر خود سوژه است و در طی رشد و تکاملش هم دیگران که یادآور تصویر خودش هستند زمینه را برای همسان پنداری او ایجاد میکنند. نینا در هویتیابیاش در جدالی مرگبار بین قوی سفید/ قوی سیاه گرفتار آمده است. سوبژکتویته نینا در تقابل قوی سفید و سیاهش باهم تعریف خواهد شد. فاصلهگیری سوژه و رهایی از درگیری خود/دیگری و مرگ حالات دوسویه خود و دیگری نمایانگر دستیابی به بعد نمادین و تثلیثی سوژه و فرد رهاشده است.
در این گذار اُدیپی، سوژه، از همسان پنداری تخیلی و نارسیسی که نوع رابطهاش دوگانه یا ثنوی و ماهیتش توهم و فریب و داشتن تصویری اغواگرانه و بزرگ از دیگری بود، بهسوی مرحله نمادین میرود که در آن سوژه رابطهاش با دیگری ارتباطی تثلیثی و در حیطه زبان و قانون شکل میگیرد. سوژه انسان که در بُعد نمادین زاده شده نقطه انقطاع خود و دیگری، نقطه تلاقی این شورها و حالات است و همیشه خود و دیگری را یکجا در بطن خود دارد.