روان تحلیل / مطالب / فیلم

در جستجوی خوشبختی

1398/10/11

چکیده
این فیلم داستان واقعی کریس گاردنر سیاه پوست، خرده فروش اسکنرهای پزشکی در سال ۱۹۸۱ است که به همراه لیندا و پسر کوچکش کریستوفر در سانفرانسیسکو زندگی بسیار سختی دارند. وضع مالی کریس بسیار بد است. او که توانایی پرداخت اجاره خود را ندارد صاحبخانه‌اش بیرونش کرده و از این رو لیندا نیز او را ترک می‌کند. کریس که هم باید پدر خوبی باشد و هم خرج کریستوفر را تأمین کند دچار مشکل شده است. کریس سعی می‌کند در شرکتی استخدام شود و از سویی باید کریستوفر را حفظ کند مبارزه سختی برای زندگی کردن پیش روی کریس قرار دارد.


تحلیل روانشناختی فیلم در جستجوی خوشبختی

 

 

نوشته: احسان احمدی
(دانش آموخته دوره تربیت مدرس و تحلیلگر یونگی در روان تحلیل)

 
به دنبال خوشبختی یا در جستجوی خوشبختی ، نمایشگر روزهای سخت زندگی کریس گاردنر ( Chris Gardner ) میلیاردر آمریکایی است. این فیلم درام به کارگردانی گابریل موچینو ( Gabriele Muccino ) و بازی درخشان ویل اسمیت ( Will Smith ) در سال ۲۰۰۶ بر روی پرده سینما رفت. در جستجوی خوشبختی موفق به کسب نمره ۰/۸ از سایت imdb شده و همچنین ویل اسمیت برای نقش‌آفرینی در این فیلم، نامزد کسب جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد شده‌است.
 
احتمالا در جستجوی خوشبختی تنها فیلمی که شما در ژانر موفقیت یا سبک‌های مشابه نگاه کرده‌اید، نیست؛ اما این اثر از چند لحاظ در نوع خود منحصر به فرد محسوب می‌شود. مهم‌ترین وجه تمایز در جستجوی خوشبختی با سایر فیلم‌های مشابه نوع روایت داستان است. دیدن بخش کوچکی از سختی‌ها و مشقت‌های افراد در راه رسیدن به موفقیت، در این گونه فیلم‌ها برای ما تبدیل به عادت شده‌است. اما ویژگی جالب در جستجوی خوشبختی این است که شخصیت اصلی فیلم، از همان ابتدا تا انتها در حال دویدن، تلاش‌کردن و شکست‌خوردن است.
 
در نهایت هم کارگردان برای نشان‌دادن ماحصل این تلاش‌ها و دوندگی‌ها، به نوشتن چند خط از شرایط کنونی زندگی کریس گاردنر در انتهای فیلم بسنده می‌کند. به نظر می‌رسد که این نوع روایت، بسیار نزدیک‌تر از روش‌های دیگر (روایت) به زندگی واقعی افراد است. مسئله‌ی دیگری که بر ارزش در جستجوی خوشبختی افزوده، برانگیختن حس همزاد‌پنداری در مخاطب است. کارگردانی قوی و بازی بی‌نظیر ویل اسمیت باعث می‌شود که ما در جای جای فیلم، غم و نا‌امیدی را عمیقا تجربه کنیم. حتی شاید در سکانسی که کریس مجبور می‌شود شب را به همراه پسرش در دستشویی مترو بخوابد، ما هم پا به پای شخصیت اصلی فیلم اشک ریخته‌باشیم. پس با توجه به مطالب ذکر شده، نمی‌توانیم در جستجوی خوشبختی را یک فیلم معمولی بدانیم.

 
 
 
خوشبخت‌شدن و راه‌های رسیدن به آن همیشه یکی از دغدغه‌های اصلی هر انسانی بوده و هست. همه دوست دارند که طعم شیرین خوشبختی را در زندگی بچشند. اما در نهایت افراد کمی هستند که موفق به تجربه کردن این احساس می‌شوند. اگر بخواهیم یک راست برویم سر اصل مطلب، باید بگوییم که خوشبختی تا حد بسیار زیادی بستگی به نگرش هر فرد نسبت به زندگی، خودش و اطرافیانش دارد. خوشبختی از درون  انسان سرچشمه می‌گیرد. بنابراین عوامل شخصیت زیادی می‌توانند در رسیدن به این مهم دخیل باشند. در جستجوی خوشبختی به وسیله‌ی به نمایش‌گذاشتن شخصیت کریس گاردنر می‌تواند الهام‌بخش بسیار خوبی برای هر کدام از ما باشد.
 
ما در ابتدا قصد داریم به جامع‌ترین مفهومی که از فیلم برداشت می‌شود بپردازیم؛ سپس به سراغ موارد جزئی‌تر برویم. به نظر می‌رسد اصلی‌ترین پیام در جستجوی خوشبختی این باشد که شخصیت اصلی داستان، یعنی کریس گاردنر نه تنها تسلیم شرایط سخت زندگی و مسائل محیطی پیرامون خود نشد، بلکه توانست با تکیه بر قدرت اراده و انتخاب خود، بر شرایط چیره گردد.
 
در نگاه اول این مسئله ساده به نظر می‌رسد. اما اگر اندکی دقیق‌تر نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که بسیاری از ما در برابر سختی‌ها و مشکلات زندگی یا سر تسلیم فرود می‌آوریم یا اینکه تمام بدبختی‌هایمان را گردن دیگران می‌اندازیم. اگر دوباره فیلم را نگاه کنیم، می‌فهمیم که هیچکدام از این واکنش‌ها از شخصیت کریس در فیلم سر نزد. او فقط جنگید. لحظه‌ای دست از تلاش برنداشت. یکی از شروط لازم برای رسیدن به خوشبختی درک و در نهایت عمل‌کردن به همین قاعده است. این کار که ما بنشینیم و دائم خانواده، اطرافیان، جامعه، مسئولین و .. را سرزنش کنیم، از دست هر کسی برمی‌آید؛ اما کمتر کسی شجاعت این را دارد که مسئولیت اشتباه‌ها و انتخاب‌های غلطش را بر عهده بگیرد و شروع کند به ساختن خودش و زندگیش. موضع منفعلانه گرفتن در برخورد با مسائل، ساده‌ترین و بزدلانه‌ترین روشی است که هر کس می‌تواند اتخاذ کند. خوشبخت شدن هزینه دارد و هر کس باید بپذیرد که هزینه‌های آن را بپردازد.
 
 
 
 
امروزه انتخاب واژه‌ی آشنایی برای کسانی است که در زمینه‌ی نظریه‌های روان‌درمانی و مشاوره مطالعه دارند. تقریبا تمام رویکردهای جدید تاکید اساسی بر قدرت انتخاب و اختیار انسان دارند.  اغلب ما تا حدودی با ویلیام گلسر و تئوری انتخابش آشنایی داریم. واژه‌ی انتخاب با ظهور ویلیام گلسر و رویکرد واقعیت‌درمانی بیشتر در ادبیات روان‌شناسی شهرت یافت؛ اما برای بهتر فهمیدن این موضوع بهتر است سری به نظریات وجودگراها بزنیم. چرا که اگزیستانسیالیست‌ها از منظر فلسفه به این مسئله نگاه کرده‌اند.
 
اگر شما به یک مشاور وجودگرا یا واقعیت‌درمانگر مراجعه کنید، بی‌شک یکی از مواردی که در همان جلسات ابتدایی به آن پرداخته خواهد شد، مسئولیت‌پذیری و انتخاب است. این مشاورین سعی دارند این آگاهی را در مراجع به وجود آورند که افسار زندگی هر کس دست خودش است. مفهومی که به وضوح در این فیلم قابل مشاهده است.
 
زمان‌هایی را که کریس شکست می‌خورد را به یاد آورید. وقتی نتوانست دستگاه را بفروشد، وقتی همسرش از او جدا شد، وقتی صاحب‌خانه جوابش کرد، وقتی مجبور شد با آن سر و وضع به مصاحبه‌ی کاری برود، وقتی جا برای خوابیدن به همراه پسرش نداشت و … در همه‌ی این موقعیت‌ها کریس می‌توانست تسلیم شود. اما او کار ارزشمند‌تر و صد البته سخت‌تر را انجام داد. این جاست که بهتر به حرف فردریش نیچه (یکی از شخصیت‌های اصلی اگزیستانسیالیسم در تاریخ فلسفه) پی می‌بریم که گفت: آنچه مرا نکشد، نیرومندترم می‌سازد
 
علاوه بر ویژگی فوق، کریس خصایص تحسین‌برانگیز دیگری هم دارد که لازم به ذکر است. او در برخورد با مردم، به شدت محترمانه رفتار می‌کند، بیشتر اوقات لبخند بر لب دارد، از وقتش نهایت استفاده را می‌برد، اجازه نمی‌دهد دیگران به وی بگویند نمی‌توانی، وقتی به آدم‌های پولدار و موفق می‌رسد، به جای اینکه حسرت بخورد به خودش می‌گوید چرا من نتوانم مثل آن‎‌ها عمل کنم؟ و در نهایت اینکه دارای روحیه مثبت‌نگر است.
 
 
 
 
بنابراین کریس گاردنر یک شخصیت معمولی ندارد و برای موفق‌شدن هم شخصیت معمولی داشتن کافی نیست. نکته‌ی دیگری که در فیلم قابل بررسی است، برخورد لیندا (همسر کریس) با او است. لیندا به جای این که در این شرایط سخت، در کنار همسرش قرار گیرد و به او آرامش و اطمینان‌خاطر بدهد، دائم در حال جدل است. تحقیر می‌کند، زخم زبان می‌زند، سرزنش می‌کند و در نهایت هم از او جدا می‌شود. شاید اگر صبر بیشتری پیشه می‌کرد و رفتار بهتری از خود بروز می‌داد، این حجم از سختی بر کریس تحمیل نمی‌شد. اما با این حال باز هم کریس همسرش را ملامت نکرد و فقط بر هدف خودش تمرکز کرد.
 
در انتها قصد داریم این نوشته را با معروف‌ترین دیالوگ این فیلم به پایان برسانیم.
 
« هیچ‌وقت نذار کسی بهت بگه نمی‌تونی کاری رو انجام بدی. حتی من. تو یه رویا داری که باید ازش مراقبت کنی. مردم نمی‌تونن خیلی از کارا رو بکنن و می‌خوان که تو هم نتونی. اگه یه چیزی رو میخوای باید تا آخرش بری. »
 
 
 
 
 
 

نظرات 
    برای ثبت نظر باید عضو باشید. اینجا ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد سامانه شوید.