- روان تحلیل /
- مطالب /
- کتاب
سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه
چکیده
سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه
به قلم: محمد تاج احمدی
چنین گفت زرتشت در قالب سلسله سمینارهایی در مرکز روانکاوی زوریخ ارائه گردیده. کارل گوستاو یونگ ۱۸۷۵ – ۱۹۶۱ یکی از روانکاوان برجستهٔ قرن بیستم است که بسیاری او را نقطه مقابل فروید میدانند که این مسئله در رویکرد یونگ به ضمیر ناخودآگاه و تأثر مذهب بر روان انسان ریشه دارد. یونگ کسی بود که در ابتدای راه جوانی علاقه وافری به فلسفه یافت و این تعلقخاطر وی را تا پایان عمر رها نساخت، لیکن اقتضائات مادی و اجتماعی او را وادار ساخته بود تا به سراغ علم روانشناسی برود و تبدیل به یکی از قطبهای بزرگ و تأثیرگذار این علم در مغاک پرتنش قرن بیستم گردد. لیکن بعدها او خود بیان کرده که در دنیا فقط از یک علم تنفر دارد و آن علم روانشناسی ست.
تئوریهای یونگ به لحاظ جذبهای که فلسفه برای او داشت در راستای مسیر تلاقی روانکاوی و فلسفه بود. و کار وی در باب پندارههای نیچه (که بهحق یکی از باارزشترین پروژههای تحقیقاتی او به شمار میرود؛ نیز خود گواهی است بر صدق این مدعا. هرچند که وی این کاوش را در دوران ثبات و پختگی آغاز کرده بود و مسلماً این مسئله علاقهٔ یونگ به فلسفه را رنگ و بوئی نوستالژیک هم بخشیده بود. یونگ که سالهای جوانیاش را براثر مجالی که به دست آورده بود به تلمذ اندیشههای نیچه پرداخته بود در این کتاب میبینیم که بر این گمان پافشاری میکند که نیچه نابغهای خوشفکر ولی درونگرا و دارای ضعفهایی از بعد احساسی ست و همین احساسات ِ ناخرسند نیچه بوده که باعث رهنمونی نیچه به سمت جنون شده است. یونگ که دانشمندی معتقد به وجود خدا بود گمانهای جالب در باب وجود قوهٔ خلاقه در انسان داشت و آن این بوده که خلاقیت بهسان هدیهای ملکوتی ست که بهای آن بس گزاف و است و نه هرکسی توان پرداختش رادار است و نه ظرفیت داشتنش را! یونگ این مسئله را منجملهٔ اهم شاخصههای روانپریش گونه نیچه دانسته است.
نیچه به دلیل هوش و استعداد شگرف خود قابلیت ارتقای خوبی در محافل دانشگاهی از یکسو و استراق بیشتر در اقیانوس فلسفه را داشت، لیکن وجود مقولههای مانعِ الجمع در زیست درونی و بیرونی او سبب ایجاد بنمایههای تنشهای او شد. اما جرقه زایش چنین منشی در مشی نیچه ریشه در اثرپذیری او از شوپنهاور (فیلسوفی که به یاس و بدبینی شهره است) داشته و بیشک این «زایش غمگنانه از ذهن موسیقایی» از علائم این برتافگی نیچه از شوپنهاور است. بینشی مبتنی بر اعتقاد به حکمیت مداری بیرحم بر تقدیر انسان که بشر را مبتلابه خودساخته، در ساحت اندیشه شوپنهاور، که نیچه سخت از آن تأثیر پذیرفته؛ باعث گردیده بود که اربابان معرفت رویکرد مأیوسانه و بدبینانهٔ او به هستی انسان را مروج ناامیدی در ذهن و زبان انسانها بدانند. لیکن این گمانهٔ نامیمون ِ شوپنهاور کار خود را کرد و در اندیشه گاه نیچه بدل به یکی از ستونهای اصلی گردید. هرچند نیچه بعدها این گمانه را نقد و اصلاح کرد اما این چالش گری نهتنها این رویکرد را مرتفع نساخت بلکه مأیوسانهتر و تأسفبارتر نمایاند! چه اینکه نیچه محور آن مدار بیرحم را خواستی مبتنی بر قدرت دانست.
یکی دیگر از آلام نیچه عدم ادراک وی در بین اغیار بود. او که نه فرزند زمانه خود که بسیار جلوتر از زمانه خود بود، و همین موضوع باعث شده بود که بسیاری او را غیرمنصفانه زیر تیغ تیز نقدشان سلّاخی کنند. هرچند که خود وی بر اعتقاد بود که منجملهٔ انسانهایی است که بعد از مرگ به دنیا میآید. وی به راین گمان بود که سنجش افعال او آنهم با معیارهایی که ازنظرش نامعقول بود کاری ناصحیح است و بران بود که او را در قالب خواص و ویژگیهای ذهنیاش توصیف کنند، نه اینکه با قضاوت و سنجش گرایشها وی آنهم بر اساس معیارهایی که نیچه آنها را قبول نداشت، او را محکوم کنند. همین موضوع باعث شده بود نیچه بهجایی برسد که موجه نبودن را بهتر از بدفهمیهای قضات گونه بداند.
دردناکتر اینکه این برداشتهای مشتبه حتی بعد از فوت نیچه هم ادامه یافت و بعدها رنگ و بوی ناسیونالیستی و نژاد پرستانه آنهم در راستای توجیه و تبلیغ فلسفی نازی گرایی؛ گرفت. بنابراین در پایان و برای جمعبندی نوشتار باید شاخصه هائی که نیچه را از دید انسانهای بهظاهر سالم، بدل به انسانی روانپریش و مجنون ساخته بود مرور کنیم:
۱ – شهود گرائی (در تأثر صناعت و مدرنیته موسع بر زیست انسان)
۲- وجود و لاینحل ماندن ِ حقایق مانعت الجمع در زیست رئال و ایدئال وی (در حضور خصائص خوب و عجر و یا گریز انسان در دستیابی به آنها)
۳- درونگرائی
۴- تأثر گمانهزنیهای شوپنهاور و واگنر در رویکرد فلسفی او
۵- ضعف و سستی در معتقدات احساسی (تعلقخاطری که در پیرانهسری هم هوای عشق جوانی را به سرش انداخت)
و ۶-درنهایت عدم ادراک وی توسط جامعه و دیگران
بهیقین ردیف کردن این وجوه مشخصه ممکن است به مذاق خیلیها خوش نیاید لیکن تجمیع و ارائه آنها در شناخت بهتر ما از این نابغه قرن نوزدهم مفید خواهد بود. با نگاهی ساده به این شاخصهها این سؤال به ذهن متبادر شود که چنین خصائصی (بهصورت تمام یا بخشی از آنها) ممکن است در وجود هر انسانی نهفته باشد، چه اینکه در عصر بربریت ناخودآگاه ما بر کیفیت و کمیت آنها هم افزودهشده است؛ پس چرا کسی بهجز نیچه به سرنوشت نیچه دُچار نشد؟