روان تحلیل / مطالب / روانشناسی تحلیلی یونگ / ویکی یونگ

عقده / Complex

1398/01/18

چکیده
مجموعه‌ای از عواطف، افکار، ادراکات و خاطره‌هایی هستتند که در ناخودآگاه شخصی جای دارند و حاصل تجربه‌های هر فرد در زندگی، مخصوصاً دوران کودکی وی می‌باشد. یونگ همچنین متوجه شد هر عقده دارای هسته‌ای غیر شخصی است که گویی خاصیت مغناطیسی دارد و اندیشه‌ها را به خود جلب می‌کند، که آنها را آرکتایپ نامید که پایگاهش در ناخودآگاه جمعی قرار داد.

 

سه مفهوم اساسی در روانشناسی یونگ

عقده

نوشته: جلال‌الدین ستاری

 

 

 

 به اعتقاد یونگ، عقده ها (complexe) پاره‌هایی از روان آدمی هستند که به دنبال پیشامدهای ناگوار یا به سبب گرایش‌ها و خواسته‌های ناسازگار فعالیت خودآگاهی را آشفته و پریشان می‌کنند. عقده‌ها به‌موجب قانونی خاص پدیدار و ناپدید می‌شوند و موجودیت و فعالیتی مستقل دارند. شمار عقده‌ها معدود است و همه آن‌ها را در چند نوع مشخص چون «عقده مادر»، «عقده پدر» و جز آن دسته‌بندی می‌توان کرد. وجود عقده‌ها به‌صورت گروه‌های مشخص، نشان‌دهنده این است که مبانی عقده‌ها نیز، چون خود عقده‌ها، نوعی (typique) است. این مبانی غرایز نام دارند. جنبه صوری (formel) غرایز به‌صورت تخیلات و اوهامی که در مکان‌ها و زمان‌های مختلف یکسان و همانند هستند، جلوه می‌کند. این مظاهر تخیلی غرایز، چون خود غرایز، ذاتی مستقل دارند و اسرارآمیزند (numen) و اصطلاح کهن‌الگو (archetype) برای رسانیدن مفهوم جنبه صوری غریزه وضع‌شده است.

 

یونگ میان «ناخودآگاهی فردی» - که معادل «ناهشیاری» فروید است -- و «ناخودآگاهی جمعی»، که مخزن پندارهای آغازین و نمونه تجارب حیات و سلوک و کردار آدمی است، فرق می‌نهد. ناخودآگاهی فرد از خواسته‌ها و آرزوهایی که کم‌وبیش به اراده خود۔ آگاهی سرکوفته شده‌اند پدید آمده است. اما در ناخودآگاهی عناصری وجود دارد که موردی‌اند، نه اکتسابی، و از آن جمله غرایز. در همین لایه بسیار عمیق روان «کهن‌الگو» پنهان‌اند. غرایز و کهن‌الگوها بر روی‌هم «ناخودآگاهی جمعی» را تشکیل می‌دهند. ناخودآگاه جمعی، برخلاف ناخودآگاه فردی، که از تجربه‌های منحصراً شخصی و کم‌وبیش یگانه که شاید هرگز تکرار نشوند، فراهم می‌آید، عناصری عام و همگانی دارد که منظم جلوه‌گر می‌شوند. ناخودآگاهی فردی جزء لاینفک روان هر آدمی است و ناخودآگاهی جمعی بنیان روان بشر است و آن پایه‌ای است پایدار و تغییرناپذیر و در همه‌جا همیشه یکسان. هرچه این لایه ژرف‌تر و تاریک‌تر باشد، عام‌تر و همگانی‌تر است.

در روانشناسی تحلیلی یونگ، وجود فرضیه «ناخودآگاهی جمعی»، به عقده مفهومی گسترده تراز مفهوم آن در روانکاوی فروید می‌دهد. در روانشناسی فروید، عقده‌ها همیشه خصیصه‌ای منفی دارند، چون نتیجه را پس‌زدگی‌اند و واپس‌زدگی وسیله رهایی آدمی از تعارض غریزه جنسی با الزامات اخلاقی و اجتماعی حاکم بر انسان است. در نظر فروید، وجود عقده‌ها بی‌استثنا نشان پریشانی و آشفتگی حیات غریزی و نمودار بیماری روانی است و همه عقده‌ها از نخستین تجارب عاطفی دوران حیات سرچشمه می‌گیرند که به سبب ناسازگاری با موازین هشیاری سرکوفته و ناخودآگاه گشته‌اند. اما، به نظر یونگ، باوجوداینکه عقده نمودار ناتوانی آدمی است، داشتن عقده بالضروره به معنای حقیر بودن انسان صاحب عقده نیست. داشتن عقده به این معناست که در آدمی چیزی نابسامان و ناسازگار، که به حمل تعارضات و موجد دشواری‌ها می‌تواند بود، وجود دارد. اما، درعین‌حال، عقده می‌تواند انگیزه کوشش و تلاش بیشتر آدمی درراه پیشرفت و تعالی شود و فراهم آورنده امکانات تازه برای تکامل و تعالی وی باشد.

 

بنابراین، در مشرب یونگ، درگاه مبدأ و خیزگاه خیر است و بر همین قیاس، بیماری سرچشمه تلاش بیشتر برای بازیافتن سلامت. ازاین‌رو، عقده خصیصه و جهتی مثبت نیز دارد. ازلحاظ یونگی، هر عقده دارای دو خصیصه یا دو قطب است: نخست خصیصه‌ای که فروید برای آن شناخته و، دیگر، خصیصه‌ای وسیع‌تر از خصیصه نخستین که یونگ بدان توجه دارد. هم - چنین، بر اساس پاره‌ای ملاحظات یونگ، عقده‌ها بر دو نوع‌اند: برخی از هشیاری جداشده‌اند چون هشیاری آن‌ها را واپس زده است و دیگر عقده‌هایی که هرگز در هشیاری وجود نداشته‌اند و، بنابراین، ممکن نیست که به اراده هشیاری واپس زده‌شده باشند. این‌گونه عقده‌ها نخست در ناهشیاری پدید می‌آیند و سپس هشیاری را فرامی‌گیرند. آیا این بدین معنی است که دو گونه عقده وجود دارد: عقده‌های روان بیمار و عقده‌های روان درست؟ با توجه به اختلافی که یونگ میان عقده‌های ناخودآگاه فردی و عقده‌های ناخودآگاهی جمعی قائل می‌شود، چنین استنباطی نادرست نمی‌نماید. برخی از عقده‌ها زاده تجارب تلخ و دردناک زندگانی فرد هستند و این‌ها همان عقده‌های ناخودآگاه شخصی‌اند.

 

 

اما عقده‌هایی نیز هستند که از منبعی دیگر برمی‌خیزند. این عقده‌ها که صورتی اساطیری دارند هیچ‌گاه در هشیاری حضور نداشته‌اند و پیش از ظهورشان فرد هرگز به وجودشان واقف نبوده است، لکن تجارب و حادثات زندگانی شخصی بر این‌گونه عقده‌ها منطبق می‌شوند و بدین‌سان عقده‌ای که در اصل «جمعی» است به صورت تعارض ناشی از زندگانی شخصی جلوه می‌کند. محتوای ناهشیاری فردی متعلق به روان فرد آدمی است، اما محتوای ناهشیاری جمعی برای ما ناآشناست و چنین می‌نماید که از بیرون می‌آید. به‌عبارت‌دیگر، می‌توان این دو نوع عقده را با تمایزی که درگذشته بیان نفس (ame) و روح (esprit) قائل می‌شدند، قیاس کرد و نفس را معادل عقده‌های ناهشیاری فردی و روح را معادل عقده‌های ناهشیاری جمعی دانست.

فروید می‌پنداشت که با انتقال عقده‌ها از ناخودآگاهی به خودآگاهی می‌توان اثرات روحی ابتدایی، یعنی کودکانه را، از ضمیر باطن انسان کلاً پاک کرد و روان بیمار را از قید عقده‌ها آزاد ساخت. اما به اعتقاد یونگ، هرچه در این راه بکوشیم فقط می‌توانیم برخی از عقده‌ها را بگشاییم اما بسیاری دیگر که از ناخودآگاه جمعی برمی‌خیزند باقی خواهند ماند و شاید تا پایان حیات نوع بشر نیز پایدار بمانند. ازاین‌رو، نشانه‌های روشن عقده‌ها را نزد همه اقوام و در همه زمان‌ها باز می‌توان یافت: حماسه گیلگمش بیان شکوهمند «عقده قدرت» است و کتاب طوبیت (Tobie) در عهد عتیق سرگذشت یک عقده اروتیک (erotique) است و درمان آن.

 

 

عقده‌ها چون مفاصل و کانون‌های شبکه ناپیدای نیروی روانی‌اند که بار و نیروی ناخودآگاهی جمعی در آن‌ها متمرکز است. ازاین‌رو، عقده‌ها به کانون‌های یک میدان مغناطیسی شبیه‌اند. هنگامی‌که یکی از این کانون‌ها نیروی بیشتری یافت، دیگر نیروها را می‌رباید یا به‌صورت هسته‌ای نیرومند و مستقل درمی‌آید که همه‌چیز را به خود جذب می‌کند. در این حالت بخشی از روان آدمی مستقل و خودکامه می‌گردد و با «من» در ستیز می‌شود و بدین‌سان عقده‌ای پدید می‌آید. اگر این کانون‌ها از مصالح اساطیری و همگانی توشه برگیرند، عقده‌ای به وجود می‌آید که سرچشمه‌اش در ناهشیاری جمعی است و اگر از تجارب فردی نیرو بگیرند، به‌صورت تعارض ناشی از حیات فرد جلوه می‌کنند. خلاصه، عقده‌ها دو گونه ریشه‌دارند: یکی کشاکش‌های نخستین مهروموم‌های دوران کودکی، و دیگر حوادث بزرگ‌سالی و بحران‌های دوران پختگی و کمال آدمی.

 

عقده‌ها نیز دو گونه‌اند: یا بیمارگونه‌اند یا متعارف و بهنجار، و نیز برحسب اوضاع‌واحوال می‌توان آن‌ها را منفی یا مثبت دانست. بدین گونه، عقده از بنیان‌های ساختمان روان یا یکی از اجزای سالم روان آدمی است، اما چون مسائل شخصی برهسته اش افزوده شود بیمارگونه می‌گردد. محصول ناهشیاری جمعی بیمارگونه نیست، اما هنگامی‌که در ناهشیاری فردی براثر تماس با کشاکش‌های شخصی، دگرگون شود و رنگ مسائل و تعارضات شخصی به خود بگیرد بیمارگونه می‌گردد. وقتی عقده‌ای طی درمان روانی از زوائد و پیرایه‌های شخصی، که همان تجربه فردی سرکوفته است، پیراسته شد، هسته اصلی‌اش، که متعلق به ناخودآگاهی جمعی است، آشکار می‌شود و فرد، که تا آن زمان گرفتار مشکلات شخصی خویش بود، با چیزی روبرو می‌شود که دیگر نمودار تعارض و مشکلی شخصی در وی نیست، بلکه روشنگر رازی متعلق به همه مردمان است و آن رازی است که انسان از روزگاری نامعلوم با آن درگیر و دار بوده است. ازاین‌رو، فقط تفسیر نمادین (symbolique) عقده می‌تواند هسته اصلی آن را از زوائد بیمارگونه، یعنی مشکلات شخصی آدمی، پاک کند.

 

 

به‌عبارت‌دیگر، مهم این است که معنای نمادین عقده را دریابیم و روشن کنیم. عقده‌ای که در ناخودآگاه شخصی اسیر مانده ناسازگار و معارض با هشیاری به نظر می‌رسد، اما چون هسته اصلی‌اش پدیدار شود و بدانیم که حاوی چیزی از ناخودآگاهی جمعی است، قابل‌تحمل می‌گردد و آدمی آن را به‌راحتی می‌پذیرد. در چنین حالتی، پسر درمی‌یابد که با مسئله‌ای شخصی و خاص با مادر خود روبرو نیست، بلکه با «کهن‌الگو» مادر سروکار دارد، یا مناسبات خود را با پدر از منظر شخصی آرزوی مرگ پدر و کین خواهی از او نمی‌نگرد، بلکه به‌صورت مسئله استقلال پسر در برابر پدر درمی‌یابد و چنین مسئله‌ای، که مربوط به همه انسان‌هاست، در اساطیر و قصه‌ها به‌صورت کشته شدن پدر پیر به دست پسر و نشستن پسر به‌جای پدر منعکس‌شده است و معنی این تلاش به چنگ آوردن آزادی است. بنابراین، اگر عقده‌ای به‌صورت یک منبع نیرو در مخزن ناهشیاری جمعی باقی ماند و مورد هجوم مسائل شخصی قرار نگرفت، نه‌تنها زیان‌بخش نیست بلکه بسیار سودمند و بارور است، چون در حکم سرچشمه ایست که روان از آن نیرو می‌گیرد. اما اگر این منبع چنان نیرو گرفت که به خودکامگی گرایید و به حوزه خودآگاهی راه یافت و آن را زیر سلطه خود درآورد، موجب بروز بیماری روانی می‌گردد.

 

پس اگر هشیاری و شخصیت «من» آن‌قدر سست‌بنیان و بی‌انعطاف بود که نتوانست عقده را دریابد و در خود تحلیل برد که تنها از این راه از اثرات زیان‌بار آن د رامان تواند ماند - آن‌وقت عقده میوه‌هایی زهرآلود خواهد داد و نا۔ هشیاری بر تماسی روان مسلط خواهد شد که نتیجه‌اش پریشانی روانی است. پریشانی وقتی ظهور می‌کند که هشیاری بسیار سخت یا بسیار نرم باشد. در چنین حالتی چون خودآگاهی در کار خود کامیاب نشده است، در زیر ضربات عقده از پای درمی‌آید و عقده آن را به کام خود درمی‌کشد. خطر عقده‌های ناخودآگاه شخصی کمتر است، زیرا خودآگاهی بهتر می‌تواند آن‌ها را بگشاید و آدمی در این پیکار از تجارب شخصی خویش سود می‌جوید و به یاری آن چاره و تدبیری می‌اندیشد. اما خطر وقتی است که سلاح تجارب شخصی، که نگاهدار آدمی است، به کار نیاید. ازاین‌رو، روبرو شدن با عقده‌های ناخودآگاهی جمعی خطرناک‌تر و تشویش انگیز تر است. باوجوداین، این خطرگاه موجب دگرگونی و تجدید زندگانی روانی آدمی نیز می‌تواند باشد. از این دیدگاه، عقده گاه ذات هستی بخشی است که باعث تازه شدن زندگانی می‌شود، چون رسالتش انتقال محتوای ناهشیاری به سطح هشیاری و تجهیز قوای سازنده خودآگاهی است.

 

 

این مقاله ملخصی است از کتاب یونگ شناس بزرگ یولاند یاکوبی به نام: 1961, Complexe, Archetype, Symbole

 

۲. image primordiale، یونگ این اصطلاح را نخست به‌جای اصطلاح کهن‌الگوها بکار می‌برد.

 

- نویسنده در تهیه این مقاله از این دو اثر یونگی نیز استفاده بسیار کرده است:

Métamorphoses de l'âme et ses symboles, Genève, 1967. Ma vie, Pdrit, 1966.

۱. traumatisme یا صدمه روانی، به گفته یونگ، عبارت از حالت یا حادثه نابهنگامی است که به موجود زنده آسیب می‌رساند، چون ترس، شرم، نفرت و غیره. فروید صدمات را زاد، ترس‌های مفرط یا ضربت‌های شدید جسمانی می‌داند.