روان تحلیل / مطالب / کتاب

آفرینش خویشتن

1399/02/13

چکیده
آیا روانکاوی، در میانه‌ی یک جنگ متمدنانه است؟ بخش «جنگ» این ترکیب، استعاره‌ی مناسبی به نظر می‌رسد، ولی «متمدنانه» خیلی برای توصیف این فضا مناسب نیست. به نظر می‌رسد مباحثات ‌استدلالی در باب نظریه‌ها جایشان را به مجادلات حمله‌های شخصی، اتهام‌زنی و رد اتهام، عدم صداقت و دروغ‌گویی داده‌اند. چیزی که در باب آن سخن می‌رانیم به قدر کافی واضح است: در ماتریس بین‌الاذهانی که نیازی نظری به هستی‌شناسی پست مدرن نمود یافته است، چگونه می‌توانیم بدانیم در «درون» بیمار چه می‌گذرد؟ این مورد مطمئناً ارزش بحث کردن دارد، اما روش کنونی ما برای بحث هولناک است.


تحقق بخشی خود: درمان روان تحلیلی مبتنی بر رویکرد روابط ابژه




 



منبع: تداعی

در این فضای زهرآگین، کتاب فرانک سامرز با عنوان «آفرینش خویشتن: روان‌کاوی درمانی و هنر امکان» همچون نسیم بهاری است. سامرز مخالفان تئوریک خود را دارد، که مهم‌ترین آن‌ها فروید است، و استدلال‌های او علیه تکنیک و متاسایکولوژی کلاسیک، به طور کامل قابل توجیه نیست. البته او قهرمانانی چون وینیکات و لئووالد را نیز دارد. اما این کتاب در درجه اول جدلی نیست. اینکه با این لحن آغاز شود که «اگر کتاب هیچ جوهر و مفهومی ندارد، مباحثه مودبانه به چه دردی می‌خورد؟»، ممکن است نسبتاً بی‌مایه به نظر برسد. کتاب سامرز مهم، علمی و اصیل است. اما از همان ابتدا، صدایی متمدن به خواننده خوشامد می‌گوید. لحن استدلال در این کتاب بسیار محترمانه، جدی و متمدن است. سامرز در مورد کسانی که با آنها همسو نیست، هیاهو نمی‌کند، اما واضح است که در جبهه‌ی چه کسانی است: بیماران.
 
این کتاب با انتقاد از مشکل آشنای کنونی رابطه در تئوری روان‌کاوی کلاسیک، بین بینش و تغییر آغاز می‌شود. سامرز مثل خیلی از تحلیلگران معاصر، این رابطه را شکننده و از لحاظ نظری ضعیف می‌بیند و معتقد است تلاش‌های جدید برای نجات آن موفق نبوده‌اند. ایده اصلی سامرز در واکنش به این تنگنای نظری، تقریبا به طور کامل در کلیت منطبق بر نظر وینیکات است. او از همه مکاتب درمان تحلیلی معاصر به دلیل تمرکز بیش از حد آن‌ها بر فعالیت درمانگر و نقش درمانگر به تغییرات روانی انتقاد می‌کند. در دیدگاه سامرز، این امر باعث می‌شود حتی در نظریه‌پردازی روابط معاصر، بیمار به جای فعال بودن منفعل باشد و به جای انجام دادن، « کاری بر روی او انجام شود». او ما را به نقطه‌ی اصرار وینیکات برمی‌گرداند و آن نقطه «حرکت خودبخود»، لحظه‌ی ضروری عمل خلاقانه در فضای بالقوه است که باعث تغییر روانی می‌شود. سامرز راه‌حل عبور از بن‌بست تحلیلی را در این حرکت رادیکال متعلق به خود و دور از گذشته، می‌داند.
 
اما این بن‌بست تحلیلی چه بود؟ (این نویسنده خوب و ماهر، ارجاع خود را از کجا دریافت می‌کند؟) تاکید زیاد بر ناکامی، شکست و تضعیف روحیه یکی از ویژگی‌های بارز استدلال سامرز است. او به درستی مفهوم کلاسیک فرویدی «کاوش» را به لحاظ نظری و فنی ناکافی می‌داند و بارها و بارها به ما یادآوری می‌کند که بینش تنها تا حدی می‌تواند بیماران ما را در پیش ببرد. اما تاکید بیش از حد بر شکست در اینجا نادرست است: اگر همه بیماران ما تا این حد دچار آسیب شده بودند، بنابرین علی‌رغم بهترین تفسیر تاریخی و «اینجا و اکنونی» انتقالی، قادر به تغییر نبودند و همه ما مدت‌ها قبل تسلیم شده بودیم. اینطور نیست که همه بیماران، آن‌طور که به نظر سامرز پیشنهاد می‌کند، به بن‌بست ناکام کننده‌ای برسند که در آن تفسیرات مکرر در بهترین حالت منجر به تکرار بی‌ثمر و در بدترین حالت منجر به اجبار کردن شود.
 
در واقع این قسمت غیر ضروری در مورد ستیز با فروید، ضعیف‌ترین بخش کتاب سامرز است. هر چه باشد، باید در نظر داشته باشیم که این فروید نبود که «گسترده‌تر کردن میدان دید» روان‌کاوی را بنیان نهاد. او دائماً یادآوری می‌کرد که مطابق نظرش روان‌کاوی، برای کسانی نیست که ضعف‌های شخصیتی آن‌ها اجازه چنین کاری را نمی‌دهند. به نظر کمی بی‌انصافی است که فروید را به خاطر ناتوانی روش کلاسیک برای درمان کسانی که هرگز در نظر نداشتند درمانشان کنند، نادیده گرفت. سامرز، در امتداد وینیکات، بیماران کلاسیک را توصیف نمی‌کند. او بیمارانی را توصیف می‌کند که به نظر می‌رسد به شدت دارای ساخت آسیب‌شناختی روانی پیش ادیپی باشند. به نظر می‌رسد که اینها افرادی باشند که تحت چنین فرافکنی افراطی و سرزده‌ای از ابژه‌های اولیه، آینده خود را «مسدود[۱]» کرده‌اند (واژه مورد علاقه سامرز). اما این نکته نمی‌تواند درست باشد که همه بیماران روان‌کاوی از توانایی استفاده از بینش برای نقل‌مکان به قلمرو جدید محروم هستند.
 
اصرار سامرز بر حرکت خودانگیخته[۲] به عنوان مبدا، که نه از رابطه با ابژه‌های پیشین، بلکه از هسته اصلی خود منشا گرفته باشد، ممکن است در مورد کیس‌های حاد درست باشد. چاره دیگری وجود ندارد. اما گزینه‌های نظری دیگری وجود دارند که سامرز در نظر نمی‌گیرد. برای مثال، حرکت در جهت یک روش جدید، سالم یا انعطاف‌پذیر از زندگی در جهان می‌تواند از طریق کشف مجدد، با همانندسازی جزئی یا تکه تکه، با یک بزرگ‌سال غیر والد، در روش درمانی به دست آید (برای مثال آنتونی ]۱۹۸۷[، چیزی در امتداد همین بحث در کار خود بر روی کودکانی که از سو استفاده و محرومیت شدید جان سالم به در برده‌اند، توصیف می‌کند. به نظر می‌رسد که یک رابطه مثبت، هرچند موقت با یک بزرگسال غیر پاتولوژیک عامل محافظ است). بخشی از توضیح انسداد سامرز ممکن است در تمام بیماران صادق نباشد، اما ممکن است به طور خاص مربوط به بیمارانی باشد که علائم ناپایدار یا جزیی بهبودی ندارند.
 
سامرز با اشاره به دلیل دیگری بر ضرورت نظری یک درمان متمرکز بر آفرینش خویشتن، ادامه می‌دهد. این دلیل فلسفی است و با این واقعیت سر و کار دارد که «آینده در تجربه روانشناختی ذاتی است». به گفته سامرز، تفاسیر ارایه شده در باب گذشته برای توضیح آینده و یا سوق دادن ما به آینده کافی نیستند. اینکه چگونه گذشته بر روی آینده فرافکن می‌شود، موضوعی برای فلاسفه پدیدارشناس است، اما ظهور آن‌ها در کتاب سامرز به اندازه‌ای که برای استدلال او مفید باشد، نه کافی و نه لازم است. راز خلاقیت –چگونگی ظهور افکار به‌واقع جدید از بطن ملغمه‌ای از تجربیات گذشته، مشاهدات و خیال‌پردازی‌ها- هنوز هم نهفته است، اما نیازی نیست که این معما در اینجا برای اقامه‌ی استدلال بنیادین سامرز حل شود.
 
خوشبختانه سامرز، بحث تفسیر کردن را از بیخ و بن انکار نمی‌کند. او بر ضرورت تفسیر روابط ابژه گذشته بیمار که در زمان اکنون حضور دارند و در انتقال مشهود است، اصرار می‌ورزد. در واقع، این مرحله از کار پیش‌نیاز لازم برای آغاز آفرینش خویشتن است. این بازگشت به مرحله اولیه پیدایش فضای بالقوه به عنوان یک واپس روی نیست، بلکه به عنوان نوعی از فرسودگی تعریف می‌شود. بیمار از طریق تفسیر نسبتاً مرسوم انتقال، شکنندگی و بیهودگی اهداف موجود را دوباره زندگی و درک می‌کند و به بن‌بست می‌رسد و به یک حالت می‌رسد. برای سامرز، این بن‌بست جایی است که آفرینش خویشتن آغاز می‌شود.
 
سامرز نمونه‌های بالینی متعددی را برای نشان دادن تفاوت میان تفسیر درمانگر از گذشته و پذیرا بودن در قبال حرکات خودجوش نشان می‌دهد. به عنوان مثال، او مورد آنا، زنی اجتماعی و سازگار را توصیف می‌کند که تحقق نقش اجتماعی او، او را به این باور می‌رساند که از درون تهی است. او بعد از یک دوره آرامش و صلح در درمان، از خشم به جوش میاید. سامرز می‌گوید:
 
این طغیان‌های خشم، یک تداعی معنی آزاد را شکل می‌دادند تا میلی قدیمی را در او بیان کنند؛ میل به اینکه او امیال، علایق و خشم سرکوب شده‌اش را به واسطه‌ی آن به ظهور برساند. با مشاهده عصبانیت آنا به منزله‌ی اینکه او به جای جابجایی طولانی مدت خشمش به ابژه‌ای قدیمی، راهی جسورانه برای بودن یافته بود، مرا به این یافته رهنمون کرد که فوران خشم او هم تجلی میل مدفون او برای زیستن بدون اجبار ترجیحات دیگران است و هم پرخاشگری فروخورده‌ی دیرینه‌ی او بود که گویی به تازگی بروز می‌یافت. این روش تجزیه و تحلیل رفتار او، تفسیری نه از معنای گذشته او بلکه یک حرکت ابتدایی به سوی آینده‌ای متفاوت بود. من خشم او را یک قدم به تحقق  پتانسیل خفته در درون او دیدم.
 
قدرت کار سامرز و توصیف او در این‌جا نمایان می‌شود: رویکرد او رویکردی است که به معنای واقعی کلمه به تحول و رشد تخصیص یافته است. او خاطر نشان می‌کند که پذیرا بودن نسبت به فضای پتانسیل در درمان بسیار دشوار است، و نجات ندادن بیمار از اضطراب شدیدش پس از مواجه شدن با چیز جدیدی که در حال خلق است مشکل برزگی است. سامرز با وینیکات در بهترین اثر خود رقابت می‌کند، همراهی که صبر می‌کند و در فرآیند آفرینش خویشتن به بیمار کمک می‌کند. این کار نیازمند نظم استثنایی درمانگر است که به طرزی پارادوکسیکال در همان حال که باید تصویری از آنچه بیمار می‌تواند به آن تبدیل شود داشته باشد، نباید در فرآیند آفرینش خویشتن بیمار دخالت کند. این اثر، در بهترین حالت، تفسیری وینیکاتی از بازی و واقعیت یا نگهداری و تفسیر را به ذهن می‌آورد: تمام آن دفعاتی که وینیکات می‌گفت: «شما باید مرا بشنوید تا بدانید که من اینجا حاضر و زنده‌ام اما همچنین نیاز به آن دارید تا من آن‌چه که متعلق به شماست را از شما نگیرم»، سامرز زیر و بم این رویکرد را می‌شناسد و این دشواری عظیم را ساده نمی‌انگارد که درمانگر می‌بایست به طور کامل حضور داشته باشد بی آن‌که مداخله کند نجات ببخشد یا این پیچیدگی و هجمه‌ی عظیم ورودی به بیمار را ساده‌تر کند.
 
سامرز در این اثر، از طریق نظریه‌های تحولی و پژوهش‌ها، رویکردی درمانی را شرح می‌دهد که به طور کامل نیازمند تحول عاطفی است. در اینجا، او از توصیف کلاسیک فرویدی درباره عواطف به عنوان چیزها[۳] انتقاد می‌کند. او به ما یادآوری می‌کند که این تاثیرات چیزها نیستند، بلکه راه‌ها و حالت‌های موجود بودن هستند. در آسیب‌شناسی تحولی، عواطف می‌تواند در الگوهای فرسایش‌دهنده به قدری نامنعطف شده و ساختاریافته باشد که تجزیه‌ناپذیر به نظر برسند، «سنگ بنا»‌ی ضمیر ناخودآگاه. اما در حقیقت، هدف درمان این است که تجربه عاطفی را به چندگانگی بی انتهایش بازگردانیم. به زبان ساده می‌توان گفت که هدف درمان از دید سامرز آن است که عواطف، به جای اسم، به صورت قید در بیایند.
 
سامرز در بخش دوم آفرینش خویشتن، چهار تاریخچه موردی شامل فصل‌هایی درباب جسمانی‌سازی، افسردگی، خود انتقادی شدید و یاس خودشیفته‌وار را ارائه می‌دهد که کاربرد تئوری‌های او را در ارائه انواع نشانه‌های مختلف، نشان می‌دهند. سامرز در هر یک از این فصل‌ها، دانش خود از ادبیات روان‌کاوی را نشان می‌دهد، و در ملاحظه‌ای بی‌طرف و محترمانه به نظریه روابط ابژه، روانشناسی سلف، و روان‌کاوی ارتباطی می‌پردازد. سامرز متواضعانه در فصل پایانی خود خاطرنشان می‌کند که بدون توجه به ایده‌های او در مورد فضای بالقوه، درمان‌های متحول‌کننده‌ی روان‌کاوی و روش‌های درمانی، می‌توانند درمان‌کننده باشند و هستند، اما او اشاره می‌کند که برخی از این اقدامات متحول کننده، ممکن است در این فضا(ی بالقوه) صورت بگیرند حال انکه درمانگر به طور آشکارا متوجه رعایت آن نباشد.
 
سامرز در این کتاب آموزنده و محرک، به بهترین صورت نظریه‌پردازی روان‌کاوی را ارائه می‌کند. سامرز یک متفکر اصیل است و مشخصاً درمانگریست دلسوز و متعهد. همچنین مدلی از نحوه یادگیری ما از یکدیگر است. او به ما یاد می‌دهد که چگونه به عنوان پیشگامان نظری می‌توانیم، سرزمین علمی همکاران خود را بدون تشکیل دادن مستعمره‌ها و یا ریختن ضایعات به زمین آن‌ها مورد بررسی قرار دهیم. از میان همه بخش‌های بزرگ این کتاب، سامرز «صلح» را به تمام دنیا عرضه می‌کند.
 
[۱] occluded
 
[۲] spontaneous gesture
 
[۳] things




 
 
 

نظرات 
    برای ثبت نظر باید عضو باشید. اینجا ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد سامانه شوید.