روان تحلیل / مطالب / روانشناسی تحلیلی یونگ / ویکی یونگ

اسطوره

1399/02/13

چکیده
متن حاضر پژوهشی است در جستجوی چیستی مفهوم اسطوره. در آغاز به مقدمه ای از پرسش های این محتمل درباب چیستی اسطوره می پردازد و در ادامه به اصطلاح شناسی و ریشه شناسی واژه اسطوره می رسد. سپس با معرفی اجمالی رویکرد های مثبت و منفی در مورد اسطوره، شرح و نقدی مختصر از اندیشه اسطوره شناسانی همچون : فروید، یونگ، الیاده، استروس و کمبل ارائه می دهد. در نهایت با یک نتیجه گیری اجمالی نظر پژوهشگر بیان می شود.
 

معنای اسطوره

 
مهدی میرزائی
دانشجوی فلسفه / دانشگاه تهران، پردیس فارابی
 


مقدمه
 
این پرسش که : وقتی از اسطوره سخن می گوییم، دقیقا از چه چیز سخن می گوییم؟! می تواند سرآغاز جستجوی ما در معنای اسطوره باشد. استعمال این واژه در ادبیات عامه دچار تلون معانی است گاهی به شخصی معاصر که در قله مهارت در یک هنر یا حرفه ای قرار گرفته اطلاق می شود و گاهی به دروغ پردازی و مهملات تاریخی، اما به راستی این واژه چه مفهومی در خود پنهان داشته است. برای بررسی این مساله ابتدا به واژه ی "اسطوره" می پردازیم.
 
اصطلاح شناسی (Terminology) "اسطوره"
واژه اسطوره از عربی به فارسی وارد شده که معادل آن را در فارسی می توان "افسانه" قرار داد. ریشه این اصطلاح در زبان های هندواروپایی قابل رهگیری است و واژه "سوترا" सूत्र در سنسکریت به معنی داستان و حکایت مذهبی یافت. سوترا در یونانی به "هیستوریا" ἱστορία به معنی جستجو و تاریخ و در زبان های رمنس  و فرانسه "ایستواغ" Histoire معادل "تاریخ" گرفته شده است. در زبان انگلیسی دو کلمه داستان story  و تاریخ history از این ریشه است.  (Monier, 1899:1241) مهرداد بهار در کتاب پژوهشی در اساطیر ایران واژه اسطوره و افسانه را معادل میتوس μῦθος  یونانی و میت  Mythانگلیسی قرار می دهد. که Mythology  به معنای "اسطوره شناسی" نیز از دل این اصطلاح به وجود آمده است.(بهار، 1389 : 343-344)
 
 
 
معانی اسطوره و افسانه
اگر بخواهیم روایت های داستانی فراطبیعی را دسته بندی کنیم، باید به افسانه Legend ، اسطوره Mythos ، داستان پریان Fairy Tale و تمثیل ها Metaphor   اشاره کنیم. هر کدام از این واژگان معانی خاص خود را دارند، اما در این جا می خواهیم بطور خاص درباره اسطوره (Mythos)  و دانش بررسی آن (Mythology) بپردازیم.
 
علامه دهخدا در "لغت نامه" برای اسطوره معانی زیر را اراده کرده است :
1 – سخن پریشان و بیهوده 2 – سخن باطل 3 – افسانه
 
اگر سیری در میراث منظوم فارسی داشته باشیم متوجه می شویم این رویکرد منفی به اسطوره در آثار شعرای پارسی گوی نیز دیده می شود برای مثال چند نمونه را ذکر می کنیم :
 
"قفل اسطوره ارسطو را / بر در احسن الملل منهید"   خاقانی
"وگر صد باب حکمت پیش نادان / بخوانند، آیدش افسانه در گوش"    سعدی
"جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند" حافظ
 
در باور عمومی و کاربرد رایج اصطلاح افسانه و اسطوره در ادبیات رایج، این واژگان معانی منفی ای همچون سخن یاوه و روایت غیر واقعی دارد. با این حال در پژوهش های اسطوره شناسی معنی اراده شده در مقابل باور رایج قرار می گیرد و از اسطوره به عنوان یک "روایت مقدس از منزل آغازین حیات" که نتیجه سخنی راست و واقعی است یاد شده و با داستان پریان و قصه های مادربزرگ تفاوت اساسی دارد .
«انواع اصلی اساطیر از نظر نقش و کاربردشان عبارتند از :
1 – اساطیری که جنبه نقلی و داستانی دارند (و با هدف سرگرمی و لذت) بازگو می شوند.
2 -  برخی دیگر کاربرد های اجتماعی (و تربیتی-اخلاقی) دارند.
3 – نوع دیگر آن جنبه نظری و توجیهی (در پاسخ به پرسش های بشر نسبت به هستی) دارند .»
(بالازاده، 1396 : 24-25)
 
معرفی و بررسی رویکرد های رایج در اسطوره شناسی
 
دیدگاه های مطرح درباره اسطوره شناسی را می توان در دو گروه کلی خوش بینان و بد بینان دسته بندی کرد.گروه بدبین عموما اسطوره را امری بدوی که حاصل تلاش اقوام اولیه می دانند که امری سراسر جاهلانه و داستان سرایی های عوامانه ای بوده است که به فراخور وحشت اقوام اولیه از طبیعت ایجاد شده بود و بصورت آیین، بروز می کرد، می دانستند. از دو متفکری که در این گروه قرار می گیرند: جیمز فریزر صاحب کتاب شاخه زرین که به کهن ستیزی شهره بود و ایوان استرنسکی ( دانشمند بلغاری تبار) را می توان نام برد. برای مثال، استرنسکی باور داشت :
«چیزی به نام اسطوره وجود ندارد و اسطوره شناسی درباره موضوعی واهی صحبت می کند که در قرن بیستم جعل شده.» (کاسیرر،1396 : 12) (مقدمه مترجم)
در دسته بندی جزئی تر می توان این دانش را به چند رویکرد تقسیم کرد: 1- رویکرد فلسفی 2 – رویکرد روانشناختی 3- رویکرد انسان شناختی 4 – رویکرد دین شناختی 5 – رویکرد جامعه شناختی
در ادامه به بیان دیدگاه برخی از اندیشمندان که در این حوزه نظریاتی مطرح کرده اند بصورت خلاصه می پردازیم:
 
 
 

 

1 – زیگموند فروید

فروید هر چند اسطوره شناسی به معانی اخص کلمه نیست، اما توجه او به اسطوره و اسطوره شناسی در مباحث روانکاوی، یکی از مهمترین عوامل رشد و گسترش این رشته تا به امروز بوده است. واضح است که رویکر فروید به اسطوره را باید در علم روان شناسی جستجو کرد. فروید در "تفسیر خواب" و "توتم  و تابو" به این مساله می پردازد و در کتاب تفسیر خواب خود، از اسطوره های اودیپ و الکترا در تبیین نظریه خود درباره عقده های جنسی کودک نسبت به والدین می پردازد.«رابطه روانکاوی و اسطوره، این دو حوزه همواره با هم پیوند ویژه ای داشته اند و مسأله فقط به سودمند بودن استفاده از اسطوره های اودیپ و ناسیوس برای نظریه فروید محدود نمی شد.  فروید در کتاب تفسیر خواب، در تحلیل اسطوره اودیپ، بر این باور است که اسطوره دریچه ای گشوده شده بر آرزو ها و ترس های سرکوب شده بشر است. البته باید گفت هدف اصلی وی تدوین یک نظریه روانکاوی بر اساس اسطوره شناسی نبود و او در مواردی معدود، تفسیری پرداخته شده از اسطوره به دست می دهد.» (مخبر،1396 : 63-64)
 
 
 

 

2- کارل گوستاو یونگ 

یونگ به توصیه فروید بود که پا به عرصه مطالعات اسطوره شناسی گذاشت که از این رهگذر رشته تازه ولادت یافته ی روانکاوی را پربارتر سازد. اما این مطالعات ذهن یونگ را بیش از آنچه تصور داشت مشغول خود کرد.پیشروی یونگ تا حدی بود که روانکاوی را به رشته ای زیرشاخه اسطوره شناسی بدل کرد. در حالی که فروید عمدتا بیان کشمکش جنسی را اسطوره می پنداشت، یونگ نشانه هایی به سوی معنای قدسی را جستجو می کرد. به عقیده یونگ روان آدمی از سه بخش 1- من 2 – ناخودآگاه فردی 3 – ناخودآگاه جمعی تشکیل می شد که در کنش متقابل با یکدیگر قرار گرفته اند. او از اسطوره در مفهوم کهن الگو در اندیشه روانکاوی خود بهره گرفت.(مخبر،1396 : 78) از نظر وی ناخود آگاه فردی حاوی خاطرات و امیال سرکوب شده اند و ناخود آگاه جمعیست که کهن الگو ها و غرایز را در بر دارند. در نگاه او دو راه اصلی ارتباط با نا خودآگاه جمعی، اسطوره و رویاست.
 
از دیدگاه یونگ، اسطوره نه به دنیای خارجی بلکه به ذهن انسان باز می گردد، در نتیجه قرائت او از اسطوره قرائتی نمادین است. او مدعی است که هر کسی نه تنها با نیازی به دنیا می آید که اسطوره پاسخگوی آن است بلکه با خود اسطوره ها و محتوای آن ها به دنیا می آید. و این کهن الگو ها هستند که تجربه را شکل می دهند و نه به عکس. (Rensma, 2009)  کهن الگو ها تیپ های شخصیتی یا رویداد های نمادینی هستند که در اسطوره های متعلق به فرهنگ های مختف به دفعات ظاهر می شوند و رفتار مشابهی دارند.آن ها ذاتی هستند؛ پیش داده های جمعی و نتیجه تکامل بشرند. کهن الگو ها خودشان قابل بازنمایی نیستند و آنچه آن ها را قابل درک می کند دیدن اثراتشان در قالب تصویر ذهنی و اندیشه کهن الگوییست. کمبل درباره کهن الگوهای یونگی می گوید : «کهن الگو در اصل یک مفهوم زیست شناختی و یک (مرکز عصبی- روانی) است که نتیجه تکامل و به عبارت دیگر محصول انتخاب طبیعی است. کهن الگو چیزیست که باعث می شود یک ارگانیسم به شیوه ای بسیار برنامه ریزی شده، به محرک های کلیدی موجود در محیط آن ارگانیسم پاسخ دهد.» (Campbell, 1960:65)
 
 
 

 

3 – میرچا الیاده

تخصص الیاده "پدیدارشناسی" تجربه دینی بود، به عبارت دیگر درک این نکته که انسان دین ورز بودن چگونه احساسی است. او در تلاش بود تا اسطوره را از منظر ذهن اسطوره باور ببیند. الیاده کلید اسطوره را گاهِ آغازین و داستان آفرینش در اساطیر می دانست.در دستگاه فکری او، مکان و زمان یا به طور کلی هستی به دو ساحت متمایز قدسی و غیر قدسی (عرفی) تقسیم می شود.  به نظر الیاده مهم ترین پرسش فلسفی که رودرروی انسان اولیه قرار داشتاین بود که جهان چگونه بوجود آمده است؟ بنابر این نخستین اسطوره ها داستان آفرینش را بازگو می کردند. او اسطوره را یک واقعیت فرهنگی فوق العاده پیچیده می داند که ارائه تعریف دقیق را کار دشواری می کند. از نظر وی تعریفی که او خود ارائه می دهد این است که «اسطوره نوعی تاریخ مقدس را روایت می کند، واقعه ای که در زمان ازلی آازین، یا زمان اساطیری آغاز ها رخ داده است.» (الیاده، 1391 : 18)
 
به عقیده او انسان های اولیه همانند صوفیان و پارسایان همواره در لحظه زندگی می کردند. کنار گذاشتن اندیشه اسطوره ای و پذیرش خط زمانی تاریخ عرفی و ترس های همراه آن، یکی از دلایل اضطراب انسان مدرن است. جوامع سنتی تا حدی از چنگ این اضطراب در امان بودند، زیراز از پذیرش خط تاریخی پرهیز می کردند. الیاده باور داشت هر گونه تجلی امر قدسی در امر عرفی با نوعی تعارض همراه است.(مخبر،1396 : 102) الیاده درباره چیستی اسطوره می گوید : «اسطوره تاریخ راستینی است که در سرآغاز زمان روی داده و الگویی برای رفتار انسان فراهم آورده است ... در قرن نوزدهم اغلب اسطوره را با افسانه های خیالی اشتباه میگرفتند ولی کم کم این مساله رنگ باخت و پذیرفته شد که اسطوره نوعی متفاوت از اندیشیدن نسبت به اندیشه ورزی ماست، و در عین حال تصدیق شد نباید از پیش، آن را کجراه پنداشت.» (الیاده، 1381 : 24)
 
 
 
 

 

4 – کلود لوی استروس

پرسش اساسی استروس این است که، آدمی چیست و با جانداران دیگر چه تفاوت هایی دارد؟ او از معدود اسطوره شناسانیست که به محتوای اسطوره ای داستان بهای چندانی نمی دهد و لابه لای این داستان های به ظاهر آشفته، متناقض، تکراری و ملال آور، ساختار های بنیادین را جستجو می کند. استروس به متأثر بودن خود از مارکس، فروید و زمین شناسی معترف است و خود را یک مارکسیست و ماتریالیست می داند.1 او در مصاحبه ای با کنستانتین فون بارلوون معترف می شود تنها معنویتی که او می تواند به آن ایمان داشته باشد بودیسم است، زیرا در آن خدای مشخصی وجود ندارد. (مخبر، 1396: 111) پر واضح است که کلیدواژه اندیشه استروس "ساختار" است و ساختار، نوعی زیرساخت و شالوده ای مغزی است که در همه انسان ها مشترک است. موضوع لوی استروس نیز مانند فروید و یونگ، عملکرد ذهن انسان است. می توان گفت وجه مشترک یونگ و استروس این است که به اسطوره نگاهی "همزمانی"دارند و نه "در زمانی" و هر دو به روان جمعی می پردازند.(Coupe, 2009:138)
 
استروس تحت تاثیر فردینان دو سوسور زبان شناس معروف سوییسی و بنیانگذار علم زبان شناسی، از اسطوره انتظار داشت خود را در زبان مکشوف کند و دستور زبان ذهن را از این طریق بیابد. استروس از تناقضات بنیادین اسطوره ها به شکلی دشوار بهره میگیرد تا در آن ها ساختار های مشترک ذهن بشر را بیابد که گاها نتایج این زحمات او بسیار ثقیل و غیرقابل فهم می شود. آنچنان دور از فهم که گویا کسی بگوید: این سیب را میبینی؟ پس گلابی را نتیجه بگیر... اما بدان در پس گلابی چیزی نیست. ادموند لیچ شارح معروف لوی استروس در واکنش به نا مفهوم بودن نتیجه گیری های استروس می گوید: «استدلال لوی استروس وقتی تا این پایه از معنی، دور می شود دیگر قابل فهم نیست. او این گفته ی استروس را که در پس هر معنایی یاوه ای نهفته است، معکوس می کند و با کنایه می گوید : گمان می رود که در پس هر یاوه ای معنایی نهفته است.»(لیچ، 1350 : 104)
 
 

 

5 – جوزف کمبل

کمبل مانند استروس بر این باور بود که اسطوره حول محوریت تناقضات بنیادین زندگیست و به منظور تعدیل و تخفیف آن ها به وجود آمده است.البته با این تفاوت بزرگ که کمبل راه حل های اسطوره ای را نه صرفا در ساختار ذهن بلکه در مضمون و محتوای اسطوره ها جستجو می کند. کمبل بر این باور است که انسان پس از هبوط از بی زمان به زمان پرتاب شده و از یگانگی به تضاد های دوگانه و دنیای کثرات آمده است. هر دوی آنها در این باور مشترک هستند که تضاد میان مرگ و زندگی از اساسی ترین عوامل سامان یافتن اسطوره هستند. لوی استروس معتقد بود، اسطوره روایت هایی بی معنا و پراکنده است که تنها در ساختار ذهن آشکار می شوند اما کمبل اسطوره را چکیده خرد بی زمان بشر و کلام ماقبل آخر سخن می گوید. تو تفاوت ها در اسطوره را کم اهمیت می داند و کار خود را اکتشاف خرد و ظهور مفهوم وجود و یگانگی پشت استعاره های اسطوره ای تعریف می کند. افتراق کمبل و استروس را باید در این دانست که کمبل عارفی اسطوره شناس بود و استروس انسان شناسی ماتریالیست. رویکرد کمبل به اسطوره ها رویکردی عمدتاً روان شناختی است. از آن جهت لفظ عمدتاً استفاده شد که کمبل منشاء اسطوره ها را صرفا روان آدمی نمی داند و عوامل ماورائی و قدسی را نیز دخیل می داند. از دیدگاه او کارکرد اسطوره هماهنگی انسان با کیهان و حفظ این هماهنگی است.(مخبر،1396 : 130)
 
نتیجه گیری
تا به اینجا بصورت خلاصه به نظرات اندیشمندان دانش اسطوره شناسی پرداخته شد و سعی شد به رویکرد های مختلفی که در این حوزه وجود دارد شناخت نسبی حاصل شود. آنچه نتیجه این تحقیق می تواند باشد این است که نظر به اسطوره، نظر به امر مهمل نیست و اسطوره نشأت گرفته از ضمیر مشترک انسانی است، خواه امر قدسی را عامل پیدایش آن بدانیم یا به حسب تجربه و توارث درون ناخودآگاه انسان کدگذاری شده باشد.  واضح است توجه به اسطوره در قرن بیستم تا به امروز، توجه متفاوتی است از زیست انسان اسطوره باور است و انسان مدرن سعی در شناختِ شناخت خود با پذیرش الگوهای ذهنی مشترکش با دیگر انسان ها برآمده است.بنابراین اسطوره را نمی توان شیوه پست تری از اندیشیدن دانست که در زمان انسان بدوی وجود داشته است و ما در عصر خرد می توانیم از آن جدا شویم، زیرا همچنان با عمیق ترین ترس ها و آرزو های ما نسبت معنی داری برقرار می کند.
 
«اسطوره شناسی کوششی اولیه در تاریخ نیست، و اسطوره شناس ادعا نمی کند که داستان های اسطوره ای واقعیات عینی دارند.» (آرمسترانگ، 1390 : 7) انسان اولیه شیوه و زبان داستان را برای تبیین کیهان و هستی انتخاب کرده است. اما اغلب نمی خواهد بگوید این داستان به صورت عینی در تاریخ محقق شده است. «او می گوید حادثه ای رخ داده که من آن را با زبان تمثیلی و داستان بیان می کنم و این داستان، زبانی متناسب با فهم انسان ابتدایی و نزدیکی او با امور عینی طبیعی بوده است.»  (بی. ناس، 1393: 25)
 
 
 
کتابنامه
 
1-آرمسترانگ، کارن(1390)، تاریخ مختصر اسطوره.ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز.
2-الیاده، میرچا (1381). اسطوره ، رویا ، راز. ترجمه رویا منجم. تهران. نشر علم.
3-الیاده، میرچا (1391). اسطوره و واقعیت. ترجمه مانی صلاحی علامه. تهران. کتاب پارسه.
4-بالازاده، امیرکاووس(1396)، اسطوره و ذهن اسطوره پرداز، تهران: مانیا هنر.
 5-بهار، مهرداد (۱۳۸۹)، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران: آگاه.
6-بی. ناس، جان،(1393)، تاریخ جامع ادیان.ترجمه علی اصغر حکمت، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
7-کاسیرر، ارنست(1396)،کناب فلسفه صورت های سمبلیک جلد دوم اندیشه اسطوره ای، ترجمه یدالله موقن تهران: هرمس.
8-لیچ، ادموند(1350)، لوی استروس، ترجمه حمید عنایت، تهران: انتشارات خوارزمی.
9-مخبر، عباس(1396)، مبانی اسطوره شناسی، تهران: نشر مرکز.
10- Campbell, Joseph (1960). The Mask of God: Primitive Mythology. Penguin Books.
11- Coupe, Laurence (2009). MYTH. Routledge.
12- Monier Williams (1899. Sanskrit English Dictionary. Oxford University Press. Entry for sutra.
13- Rensma, Ritske (2009). The Innateness of Myth. Continuum Publishing Corporation.



 

نظرات 
    برای ثبت نظر باید عضو باشید. اینجا ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد سامانه شوید.