روان تحلیل / مطالب / روانشناسی تحلیلی یونگ / ویکی یونگ

کهن‌الگو / Archetype

1398/01/18

چکیده
افلاطون به‌احتمال‌زیاد اولین فیلسوفی بوده که برای حل مسائل مختلف و به‌ویژه مداخله در ارتقا سطح هوشیاری، به آرکتایپ‌ها مراجعه کرده است. وی از آرکتایپ‌های متفاوت تحت عنوان "فرم" یاد می‌کند. برای افلاطون دو واقعیت وجود داشته: یکی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم و دیگری یک قلمرو غیر فیزیکی که متشکل از فرم‌ها خواهد بود. فرم‌های مذکور، قالب‌های ایدئال و یا طرح‌های پیش‌ساخته‌ای هستند که خود شامل ویژگی‌های ریزتری همچون نرمی، سختی، سیاهی، سبزی و غیره می‌شوند. درواقع فرم عبارت دیگری است که به‌جای آرکتایپ مورداستفاده قرار می‌گیرد.

 

 

سه مفهوم اساسی در روانشناسی یونگ

کهن‌الگو (آرکتایپ)

نوشته: جلال‌الدین ستاری

 

 

آنچه در ناهشیاری جمعی نهفته است «کهن‌الگو» نامیده می‌شود و کهن‌الگو‌ها با عقده‌ها پیوند بسیار نزدیک دارند. گروهی از عقده‌ها محتویاتی دارند که از تجربه‌های زندگی فردی فراهم نیامده و میان آن‌ها و کهن‌الگو‌ها روابط نزدیک برقرار است و مکمل یکدیگرند و باهم روابط متقابل دارند. کهن‌الگو‌ها مصالح و مواد ساختمان روان آدمی‌اند، ازاین‌رو، مطالعه کهن‌الگو‌ها در حکم بررسی آن انسان ابتدایی است که در هر فرد زیست می‌کند. یونگ همه مضامین افسانه‌ای و جهان‌بینی اقوام ابتدایی و مفاهیم مذهبی ملل مختلف و حتی عناصر رؤیاهای مردم کنونی را، که روشنگر نمونه‌های عام سلوک آدمی ست، «پندارهای آغازین» می‌نامد. درواقع، مفهوم « کهن‌الگو‌» از ملاحظه مکرر این امر پدید آمد که اساطیر و قصه‌ها مضامین مشخصی دارند که همیشه و همه‌جا تکرار می‌شوند. همین مضامین را در خیال‌پردازی‌ها و رؤیاهای مردم امروز نیز باز می‌یابیم. کهن‌الگو‌ها منشأ همه این مضامین و رواج عالم‌گیر این مضامین را تنها بر اساس فرض از جایی به‌جایی رفتن آن مضامین تبیین نمی‌توان کرد، زیرا در بسیاری از این تواردها میان دو فرهنگ مناسباتی وجود نداشته است؛ بنابراین، باید پذیرفت که این‌گونه مضامین به نحوی مستقل و بی‌ارتباط با یکدیگر ظاهرشده‌اند و سرچشمه آن‌ها را باید در اشتراک بنیاد روان، میان تمامی آدمیان جست. 

کهن‌الگو‌ها‌یی که بالقوه درروان آدمی موجودند و بخشی از ساختمان روان آدمی را تشکیل می‌دهند، به سبب انگیزه‌های درونی یا برونی در خودآگاهی پدیدار می‌شوند یا به گفته یونگ، خود را به خودآگاهی می‌شناسانند. به‌طورکلی، کهن‌الگو‌ها عبارت‌اند از همه مظاهر و تجلیات نمونه‌وار و عام روان آدمی. ناخودآگاهی جمعی که از مجموع کهن‌الگو‌ها فراهم آمده، ته۔ نشین همه تجارب زندگانی بشر از آغاز تاکنون است. این ته‌نشین چون نیرویی نامرئی و توانا زندگانی فرد را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. کهن‌الگو‌ها می‌توانند خودبه‌خود در هر زمان و مکانی، بی‌هیچ تأثیر و نفوذ خارجی، ظهور کنند و این می‌رساند که امکاناتی ناخودآگاه و فعال درروان هر آدمی نهفته است و این امکانات به روان آدمی شکل و سازمان می‌بخشد و اندیشه‌ها و عواطف و سلوک وی را تحت تأثیر قرار می‌دهد. پس کهن‌الگو‌ها عناصر مستقل روان ناخودآگاه‌اند، همچنین بنیان‌های ناپیدای ضمیر خودآگاه‌اند و درواقع، همان امکاناتی هستند که آدمی آن را همراه ساختمان مغزی خویش به ارث می‌برد. کهن‌الگو‌ها از بنیان‌های ساختمان دماغی آدمی است. 

 

 

کهن‌الگو‌ها اشکال و صوری هستند که غرایز در قالب آن‌ها جلوه‌گر می‌شوند. هر غریزه دو جنبه دارد، یک جنبه زیستی و دیگر جنبه صوری؛ و مراد از جنبه صوری غریزه اشکال گوناگونی است که غریزه در آن‌ها به‌صورت مفاهیم و تصورات شگفت در خودآگاهی جلوه‌گر می‌شود. کهن‌الگو‌ها نیز دو جنبه دارند: یک جنبه آن متوجه عالم اعلی یا عالم مثال است و جنبه دیگرش رو به‌سوی عالم ادنی یا امور طبیعی و زیستی دارد. و ازلحاظ زیست‌شناسی، کهن‌الگو‌ها اندیشه‌ها یا مفاهیمی موروثی نیستند، بلکه طرق موروثی وصول به مقاصد یا انواع فونکسیونهایی هستند که از راه توارث به موجود زنده انتقال می‌یابند، از قبیل چگونگی بیرون آمدن جوجه از تخم یا آشیانه ساختن پرنده؛ اما ازلحاظ روانی، کهن‌الگو‌ها ، چنانکه گفتیم، خصیصه‌ای اسرارآمیز دارند و به‌صورت تجاربی که حائز اهمیت اساسی برای انسان است ظاهر می‌شوند. ازاین‌رو، هر بار که کهن‌الگو‌ها در جامه نماد آشکار می‌گردد، آدمی خود را دستخوش حالتی شگفت می‌بیند، یعنی خود را مسحور و فریفته نماد (سمبل) یک کهن‌الگو‌ می‌یابد.

برخی از دانشمندان زیست‌شناس که از متخصصان روانشناسی حیوانات به شمار می‌آیند، چون کنراد لورنتس K. Lorenz و دیگران، انواع به شخص و نمونه‌وار اعمال جانوران از قبیل آشیانه ساختن یا مهاجرت پرندگان و جز آن را که صورتی غریزی و یکنواخت دارند، نوعی کهن‌الگو‌ حیوانی دانسته‌اند. درزمینه روانشناسی کودک نیز دانشمندان این‌گونه قوالب و نظام‌های روانی از پیش‌ساخته را تشخیص داده‌اند. مثلاً، به اعتقاد رونه اشپیتز R. Spitz تنها توجیهی که برای بروز یکی از تجلیات سلوک اجتماعی، یعنی خنده، نزد کودک سه تا شش‌ماهه می‌توان یافت این است که بگوییم خنده در این دوران پاسخ نوزاد به مشاهده یک انگیزه خارجی یعنی چهره انسان است و این انگیزه بروز واکنشی نوعی یا موروثی را موجب می‌شود به‌صورت نوعی در این مورد و در موارد همانند دیگر به‌مثابه امکانات و نمونه‌ها و قوالب قبلی و از پیش‌ساخته یا موروثی احساس و ادراک و همسازی با محیط است. به اعتقاد اشپیتز، روان نوزاد به‌مثابه یک لوح پاک نیست. کودک با امکانات و غرایز و قوالب و نمونه‌های از پیش‌ساخته و موروثی رفتار و کردار به جهان می‌آید. همچنین، بنا به مشاهدات استیرد نیمن Stirnimann، نزد کودک رفتارها و کردارهای زودرسی که درواقع، متعلق به دوران بعدی تکامل اوست می‌توان دید؛ بنابراین، روان کودک بهنگام تولد سازمان‌یافته است. کهن‌الگو‌ همان سازمان یا «عضو روانی» ای است که نزد همه‌کس وجود دارد.

 

تا هنگامی‌که کهن‌الگو‌ در ناخودآگاهی جمعی نهفته است، نظام آن روشن نیست، اما این نیرو از رهگذر «فرافکنی» (projection) می‌تواند در قالب صور شخص جلوه‌گر شود فرافکنی اسناد ناخودآگاهانه محتوای ذهن به عالم برون است، چون آنچه جزء ناهشیاری انسان است بر اشیاء خارجی پرتوافکن می‌شود و این کار چنان آسان و روان انجام می‌شود که گویی محتویات ضمیر همواره متعلق به جهان بیرون بوده‌اند. کهن‌الگو‌ از بعضی جهات به مثل افلاطونی همانند است، چون کهن‌الگو‌، مانند مثل افلاطونی، مقدم بر هر تجربه آگاهانه است. ازاین‌رو، میان کهن‌الگویی‌ که مشهود و مدرک نیست و کهن‌الگو‌یی که در جامه نماد جلوه‌گر شده فرق باید نهاد، زیرا صورت نوعی فی‌نفسه عنصر روانی است که در بخش تاریک ضمیر نهفته است. بدین سبب، خود کهن‌الگو‌ ناپیدا و دست‌نیافتنی است اما نمادهای معرف کهن‌الگو‌ آن را به ما می‌شناسانند.

مثل افلاطونی که در زمان و مکان یعنی درروان خودآگاه ظاهر می‌شود، در حقیقت، مانند کهن‌الگو‌های مشهود و مدرک، آمیزه ایست از یک عامل مستقل از قلمرو زمان امکان (عالم مثال) و یک عنصر زمانی نمادی (جلوه آن در عالم کون و فساد). این لحاظ، می‌توان گفت که مثل جاودانی افلاطون، درواقع، بیان یا صورت فلسفی کهن‌الگو‌ در روانشناسی است؛ و ذهن آدمی پیوسته کهن‌الگو‌ را به اشکال قابل‌ادراک درسی آورد و اندیشه مهمی نیست که بر پایه‌های کهن‌الگو‌ بنیان نیافته باشد. این صور هنگامی پدید آمده‌اند که روان آدمی هنوز به تفکر و تعقل نپرداخته و از مرتبه ادراک حسی فراتر نرفته بوده است. بدین گونه، کهن‌الگو‌ها عبارت‌اند از قوالب اصلی احساس، ادراک، تجربه، واکنش و سلوک فعال و منفعل آدمی یا به‌طورکلی صور و اشکال مادی و ذهنی هستی که دائماً در هر نسل تکرار می‌شوند.

 

 

چنانکه گفتیم، میان خود کهن‌الگو‌هایی که نامدرک و نامرئی‌اند و کهن‌الگو‌هایی مدرک که درروان آدمی تجلی‌یافته‌اند، فرق باید نهاد. چون برخی به این اختلاف توجه نداشته‌اند چنین پنداشته‌اند که محتویات کهن‌الگو‌ها نیز از پیش تعیین‌شده است و کهن‌الگو‌ها مفاهیم و اندیشه‌هایی ناخودآگاه یا مفاهیم از پیش‌ساخته و پرداخته ایست که آدمی به ارث می‌برد و بر آن ایراد کرده‌اند که امکان انتقال موروثی صفات مکتسبه و خاطرات وجود ندارد؛ اما ازلحاظ یونگ، کهن‌الگو‌ها فقط قوه سازندگی با امکانات بالقوه سازنده روان است که در مقتضیات همانند درونی یا برونی می‌تواند نظام یا صور همانند بیافریند و این جز انتقال موروثی اندیشه‌هاست به‌صورت نوعی به‌خودی‌خود صورت‌پذیر نیست اما چون قالب و شکل قبلی و ناخودآگاه روان و جزء ساختمان موروثی روان آدمی ست، می‌تواند خودبه‌خود همیشه و همه‌جا پدیدار گردد.

کهن‌الگو‌ محتوای معین و مشخص از پیش‌ساخته ندارد اما قالبش کم‌وبیش از پیش تعیین‌شده است. یک کهن‌الگو‌ فقط وقتی محتوا و مفهوم مشخص می‌یابد که به مرتبه خودآگاهی برسد، یعنی از عوامل و عناصر تجارب خودآگاه برشود. کهن‌الگو‌ به‌خودی‌خود خالی است، ازاین‌رو، فقط قالب و صورت از پیش آماده اندیشه و مفهوم است. مفاهیم و اندیشه‌ها موروثی نیستند، اما قالب و صورتشان موروثی است. این صور اولی که فقط طرح و گرده و قالب اصلی‌شان در مکان‌ها و زبان‌های مختلف همانند است تا آن اندازه موروثی‌اند که ساختمان و نظام روانی آدمی و قابلیت صورت پذیرش به اشکال گوناگون، متعلق به همه مردمان و در حکم میراثی است که از بشر نخستین به انسان امروزی رسیده است. صور نوعی به‌منزله ابزاری هستند که در اختیار آدمی نهاده شده یا چون بستر عمیق رودخانه ایست که در طول زمان پدید آمده باشد. کهن‌الگو‌ها نظام دهندگان ناپیدای مفاهیم و اندیشه‌های ما هستند و نیز الگوها و نمونه‌هایی هستند که ساختمان نامرئی ضمیر ناخودآگاه بر آن بنیان یافته است. نیروی شگرف و هستی‌بخش صورنوعی، مفاهیم و اندیشه‌هایی را که در تاریکی ضمیر ناخودآگاه فرورفته‌اند زنده نگاه می‌دارد و پیوسته آن‌ها را به صور و اشکال گوناگون درمی‌آورد.

 

کهن‌الگو‌ باید از خودآگاهی کسب نور کنند و جامه‌ای به عاریت گیرند تا بتوانند به‌صورت واقعیتی محسوس در قالب تصویر جلوه‌گر شوند. ازاین‌رو، به‌محض آگاه شدن به وجود کهن‌الگو‌ یا پای نهادن آنان به قلمرو خودآگاهی چنین احساس می‌کنیم که کهن‌الگو‌ُ متعلق به جهان خارج‌اند، زیرا جامه‌ای که در بردارند از جهان خارج به عاریت گرفته‌شده است. بدین گونه کهن‌الگو‌ همیشه وجود دارند اما مقدار آگاهی ما از این «حضور جاودانه» به وضع خودآگاهی و مناسبات آن با ناهشیاری بستگی دارد. کهن‌الگو‌ به‌خودی‌خود عنصر ناپیدایی ست که نمی‌توان از آن در عالم خیال تصویری ترسیم کرد و نیز امکان بالقوه‌ای است که در لحظات خاص از سیر تکامل روح بشر فعلیت می‌یابد و مواد خودآگاه را به‌صورت اشکالی معین درمی‌آورد به‌صورت نوعی همانند پیمانه‌ای است که هرگز نمی‌توان آن را کاملاً خالی یا پر کرد.

 

گرده اصلی کهن‌الگو‌ها ثابت است اما جلوه‌ها و مظاهرش گونه‌گون‌اند. ازاین‌رو، امکانات تفسیر و تعبیر آن بی‌نهایت است و نباید گمان کرد که یک کهن‌الگو‌ را می‌توان کامل و تمام تفسیر کرد و آن را چون عقده‌ای گشود و ناپدید ساخت. حتی بهترین تفسیر صورت نوعی چیزی نیست مگر ترجمه کم‌وبیش موفق آن به زبانی دیگر که ناگزیر از مفاهیم و تصاویری جز خود آن فراهم آمده است. چون کهن‌الگو‌ نظام و ساختمانی موروثی است بی‌آنکه محتوایش موروثی باشد، پس می‌توان آن را با «صورت کل» مقایسه کرد و هماواز با سازندگان آن فرضیه گفت که آنچه موروثی است صورت کل است یعنی آن نیروی روانی که توانا به ساختن صورت کل است و تجارب خود را به‌صورت «گشتالت» می‌بیند. امکانات تجلی هر صورت نوعی بی شما رست. صورت نوعی چون درخت برومندی ست که هزاران شاخه دارد و بر هر شاخه‌اش هزاران شکوفه روییده است. باوجوداین، می‌توان کهن‌الگو‌ را به شماره امکانات کلی زندگانی انسان (کودکی، نرینگی، مادینگی و غیره) یا به زوج‌های اساسی نظام کائنات چون تاریکی و روشنایی، زمین و آسمان و جز آن خلاصه و محدود کرد.

هرچه حوزه زاینده کهن‌الگو‌ در ناخودآگاهی ژرف‌تر باشد، به همان میزان طرح و الگوی اساسی‌اش ساده‌تر و امکانات گسترش و وسعت معنی‌اش بیشتر است. ازاین‌رو، می‌توان سلسله مراتبی در قلمرو کهن‌الگو‌ها برقرار ساخت و نخستین کهن‌الگو‌ را که به عناصر دیگری تحویل نمی‌شوند نیاکان کهن‌الگو‌های بعدی به شمار آورد و دومین و سومین کهن‌الگو‌ را فرزندان آن‌ها شمرد. در این سلسله انساب به کهن‌الگو‌هایی می‌رسیم که به سطح هشیاری نزدیک‌ترند و معنایشان از همه روشن‌تر و ساده‌تر و نیروی کشششان کمتر است. به‌عنوان‌مثال، می‌توان کهن‌الگورا ازلحاظی بدین گونه تنظیم کرد: کهن‌الگوهایی که معرف خصایص اساسی همه گروه‌های بشری هستند، سپس کهن‌الگوهایی خاص زنان (یا مردان) نژاد سفیدپوست اروپایی (سیاه‌پوست آفریقایی). علاوه به راین، ساکنان یک شهر در اروپا، یا هرجایی دیگر، خصایص دیگری نیز دارند که خاص ساکنان همان شهر است؛ اما خصایص اخیر چیزی جز مدارجی ازویژگیهای پیشین که پایه‌های کهن‌الگوهای مربوط به شمار می‌روند و برحسب مقتضیات زمان و مکان به رنگ محیط درآمده‌اند، نیست.


پس چنین کهن‌الگوهایی را باید فرزندان «خانواده اصلی» کهن‌الگویی دانست. نیازمندی‌های اساسی انسان در اصل همیشه و همه‌جا یکی است و تجارب بنیادی زندگانی آدمی جاودانه تکرار می‌شود. این امر از سویی مایه ثبات و یکنواختی کهن‌الگوها است و از سوی دیگر پدیدآورنده «میدان‌های مغناطیسی» با قوای محرکی درروان آدمی که تجلی کهن‌الگوها را به گونه‌های مختلف ممکن می‌سازد. اوضاع‌واحوال و مقتضیات مشخصی وجود دارند که مطابق قواعد و اصولی خاص همواره تکرار می‌شوند. محتوای این موارد مکرر همان مضامین ناهشیاری جمعی هستند. ناخودآگاهی جمعی زهدانی است که در آن مجموع تجارب اساسی روان گردآمده و از میلیون‌ها سال پیش انباشته‌شده است. ناخودآگاهی جمعی عالم صغیر است در برابر عالم کبیر و آن هر دو نامحدودند. بسیاری از مردم ناخودآگاهی را منفی، منافی اخلاق و ناپاک می‌پندارند ازاین‌رو در پایین‌ترین مرتبه روان جایش می‌دهند؛ اما این گمان، مطابق فرضیه فروید که ناخودآگاهی را مخزن امیال سرکوفته می‌دانست، ناشی از ناتوانی در تمیز میان ناخودآگاهی فردی و ناخودآگاهی جمعی است.

 



ناخودآگاهی جمعی حاوی تجارب شخص نیست بلکه معادل درونی جهان برونی یا عالم کبیر است و شامل تجارب روانی گران‌بها و بی‌ارزش و زشت و زیبای بشر است. ضمناً، ناخودآگاهی جمعی «خنثی» است و مکنوناتش فقط براثر روبرو شدن با هشیاری یا از رهگذر هشیاری ارزشمند و معتبر و معطوف به غایتی خاص می‌شود. ازاین‌رو، یونگ ناخودآگاهی جمعی را ناخودآگاهی «عینی» خوانده و اصطلاح شگفت‌انگیز «روان عینی» را برای ناهشیاری جمعی به‌کاربرده است. درواقع، طبیعت ندای خود را از ورای احکام و داوری‌های خودآگاهی تنها از رهگذر ناخودآگاهی جمعی به گوشمان می‌رساند.

پس اگر بخواهیم جای ناهشیاری جمعی را نسبت به ناهشیاری فردی معین کنیم باید بگوییم که ناهشیاری فردی مخزن خواسته‌های غریزی و سرکوفته آدمی است، ازاین‌رو، در قسمت پایین روان جای دارد؛ اما تا هشیاری جمعی، برخلاف تا هشیاری فردی، در پیرامون هشیاری بال‌وپر گسترده است. اما ضمیر آدمی تنها حاوی آثار و بقایای زندگانی نسل‌های پیشین آدمی نیست بلکه در ضمن مبدأ حرکت به‌سوی آینده نیز هست، یعنی زهدان باروری است که زندگانی آینده از آن زاده می‌شود. از این لحاظ، صورت نوعی، دارای خصیصه دوگانگی است، یعنی یکروی آن به گذشته و روی دیگرش به آینده می‌نگرد و بنابراین، شامل همه امکانات گذشته و آینده است و فضیلت درمان‌بخشی صورت نوعی نیز از همین دوقطبی بودن آن ناشی می‌شود؛ زیرا به‌عنوان راهنما و پیش‌نمایش تکامل روانی برای مداوای بیماران روانی به کار می‌آید.

 

کهن‌الگوها  فقط هنگامی‌که با هشیاری رابطه و پیوند یافتند و روشنایی هشیاری بر آن‌ها تابید، از تاریکی بیرون می‌آیند و مدرک و مشهود می‌شوند و از محتوای شخصی لبریز می‌گردند. در این هنگام است که هشیاری به شناخت آن‌ها نائل می‌آید یا، به‌اصطلاح یونگ، کهن‌الگو به زبان هشیاری برمی‌گردند. اگر این برگردان و شناخت به‌خوبی انجام گیرد، محتوای اسرارآمیز ناهشیاری جمعی استقلال خود را از دست می‌دهد و نیروهای غریزی نهفته در ناهشیاری جمعی به سراچه هشیاری می‌ریزند و آن را بارور می‌سازند. آنگاه پیوندی میان خودآگاهی فرد و تجارب نخستین یا اولای بشر برقرار می‌شود و انسان تاریخی که در ماه است دست دوستی به‌سوی فرد انسان دراز می‌کند. ازاین‌رو، روبرو شدن با کهن‌الگوها برای روانی که به پریشانی دچار آمده است، تأثیری مطلوب و رهایی‌بخش می‌تواند داشت. هنگامی‌که آدمی دچار پریشانی روانی بزرگی شود، معمولاً خواب‌های مبتنی بر کهن‌الگویی پدیدار می‌شوند و راه رهایی را به آدمی می‌نمایانند و اگر چنین خواب‌هایی دیده نشود بعضی از تجربه‌های زندگی ناخودآگاهی را به جنبش درآورده و ژرف‌ترین لایه‌های صور اولی به فعالیت می‌افتند و دگرگونی شخصیت آدمی آغاز می‌گردد.

پس به فعالیت افتادن یک کهن‌الگو ممکن است به دگرگونی خودآگاهی بینجامد. این تغییر موجب توزیع مجدد نیروی روانی و برقراری نظمی نو درروان می‌شود. نیروی کهن‌الگو سازنده سرنوشت آدمی است. اگر هشیاری بسیار خشک و سرسخت باشد ناهشیاری به‌صورت رؤیایی بنیادی مثلاً، به شکل قهرمانی نجات‌بخش یا حکیمی فرزانه جلوه‌گر می‌شود تا خطای خودآگاهی را تصحیح کند و اعتدال روانی را که براثر رفتار هشیاری در معرض نابودی است، برقرار سازد. اگر کهن‌الگوها به یاری آدمی نشتابد یا هشیاری از آن روی برگرداند، آشفتگی و بیماری به وجود می‌آید، زیرا کهن‌الگوها صدای نوع انسان و نگاهدار نظام هماهنگی روانی است و سرپیچی از آن موجب پریشانی. ازاین‌رو، اگر کهن‌الگوها نادیده گرفته شوند یا رفتار هشیاری با آن ناسازگار باشد، پریشانی‌های روانی بروز خواهند کرد. کهن‌الگوها نظم‌دهنده روان و محتویات خودآگاه‌اند و هشیاری را با ناهشیاری هماهنگ می‌سازند. کهن‌الگوها نگاهدار همیشگی آدمی‌اند، چون سدهای شکفتگی و کمال انسان را می‌شکنند و پاسدار هماهنگی اجزاء شخصیت انسان‌اند و نیروهای نیک و سودمندی در او به کار می‌اندازند که نگاهدار انسان در برابر تهدید پریشانی و به فرجام پیروزی روشنی بخشش در پیکار با تاریکی است.

 

 

... Gestalt (لغت آلمانی) = structure یا forme به زبان فرانسوی که به فارسی «هیکل» «ریخت» یا «صورت کل» باید گفت. به‌موجب این نظریه زیستی- روانی(bio - psychologique ) که متفرع از فلسفه پدیده‌شناسی (فنومنولوژی) است، واحد روانی گشتالت یا struture است و structure عبارت است از نوع ترکیب و چگونگی مناسبات اجزاء یک کل با یکدیگر در جهان برونی درونی. گشتالت سازمانی است که در آن خصایص اجزاء تابع صورت کل است و این امر هم در مورد نظام‌های جهان برون و هم در مورد نظام‌های روانی (ادراکی موسیقی، اعمال هوش، استدلال و غیره) مصداق دارد (نقل‌قول ملحض از Kohler و Wertheimer). آنچه انسان و حیوان فوراً و به‌طور طبیعی ادراک می‌کنند مجموعه ایست تفکیک‌ناپذیر که برای هر انسان و حیوان مفید معنای خاصی است، زیرا محیط روانی از مجموع اموری که توجه انسان یا حیوان به همه آن‌ها یکسان باشد فراهم نیامده است، بلکه متشکل از انگیزه‌ها یا چیزهایی ست که ارزش هرکدام بسته به معنای آن برای انسان با حیوان است. هوش حیوان و کودک برای ادراکی امور و حل مسائل از اجزاء و عناصر آغاز نمی‌کند، بلکه کل یک‌چیز، یعنی همه آن را یکجا در برمی‌گیرد. همچنین است هوش مردم بدوی و تا حدی هوش مردم متمدن باسواد. دریافت فوری و شهودی این افراد هم در برابر امور عالم عبارت از علم به احساس‌های مجزا از یکدیگر که بر روی‌هم سوار شده باشند و سپس از بر کت نیروی حکم و استدلال سازمان و معنایی یافته و تکمیل‌شده باشند) نیست، بلکه عبارت از علم به مجموعه‌هایی است تفکیک ناشدنی که هر یک مستقل از اجزاء خود دارای معنی مخصوص است. این مجموعه‌ها به‌صورت کل‌ها تحول حاصل نمی‌کنند، بلکه اشکال مستمر و پایداری از تعادل را ظاهر می‌سازند که مستقل از رشد ذهن هستند؛ و هوش و خرد، دکتر علی‌اکبر - سیاسی، تهران ۱۳۹۱، ص ۱۹۰...

 

 

این مقاله ملخصی است از کتاب یونگ شناس بزرگ یولاند یاکوبی به نام: 1961, Complexe, Archetype, Symbole 

 

۲. image primordiale، یونگ این اصطلاح را نخست به‌جای اصطلاح کهن‌الگوها بکار می‌برد.

 

- نویسنده در تهیه این مقاله از این دو اثر یونگی نیز استفاده بسیار کرده است:

Métamorphoses de l'âme et ses symboles, Genève, 1967. Ma vie, Pdrit, 1966.

۱. traumatisme یا صدمه روانی، به گفته یونگ، عبارت از حالت یا حادثه نابهنگامی است که به موجود زنده آسیب می‌رساند، چون ترس، شرم، نفرت و غیره. فروید صدمات را زاد، ترس‌های مفرط یا ضربت‌های شدید جسمانی می‌داند.