روان تحلیل / مطالب / روانشناسی تحلیلی یونگ / یونگ بلاگ

آنچه فرویدی‌ها می‌توانند از یونگ بیاموزند

1399/05/18

چکیده
با توجه به اینکه در دهه‌ی گذشته، بیش‌ازپیش بین روانکاوان و روانشناسان تحلیلی، ایده ردوبدل شده است، نویسندگان این مقاله که همگی تحلیلگران یونگی هستند، نظریه‌ی بالینی یونگ را بررسی می‌کنند تا حوزه‌هایی را شناسایی کنند که مفاهیم یونگ ممکن است [در آنها] برای پزشکان روانکاو مفید باشد. آنها درباره‌ی رویکرد یونگ به رویا، درکش از روان‌درمانی به عنوان رویه‌ای دیالکتیک، و نظریه‌ی عقده‌ها و کهن‌الگو بحث می‌کنند. همچنین بررسی می‌کنند که چطور مفاهیم یونگ درباره‌ی سلف و تفرد در روش یونگی معاصر استفاده می‌شود. [در ادامه] رویای مردی در اواسط دهه‌ی سی سالگی ارائه شده تا نشان دهیم که چطور این پی‌ریزی‌ها می‌توانند درک بیمار و فرایند تحلیل را تسهیل کنند.

 

رابطه‌ی بین فرویدی‌ها و یونگین‌ها

 

 

جان بی‌بی
مؤسسه‌ی کارل گوستاو یونگ سان فرانسیسکو و سان فرانسیسکو، کالیفرنیا

جوزف کمبری
مؤسسه‌ی کارل گوستاو یونگ بوستون؛ پراویدنس، رودآیلند؛ و بوستون، ماساچوست

توماس بی کیرش
مؤسسه‌ی کارل گوستاو یونگ سانفرانسیسکو و پالو آلتو، کالیفرنیا

ترجمه: شرمین علی جماعت

با توجه به اینکه در دهه‌ی گذشته، بیش‌ازپیش بین روانکاوان و روانشناسان تحلیلی، ایده ردوبدل شده است، نویسندگان این مقاله که همگی تحلیلگران یونگی هستند، نظریه‌ی بالینی یونگ را بررسی می‌کنند تا حوزه‌هایی را شناسایی کنند که مفاهیم یونگ ممکن است [در آنها] برای پزشکان روانکاو مفید باشد. آنها درباره‌ی رویکرد یونگ به رویا، درکش از روان‌درمانی به عنوان رویه‌ای دیالکتیک، و نظریه‌ی عقده‌ها و کهن‌الگو بحث می‌کنند. همچنین بررسی می‌کنند که چطور مفاهیم یونگ درباره‌ی سلف و تفرد در روش یونگی معاصر استفاده می‌شود. [در ادامه] رویای مردی در اواسط دهه‌ی سی سالگی ارائه شده تا نشان دهیم که چطور این پی‌ریزی‌ها می‌توانند درک بیمار و فرایند تحلیل را تسهیل کنند.

پس از فروپاشی روابط فروید و یونگ در سال ۱۹۱۳، بیش از سه ربع قرن طول کشید تا چیزی شبیه به دیالوگ بین نوادگان تحلیلگر این دو بنیانگذار در آمریکا شروع شود. به لطف تلاش‌های حداقل یک تحلیلگر یونگی، جوزف ویلرایت که دوست صمیمی اریک اریکسون، فریدا فروم-ریچمان و بسیاری از روانکاوان دیگر بود (Kirsch, 2000, p. 78-79)، [که] در طول دهه‌های ۱۹۴۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میزانی تماس شخصی در حلقه‌های حرفه‌ای در آمریکا وجود داشت و در دهه‌ی ۱۹۷۰ حتی کنفرانس‌های بزرگی در سان فرانسیسکو برگزار می‌شد که در آنها، فرویدی‌ها و یونگین‌ها به عنوان همکار با هم ملاقات می‌کردند. با این‌همه، اخیراً در سال ۱۹۹۲، در کتابی جامع به نام زمینه‌ی مشترک روانکاوی به سرویراستاری رابرت والرشتاین، براساس آنچه که فروید اخراج «مخالفان» اولیه‌ی روانکاوی می­دانست، رویکرد یونگی قاطعانه کنار گذاشته شد. تنها بررسی مفصل در این کتاب که به وجهی از کار بالینی یونگ پرداخته بود، برگرفته از ارزیابی به‌شدت منتقدانه‌ی یک نوشته‌ی یونگی معاصر از اولین مطالعه‌ی موردی یونگ برای رساله‌ی پزشکی‌اش بود، که از دیدگاه «زمینه­ی دو فردی» رابرت لنگز انجام گرفته بود (Goodheart, 1984, Wallerstein, 1992, pp. 45-46, 206; see also Plaut, 1988; Samuels, 1988). چنین احتیاطی درباره‌ی مشروعیت روانشناسی تحلیلی به عنوان یکی از انواع تحلیل،‌ دنبال­کننده­ی الگویی است که در ادبیات روانکاوی تا آن زمان می‌توان دید: تکرار نقدها به کار یونگ و تنها اشاره‌ای گذرا به پیوندهای منطقیِ ارتباطاتِ زنجیره­وارِ موجود در آن.
 
با وجود این، در دهه‌ی گذشته تعداد روبه‌رشدی تعامل محترمانه‌تر و سازنده‌تر وجود داشته، که همه‌ی حاضران در این تعامل‌ها  را توانگرتر می‌کند (Kirsch, 2000, p. 242). در سال ۱۹۹۶، مجله‌ی مقالات انتقادی روانکاوی بخش زیادی از یکی از شماره‌هایش را به یک «سمپوزیوم: تفکر پسایونگی» تخصیص داد که اندرو ساموئلز ویراستار، مهمانش بود و دو تن از نویسندگان مقاله‌ی فعلی در آن مشارکت داشتند. در ماه ژوئن همان سال، مجله‌ی بین‌المللی اصلی در حوزه‌ی روانشناسی تحلیلی، به رهبری یکی از نویسندگان حاضر، اولین کنفرانس از مجموعه کنفرانس‌های متمرکز بر تعامل نوظهور بین روانشناسی تحلیلی و روانکاوی را برگزار کرد. سخنرانانی که نماینده‌ی گرایش‌های تحلیلی متفاوت در هر دو جبهه بودند، مقالاتی تأثیرگذار ارائه کردند که بسیاری از آنها در شماره‌ی ژانویه‌ی ۱۹۹۷ مجله‌ی روانشناسی تحلیلی چاپ شدند (Covington, Wharton, & Beebe, 1997). روانکاوان و روانشناسان تحلیلی که به مثابه‌ی همکار با هم مواجه می‌شدند، متوجه شدند عدم‌قطعیت اولیه‌ در هر دو طرف درباره‌ی دورنماهایی برای یک دیالوگ فراگیر، زمانی حل شد که تبادلاتشان، دغدغه­های مشترکی را در نوع رویکرد[شان] به روش بالینی فاش ساخت.
 
این رویداد سرنوشت‌ساز، منجر به کنفرانس دومی شد: «مسائل خانواده: فرزندان فروید و یونگ» با حمایت مجله‌ی روانشناسی تحلیلی در ژوئن ۱۹۹۷ (Covington, Wharton, & Cambray, 1998). مورخان هر دو رویکرد روانکاوی و روانشناسی تحلیلی، ارائه‌هایی داشتند، و زمینه‌هایی چندگانه، بسیار فراتر از جدایی فروید-یونگ، برای ظهور و توسعه‌ی مکاتب تحلیلی جداگانه عرضه کردند. ارائه‌های بالینی روانکاوان و روانشناسان تحلیلی نیز بخشی از این کنفرانس بود که هر کدام به تحلیلی از جبهه‌ی دیگر جواب می‌دادند و تلاش می‌کردند تفاوت‌ها و وجوه اشتراک را نشان بدهند. دو سال بعد، در سال ۱۹۹۹، کنفرانس دیگری در مریدا در مکزیک برگزار شد که تحلیلگرانی از آمریکای لاتین و اروپا در بحث‌ها شرکت کردند (Covington, Wharton, & Cambray, 2000). کنفرانس چهارم در می ۲۰۰۱ در پراگ در جمهوری چک برگزار شد. رویکرد دیگر برای پرورش دیالوگ، پروژه‌ای بود که استفن میچل و اندرو ساموئلز اجرا کردند و پرسشنامه‌هایی برای چند یونگین معاصر فرستادند و از آنها خواستند بعضی از پیشرفت‌ها در روانشناسی تحلیلی را از زمان مرگ یونگ توضیح دهند. جواب‌های روانشناسان تحلیلی به پرسشنامه، همراه با تفسیرهایشان درباره‌ی داده­های موردی که استفن میچل ارائه داده بود، بخش زیادی از شماره‌ی می/ ژوئن ۲۰۰۰ [با عنوان] دیالوگ‌های روانکاوانه را تشکیل می‌داد (Altman & Da vies, 2000). جوزف کمبری به همراه جیمز لی. فوساگی، پرسشنامه‌ی مرتبطی آماده کرد تا برای گروه‌های روانکاوان صاحب‌نام ارسال شوند. پاسخ‌ها که در مجله‌ی روانشناسی تحلیلی در سال ۲۰۰۱ منتشر شدند، نشان‌دهنده‌ی تغییر دیدگاه‌ها در بین روانکاوان نسبت به روانشناسی تحلیلی به منزله‌ی روشی بالینی بودند.
 
این سلسلسه مقالات درصدد است بحث درباره‌ی روانشناسی تحلیلی یونگ را به طور کلی به عنوان منبع بالقوه‌ی دیدگاه‌های بالینی نوین برای روانکاوان پیش ببرد. ما چند حوزه‌ی کلیدی نظریه‌ی یونگ را ارائه می‌دهیم که فکر می‌کنیم به شکل مفیدی می‌توانند مکمل مفاهیم روانکاوانه‌ی فرایند روان در تحلیل باشند.
 
*
 
در دل رویکرد یونگ به درمان روانشناختی، این باور او قرار دارد که تحلیل بالینی، کاتالیزور فرایند رشد طبیعی است کاتالیزوری­ست برای هر فرایند رشد طبیعی­یی که می‌خواهد به هر طریقی شکل بگیرد. اگر کار بر روی عقده‌های بیماران با سعی و کوشش و به شکل دیالوگی صادقانه دنبال شود، ممکن است ثمره‌ی آن، تمایل بیمار برای ورود به رابطه‌ای دیالکتیک با ناخودآگاه باشد. در نتیجه‌ی این رابطه، نه‌تنها تعارض بین ایگو و ناخودآگاه حل می‌شود، بلکه نمادهای مملو از انرژی که تفرد را پرورش می‌دهند،‌ احتمالاً ظاهر می‌شود. هیچ کدام از این‌ها مسئولیت بیمار برای زندگی اخلاقی را تقلیل نمی‌دهد. بلکه، تفرد به سمت خودآگاهی‌ای پیش می‌رود که موجب رشد دیدگاه اخلاقی می‌شود. در نهایت، بهتر است نقل قولی از یونگ درباره‌ی اخلاق رشد فردی از کتاب «روانشناسی انتقال» بیاوریم.
 
تفرد دو جنبه‌ی اساسی دارد: در ابتدا، یک فرایند یکپارچگی درونی و ذهنی است و بعد، فرایندی از رابطه‌ی عینی است که به همان اندازه ضرورت دارد. هیچ کدام نمی‌توانند بدون دیگری وجود داشته باشند، اگرچه گاهی یکی و گاهی دیگری غلبه دارد. این جنبه‌ی دوگانه، دو خطر متناظر دارد. خطر اول این است که  بیمار از فرصت‌های رشد معنویِ حاصل از تحلیل ناخودآگاه، به عنوان بهانه‌ای برای فرار از مسئولیت‌های عمیق‌تر انسانی و برای اثرگذاری بر «معنویت» خاصی که نمی‌تواند در برابر نقد اخلاقی بایستد، استفاده کند؛‌ خطر دوم  این است که شاید گرایش‌های آبا و اجدادی تسلط پیدا کنند و رابطه را به سطحی ابتدایی بکشانند. بین این چاله و چاه، مسیر باریکی وجود دارد و هم عرفان مسیحی قرون وسطی و هم کیمیاگری سهم زیادی در کشف آن داشته‌اند (Jung, 1946/1966b, p. 234).



رویـــــا

همانطور که معروف است، یونگ علاقه‌ای مادام‌العمر به رویاها و معناهایشان داشت، چون در اینجا بود که لایه‌های عمیق ناخودآگاه، بسیار به‌راحتی خودشان را به ذهن فرد نشان می‌دادند. فرض یونگ بر این بود که رویا، پیش از همه، اتفاقی طبیعی است که به طور عادی رخ می‌دهد، نه شکل‌گیری یک مصالحه‌ی روان-رنجورانه براساس برآورده شدن خواسته¬ها، یک جور سانسور، و خودداری (Jung, 1974). از آنجا که داستان رویا، بیانی بسیار دقیق دارد، لازم است که پزشک با لایه‌ی «آشکار» رویا کار کند. و چون رویا داستانی است که به خودآگاه ایگو گفته شده، مهم است که رویا به طور کلی درک شود. رویاها خودشان را به زبان ناخودآگاه ارائه می‌دهند، اما وظیفه‌ی درمانگر و بیمار این است که به نحوی آنها را رمزگشایی کنند که برای خودآگاه معنادار باشد.

در نتیجه، تداعی، معنای متفاوتی برای یونگ و به طور کلی روانشناسان تحلیلی دارد. تحلیلگران یونگی به جای اینکه دنبال تداعی «آزاد» باشند که رویابین را به خاطرات کودکی‌اش برمی‌گرداند که شاید جرقه‌زننده‌ی این رویای خاص بوده باشد یا نباشد، سراغ تداعی‌هایی می‌روند که با خودِ تصاویر رویا ارتباط دارند. این تداعی‌های متمرکز هستند که کمک می‌کنند مؤلفه‌های متفاوت رویا به شکل یک داستان منسجم در کنار هم قرار بگیرند. تعیین زمان، مکان و فضا نیز برای درک رویا در بافت خودش امری بسیار محوری است. همچنین،‌ خوب است که یونگین‌ها دنبال الگوهای مشترک در رویاها در طول زمان باشند، چون اگر کسی رویاهای یک رویابین را در یک مجموعه بررسی کند، می‌تواند به‌سادگی درون‌مایه‌ای کهن‌الگویی را شناسایی کند. یافته‌هایمان در این رابطه حاکی از یک پیوستگی ناخودآگاه در زندگی روانی است. این یکی از دلایلی است که چرا از نظر بالینی، دغدغه‌ی چندانی نداریم که یک رویا کامل درک شود، چون فرایند ناخودآگاه خودش را در رویاهای بعدی تکرار خواهد کرد. مسئله و درون‌مایه‌ها نیز مطمئناً منعکس‌کننده‌ی مسائل شخصی جاری در زندگی رویابین هستند، مثل آسیب های رشدی حل‌نشده و تعارض‌های اضطراری فعلی ناخودآگاه. تحلیلگر یونگی معمولاً برای فاش‌کردن این مسائل به تداعی‌های بیمار تکیه می‌کند تا اینکه ببیند این مسائل براساس نظریه و مؤلفه‌های یادآور در خودِ رویا، چه هستند. با این‌همه، چه اتفاقی می‌افتد اگر فرد هیچ‌گونه تداعی برای مؤلفه‌های مشخص یک رویا نداشته باشد یا فقط تداعی‌هایی بسیار واضح و غیرشخصی داشته باشد؟ برای کنارآمدن با این وضعیت بالینی دشوار بود که یونگ ابتدا ترغیب شد تا مطالعه‌ی وسیعش درباره‌ی اسطوره‌شناسی، دین¬شناسی تطبیقی، انسان‌شناسی و سایر رشته‌های مرتبط را انجام بدهد، تا بهتر بتواند معنای نمادهای خاصی را بفهمد که از ناخودآگاه ظاهر می‌شدند و تداعی به‌تنهایی نمی‌توانست آنطور که باید، توضیحشان بدهد.

تصمیم یونگ برای تحقیق درباره‌ی نمادپردازی تطبیقی جهت درک مسائل بالینی، موجب تعدادی سوءتعبیر مخصوصاً از نظر تکنیک تحلیل شده است. یکی [از آنها] تصور اشتباه است که یونگین‌ها معتقدند تصاویر رویا معانی ثابتی دارند که می‌توان در کتاب‌های مربوط به اسطوره‌شناسی دنبالشان گشت و بعد جزم‌اندیشانه به رویابین منتقلشان کرد. دومین ایده می‌گوید برای اینکه کسی تحلیلگر یونگی (یا حتی بیمار یونگی) باشد، باید سابقه‌ای در اسطوره‌شناسی و حوزه‌های مرتبط داشته باشد. سوم این گمان است که حتی اگر چنین درکی از نمادهای ناخودآگاه خوشحال¬کننده باشد، باز هم فقط برداشتی ذهنی است، که می‌تواند به توجیه دفاع‌ها در برابر آن واقعیت‌های غریزی‌ای کمک کند که زیر مسائل بسط‌یافته‌ی فرهنگی دفن شده¬اند. شاید مشکل، بدفهمی قصد یونگ از انتشار چنین شرح و بسط¬های طولانی درباره‌ی نمادهای رویا باشد که وی در فرایند تأیید فرضیه‌اش درباره‌ی ناخودآگاه جمعی ارائه داده است. تأثیری که این نگرش [وی] بر روی روشش داشت این بود که هر چه بیشتر از طیف معناهای احتمالی یک نماد فرضی آگاه شد، بیشتر تفصیل‌هایی را انتخاب کرد که به تجربیات بیمارانش نزدیک بود. اگرچه بسیاری از تحلیلگرانی که در  دایره¬ی نزدیکان یونگ بودند، دانشجویان اسطوره‌شناسی شدند، امروزه این اتفاق بسیار کمتر پیش می‌آید، و حتی وقتی همین یونگین‌های اولیه با مراجعانشان حرف می‌زدند نیز‌ به شکل یک لغت‌نامه‌ی رویا عمل نمی‌کردند. جوهره¬ی روش یونگی همیشه این بوده که رویابین جداگانه و به شیوه‌ای معنادار، به تصویر رویا ربط داده می‌شود.

با بررسی بروز ناخودآگاه به شکل (عنوان) یک جبران، ارتباط  منحصربفرد تصویر کهن‌الگویی برجسته شده است.  یونگ با این استدلال که خودآگاه انسان مثل سایر سیستم‌های زیستی دیگر، با مکانیزم‌های ذاتی تعادل حیاتی رفتار می‌کند، فرض را بر این گذاشت که رویا، پایه‌ای است برای روان فرد در جهت دستیابی به یک جبران تعادل حیاتی برای نگرش‌های عصبی محدودِ ایگو-خودآگاه، که بسیار مستعد جانبداری و عدم‌تعادل روانی هستند. یونگینی که رویایی را تفسیر می‌کند، لازم می‌داند موقعیت خودآگاه رویابین و نیز نگرش معمول رویابین به آن موقعیت را بداند. بعد سراغ رویا می‌رود تا نگرشی را که ناخودآگاه به همان موقعیت دارد، کشف کند. از این چشم‌انداز، تفسیر یک رویا مستلزم این است که هر دو طرف روان، یعنی خودآگاه و ناخودآگاه در نظر گرفته شوند. برای مثال، پزشک یونگی اغلب متوجه خواهد شد که رویابینی که خودش را زیادی قبول دارد، رویاهایی خواهد داشت که همان فرد را در موقعیتی آسیب‌پذیر و ضعیف قرار می‌دهند. هر چه موقعیت خودآگاه افراطی‌تر باشد، احتمالش بیشتر است که ناخودآگاه از طریق کارکرد جبرانی خود، نقطه‌ی مقابل را نشان بدهد.

جبران خودش می‌تواند به یکی از این دو شیوه (یا هردویشان) ابراز شود. اولینش را می‌توان شیوه‌ی کاهش-دهنده نامید که یعنی رویا قضیه‌ای را پیش می‌کشد که دغدغه‌های ایگوی بیدار را درباره‌ی مسائل مربوط به مراحل رشد [و تکامل] پیشین زندگی فرد کاهش می‌دهد. مثلاً، رویابینی که تصور می‌کند تعارض‌هایش با پدر و مادر را خیلی وقت پیش حل کرده، به احتمال زیاد رویایی می‌بیند که خلافش را نشان می‌دهد. اهمیت چنین رویایی فقط مکاشفه‌ی تعارض‌های خانوادگی ناخودآگاه یا عقده‌های کودکی نیست که ممکن است رویابین از آنها آگاه باشد یا نباشد؛ بلکه برهانی برای رویابین است مبنی بر آنکه این سطح حقیرانه و شخصیِ زندگی همه‌مان، همچنان به ارتباطش [با بقیه‌ی زندگی‌مان] ادامه می‌دهد. دومین نوع جبران از طریق چیزی رخ می‌دهد که یونگ کارکرد «پیش‌نگر» رویا می‌نامد. در اینجا، هر رویا ظرفیتی نمادین به ایگوی رویابین عرضه می‌کند تا باعث رشد روانی آینده شود. وجود این تصویرسازی ذهنی که به آینده‌ی رویابین اشاره دارد،‌ به معنای این نیست که رویا پیشگویانه است (اگرچه رویاهای بخصوصی با میزان دقتی مناسب، آینده را پیش‌بینی می‌کنند)، بلکه نمایانگر شیوه‌ای بالقوه برای خروج از موقعیتی است که رویابین در حال حاضر در آن گیر افتاده است. این نوع جبران اغلب در رویاهای تحلیل‌شوندگانی دیده می‌شود که افسرده هستند.

توصیفی کوتاه پدیده‌ی جبران را تشریح خواهد کرد. مرد جوانی خواب زیر را دید، درست بعد از اینکه از مانع نهایی برای کسب حرفه‌ی منتخبش عبور کرد. خواب دید که سه ساله است و سه‌چرخه‌اش را در حیاط پشتی خانه‌ی دوران کودکی‌اش می‌راند. او آن شب با احساس سرزندگی زیادی به خاطر موفقیت شغلی‌اش به خواب رفته بود، اما این رویا متوجهش کرد که یک جایی، هنوز بخشی از کودکی‌اش وجود داشت که نباید ناشناخته می‌ماند. با این‌همه، وقتی همین مرد سال‌ها بعد به این رویا اندیشید، متوجه شد که سه‌چرخه در آن موقع پیشرفتی بزرگ بود: بیانگر میزان مشخصی خودمختاری بود و بنابراین می‌شد رویا را به شکل پیش‌نگرانه به منزله‌ی نظری مطلوب درباره‌ی پیشرفت بیمار تفسیر کرد. این دو معنا در تأمل بالینی اینطور این‌گونه تعبیر می‌شوند که رویایش، یک¬جور تقویت مسائل سه‌گانه‌ی مرحله‌ی اودیپی بود – مستقل شدن از مادر و فرمانروایی به همراه پدر و مهارت‌هایش مثل رانندگی، همچون یک همانندسازی آزمایشی. اما جبرانی نامحسوس و اضافه نیز وجود دارد: تصویر سه‌چرخه، خودبزرگ‌بینی‌اش (یا آنچه یک یونگین احتمالاً تورم او می‌نامد) درباره‌ی استادشدن را در این تعارض‌های پیش‌ادیپی کنترل می‌کرد، انگار که گفته شود، «اما به‌رغم همه چیز، این فقط دستاورد یک بچه‌ی سه ساله‌ی سالم است!»

بخش دیگری از نظریه‌ی رویای یونگ که برای هر پزشکی مفید است، تمایز بین سطوح تفسیر عینی، ذهنی و انتقالی است. سطح عینی تفسیر بر مؤلفه‌هایی از رویا تأکید می‌کند که از قبل شناخته‌شده هستند و نگرش‌های رویابین به مکان‌ها، افراد و زمان‌های زندگی‌اش را بازتاب می‌دهند. در این سطح، رویا به شکل صفت‌های تأکیدکننده بر آن موقعیت‌هایی دیده می‌شود که رویابیین تا حدی از آنها ناآگاه بوده یا نادیده‌شان گرفته است. سطح ذهنیِ تفسیر، بیشتر به آنچه که روانکاوی آن را موضوعات درونی می‌نامد، توجه می‌کند و سبکی تفسیری ایجاد می‌کند که در آن تمام مؤلفه‌های رویا به ویژگی‌های شخصیت خودِ رویابین اشاره دارند. شکل‌ها و مکان‌هایی در رویا که برای رویابین ناشناخته هستند، معمولاً تشکیل‌دهنده‌ی منظره‌ی درونی ناکاویده‌ی رویابین تفسیر می‌شوند. تفسیر زمانی سخت‌تر از همه است که سراغ شخصیت‌هایی در رویا برود که افرادی برجسته در زندگی بیداری رویابین هستند. آن وقت تحلیلگر یونگی احساس اجبار می‌کند که بپرسد که این تصویر به فردی واقعی اشاره دارد یا جنبه‌ای از روان رویابین؟ رویاهای زیادی از این نظر ویژگی دوگانه‌ای دارند که به همین دلیل، تفسیر رویای یونگی به هنری مخاطره‌آمیز تبدیل می‌شود که پتانسیل سوءبرداشت دارد.


برای همین، خردمندانه است که سطح سومی از تفسیر – سطح انتقال (که برای تحلیلگر یونگی به طور خودکار شامل اثر انتقال متقابل [نیز] می¬شود) – اضافه شود که دنبال پرداختن به این است که رویاها چطور رفتار درمانگر را تفسیر و جبران می‌کنند، از جمله تفسیرهایش از مسائل قبلی. این سطح مشخصاً دو سطح عینی و ذهنی تفسیر را با هم ترکیب می‌کند. به عنوان مثال، اگر تحلیلگر مستقیم در رویا ظاهر شود، هم به انتقال متقابلِ ناخودآگاهِ ادراک‌شده‌ی درمانگر اشاره دارد، و هم به هرگونه پویش بیمار که روی آن شخص [در رویا] فرافکنی شده یا حتی در موقع درمان برون‌ریزی شده. به عبارت دیگر، تصویر تحلیلگر [در رویا] بیشتر مربوط به کل تحلیل است تا خودِ شخصِ تحلیلگر. بیشتر اوقات، سطح انتقال تفسیر (تفسیر در سطح انتقال)، دنبال ارتباطی با درمان است که شاید واضح نباشد. برای مثال،‌ رویای بیماری که سه‌چرخه‌اش را می‌راند را می‌توان با نگرش انتقال متقابل تحلیلگر دید که به‌نوعی از پیشرفتی که بیمار دارد حمایت می‌کند، یا شاید بازتاب‌دهنده‌ی ترس بیمار باشد [از این] که تحلیلگر این پیشرفت را خوار بشمارد.

اصل اساسی تفسیر رویای یونگی، در هر کدام از این سطوح احتمالی خود، این است که رویا هرگز به طور کامل یا قاطع تفسیر نمی‌شود. دیدگاه یونگی این است که معنای رویا، همزمان که روانشناسی فرد در مسیر تحلیل و رشد بسط می‌یابد، قادر است برای رویابین تغییر به ارمغان بیاورد. اکثر تحلیلگران یونگی به دنبال حفظ این محور سالم ابهام در رویا هستند، که به نظرشان انرژی خاصی دارد که در طول زمان روان را به سمت رشد پیش می‌برد. در اینجا رویای بیماری در اواسط سی سالگی که در کشوری در اروپای مرکزی متولد و بزرگ شده، به تحلیلگری یونگی ارائه شده است. این فرد وقتی ۲۰ ساله بود، از اروپا رفت و در نهایت سر از آمریکا درآورد، در آنجا ازدواج کرد، صاحب پسری شد و حالا ماساژ تراپیست است. او چون احساس مبهمی از اضطراب داشت که فکر می‌کرد به زندگی‌اش قبل از دو سالگی‌اش ربط دارد، وارد [پروسه¬ی] درمان شد. هنگام تولد والدینش او را به یک پرورشگاه برده بودند و بعد در آن سن دوباره او را پس گرفته بودند. این رویا در اوایل تحلیلش بیان شد:

خواب دیدم که مسئول میراثی بسیار مهم برای خانواده‌ای یهودی بودم. باید تا رسیدن زمانی که خودشان بتوانند از آن مراقبت کنند، از اموالشان مراقبت می‌کردم. بسیار مهم بود. بعد در یک کیبوتز بودم. آنجا، همه عبری حرف می‌زدند و من نه. آدم‌ها اطراف را نشانم می‌دادند و هنوز نباید کاری می‌کردم. [این را] می‌دانم که باید می‌توانستم سریع زبان را یاد بگیرم، چون زبانم خوب است. زیرزمینی نشانم می‌دهند، آنجا غذایم می‌دهند. غذا خوب است، اما عالی نیست. با این حال، کافی است. غذای ساده‌ای است،‌ نه ممتاز. راضی‌ام، اما نه خوشحال. بعد به اتاقم در کیبوتز می‌روم و آنجا دو دختر ۱۱ تا ۱۳ ساله روی تختم نشسته‌اند. یکی از دخترها راحت نیست و بالشی به او می‌دهم تا راحت‌تر باشد. برای این کارم از من قدردانی می‌کند. بعد مردی وارد می‌شود و می‌گوید باید به ایستگاه قطار و به دنبال کسی برویم. جنسیت آدمی که قرار است دنبالش برویم معلوم نیست. با وجود این، ربطی به ازدواج دارد، چون دارم درباره‌ی این حرف می‌زنم که به هرگونه جواهرات حساسیت دارم و نمی‌توانم حلقه‌ی ازدواج دستم کنم.

تداعی‌های رویابین به این شرح است:

با زنی یهودی ازدواج کرده‌ام. وقتی ۲۰ سالم بود، بعد از خدمت در ارتش، به اسرائیل رفتم. به کیبوتزی نزدیک بلندی‌های جولان رفتم و از آدم‌هایی که آنجا بودند خیلی الهام گرفتم. بنیانگذارانش قربانیان هولوکاست بودند و از نحوه‌ی زندگی‌شان انگیزه گرفتم. برای سه ماه در کیبوتز کار کردم. در برخورد با این رویا، می‌توان دید که فضایش، یکی از تعارض‌های طولانی اصلی رویابین را دوباره مطرح می‌کند، جدایی او از خانه‌ی والدینش و کشور زادگاهش. این بار، راه‌حل متفاوتی برای این مشکل ارائه می‌شود: رویا او را به یک کیبوتز می‌آورد که او آن را به مفهومی از اجتماع مرتبط می¬داند. کودکان کیبوتزی دسته‌جمعی بزرگ می‌شوند و رابطه‌ی فردی عمیقی با والدینشان ندارند. این تمهیدات برای کسی که تا دو سالگی ترک‌شده و بعد از سن پنج سالگی هم پدرش را زیاد ندیده، خوشایند است. کیبوتز بیانگر مکانی انتقالی، به دور از خانه‌ی والدین نیز هست. بسته به تفسیری که هرکسی بخواهد از این تصویر در درمان داشته باشد، می‌توان بر کیبوتز از منظر بافت فرهنگی آن شاخ‌وبرگ داد یا حتی فرایندی کهن‌الگویی درونش پیدا کرد – مثلاً، کهن‌الگوی آغاز [ـِ سفر] که همیشه با جدایی از والدین و قرار گرفتن در موقعیتی گروهی همراه با مبتدیان دیگر، شروع می‌شود.

با وجود این، در سطح انتقال، کیبوتز شاید تصویری برای شروع درمان باشد. یکی اینکه، بیمار شاید واکنشی به این واقعیت نشان داده که روانکاوش یهودی است. بر زیرزمین تأکید می‌شود که به شکل نمادین فضایی است که از تعارض بالا حفاظت‌شده است. همین می‌تواند به محیط درمان اشاره کند که فرایند تحلیل را در سطح ناخودآگاه عمیق، زیر [آن دسته از] اضطراب‌های خودآگاهی نگه می‌دارد که بیمار را به درمان وامی‌دارند. در این محیط بسته، به او غذایی ساده، اما مکفی داده می‌شود که شرحی احتمالی از تفسیرهای تحلیلگر تا به اینجاست. در صحنه‌ی بعدی، دو دختر جوان در اتاقش هستند. آنها ناشناسند، بنابراین احتمالاً نمایانگر جنبه‌ای از انرژی «زنانه¬ی» جوان‌تری هستند که باید از آن مراقبت کند. حضورشان، به شکل پیش‌نگرانه می‌تواند به ارزش توجه به آنچه یک یونگین شاید رشد «آنیما»ی این مرد بنامد، اشاره داشته باشد تا ظرفیت ایستادگی و تأمل درباره‌ی تجربه‌ی زندگی‌اش را افزایش بدهد و نه اینکه فقط از طریق درک و کنش «مردانه» در آن ماهر شود.

چون در این لحظه در درمان نمی‌دانیم که آن ارجاع به زنانگی نماد چیست، اشتباهی روان‌شناختی است که با قطعیت درباره‌اش حرفی بزنیم. با این‌همه، درخور توجه است که در صحنه‌ی آخر رویا،‌ ایده‌ی زنانه‌ی دیگری در قالب یک سؤال درباره‌ی رفتن برای دیدن کسی «به دلایلی که مربوط به ازدواج است»، بازمی‌گردد. البته، آنچه بلافاصله به دنبالش می‌آید، این موضوع است که رویابین آمادگی پذیرش حلقه‌ی ازدواج را ندارد. در رویا، او به جنس خودِ حلقه حساسیت دارد. از چشم‌انداز خودآگاه، بیمار همیشه تا به اینجا ازدواجش را به شکل مثبت توصیف است و تحلیلگر هیچ‌گونه سرنخ پیشینی ندارد که مشکلی در آن وجود دارد. با این حال، نمادپردازی رویا به وضوح حاکی از این است که چیزی در شخصیت رویابین، ازدواج را رد می‌کند. تحلیلگر باید مراقب مشکل عمیق‌تر در آنجا باشد، از جمله واکنش‌های تدافعی که این رویابین احتمالاً در مسیر تلاش برای ارتباط با روان ناخودآگاهش بروز بدهد، که اغلب در رویا به شکل احتمال ازدواج با همسری ناشناخته نمود پیدا می‌کند. همانند سایر مسائل مربوط به تحلیل، این رویا نکات احتمالی زیادی درباره‌ی پویایی روانی بیمار مطرح می‌کند. یونگ علاقه داشت خاطرنشان کند که رویا، به عنوان محصول طبیعت، تصاویر و تفاسیری را فرامی‌خواند که فراتر از حوزه‌ی درمان بالینی می‌روند.




 

 

نظرات 
    برای ثبت نظر باید عضو باشید. اینجا ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد سامانه شوید.