مطالب
روان تحلیل / مطالب
رؤیابینیِ جلسهی روانکاوی: یک مقالهی بالینی

ایدهی رویابینیِ جلسههای روانکاوی[۱] برای من یکی از مهمترین و دشوارترین پدیدههای روانکاوانه است. روشی است برای مفهومپردازی جنبههای بنیادین شیوهی درمانم، شیوهای که باید هر دفعه دوباره کشفش کنم. انگشت گذاشتن روی این مفهوم غیرممکن است؛ و این موضوع بازتاب این است که چقدر چنین مفهومی میتواند مملو از زندگی و در عین حال رازآلود و دیرفهم باشد. طبیعت این مقاله بیشتر بالینی است؛ ولی آنچه در حین جلسات روانکاوی تجربه میکنم، از آنطوری که به این جلسات فکر میکنم، مجزا نیست. بنابراین، پیش از اینکه تجربه رویابینیِ جلسات روانکاوی را با سه بیمارم توصیف کنم، شرح مختصری از اجزای چارچوب نظریای ارائه میدهم، که وارد کار بالینیام میکنم. من نظریههای تحلیلی را مجموعهای از قوانین نمیبینم، بلکه مجموعهای از استعارههایی میبینم که آنها را (حین و بعد از جلسه) برای توصیف، و نه توضیحِ آنچه در جلسه روی داده، برای خودم به کار میبرم. نظریهها/استعارههای تحلیلی، همچون هر استعاره دیگری، به نقطه شکست میرسند و باید با استعارههای تازهای جایگزین شوند.
0
نارو زدن و نارو خوردن | خیانت دیدن و خیانت کردن

لغت انگلیسی betrayal از لغت قدیمی فرانسوی trair و لاتین trader گرفته شده که هر دو به traitor (نارو زن، خائن) اشاره دارند. به علاوه در دیکشنری وبستر معنای betrayal شامل این است که به دشمن نارو بزنی یا از او نارو بخوری. در کنار سایر توضیحات، این معانی هم آمده: «گمراه کردن، شکست خوردن یا ترک کردن کسی به خصوص زمانی که به تو نیاز دارد، فاش کردن چیزی بدون عمد و فاش کردن چیزی متناقض با اعتمادی که به تو شده است». این عبارات بیانگر این هستند که در نارو زدن ۱) اعتماد کسی به قابل اتکا بودن و قابل دسترسی بودن کسی دیگر خدشهدار میشود ۲) میتواند هم به عمد باشد و هم بدون قصد. ۳) و این کار آسیب میزند. نارو زدن دو وجهه دیگه هم دارد: ۴) این پدیده هم به شکل فعال و هم منفعلانه رخ میدهد یعنی هم میشود به دیگران نارو زد و هم از دیگران نارو خورد ۵) رضایت سادیستیک و درد روانی شدید، عواطف مرتبط با این دو شکل نارو زدن یا خوردن، هستند که به صورت آگاه یا نا آگاه تجربه میشوند. ۶) یک وجههی دیگر هم این است که نارو زدن یا نارو خوردن آن طوری که در ابتدا به نظر میرسد از نظر اتیولوژی، داینامیک و پدیدار شناختی از هم جدا نیستند. رانهی نارو زدن به دیگران و نیاز به نارو خوردن همیشه با هم حضور دارند. مدل اول بیشتر در شخصیت نارسیسیست و مدل دوم بیشتر در شخصیت مازوخیست آشکارتر است. با این حال آرزوی متضاد در هر کدام از اینها وجود دارد. افراد خودشیفته به دیگران نارو میزنند درحالیکه به صورت ناخودآگاه به خود نارو میزنند و افراد مازوخیستیک نارو خوردن خود را مهندسی میکنند و این خودشان هستند که دیگران را وارد این بازی میکنند. کوپر ۱۹۸۸ دربارهی «شخصیت خودشیفته-مازوخیستیک» با اینکه به نوع متفاوتی از سایکوپاتولوژی اشاره داشت اما از جهتی هم در این نظریه، من به صورت ابتکاری از آن مفهوم استفاده کردم.
0
راهحل اهمالکاری این است که خودتان را فریب بدهید

اگر از شما بپرسند هفتۀ آینده درس میخوانید یا سریالهای آبکی تماشا میکنید، پاسخ میدهید معلوم است: درس! اگر بپرسند میوه و سبزیجات تازه میخورید یا فستفود و شیرینی، باز جوابتان روشن است. آینده محلِ وعدههای تلمبارشدۀ ما برای زندگی بهتر، سالمتر و مفیدتر است. پس چرا این وعدهها محقق نمیشوند؟ آیا راهی هست که بتوانیم از این وضع بیرون بیاییم؟
0
بیمار فیزیکدان کارل یونگ

ولفگانگ پاولی فیزیکدانی پرآوازه بود، اما در عینحال، زندگی عاطفیِ بسیار بههمریختهای داشت. او که بعد از یک شکست عشقی، به شکل افراطی مینوشید و سیگار میکشید، به پیشنهاد پدرش قرار ملاقاتی با کارل یونگ گذاشت تا شاید بتواند درونِ ناآرامش را درمان کند. اما در عمل، این دیدار، به شکلگیری همفکری طولانیمدتی بین فیزیکدان کوانتومی و روانشناس تحلیلی انجامید و پاولی، با قدرتِ خارقالعادهاش در یادآوری خوابها و تحلیل مسائل انتزاعی، نقشی اساسی در تکامل روانشناسی یونگ ایفا کرد.
0
چرا نیاز داریم که دیگران ما را تأیید کنند؟

در تجربهی زندگی روزمره، نیاز به تأیید بیرونی همواره درخواستی مذموم در نظر گرفته میشود. با وجود این، اولین تجارب ما از خودمان، بر اساس همین نگاه دیگری ساخته میشود. همهی ما به اشکال مختلفی نیاز داریم که دیگران ما را تأیید کنند. دقیقتر این است که همهی ما نیاز داریم دیگران ما را به «به جا» بیاورند. این «بهجا آورده شدن» البته به نظر میرسد نیاز دائمی ما نخواهد اگر در مرحلهی حساس رشد روانشناختیِ به جا آورده شویم. مسئله از آنجایی آغاز میشود که ما برای تعامل همیشگی با دنیای بیرون به این به جا آورده شدن نیاز پیدا میکنیم. اجازه دهید کمی عقبتر برگردیم و بفهمیم که اساساً این بهجا آورده شدن از کجا در دنیای ما شکل میگیرد و کجا ما دچار وقفه در آن میشویم.
0
جان بالبی چگونه میتواند به بهبود زندگی ما کمک کند؟

اشتیاق برای تشکیل روابط باثبات و رضایتبخش، در میان عمیقترین و ظاهراً طبیعیترین آرزوهای ماست: کامیابی در روابطی که برای هر دو نفر خوب باشد. درخواست زیادی به نظر نمیرسد. بسیاری از افراد تقریباً به دنبال همین میگردند. اما واقعیت دردناک این است که شمار بسیار زیادی از روابط دارای اپیزودهای دشوار یکی از پس دیگری، یا تضادهای محنتبار ظاهراً حلناشدنی هستند؛ روابط بیشتر شبیه یک نبرد به نظر میآیند تا حمایت. این یکی از بزرگترین پرسشهاست: چرا برای ما چنین سخت است تا روابط شاد و سازندهای را که همگی میخواهیم داشته باشیم؟
0
روان در درون ما نیست بلکه بین ماست!

به نظر میرسد فهم نویسنده از نظریات زیگموند فروید ناقص بوده است و در بخشهایی از این مقالهی مقایسهی نادرستی بین نظریات فروید و وینیکات کرده است. پیشاپیش به اطلاع میرسانیم که نسبت به سوءبرداشت نویسنده واقف هستیم ولی با توجه به اینکه بخشهایی از مقاله برای مخاطبی که تمایل دارد با دیدگاههای عمومی وینیکات آشنا شود میتواند مفید باشد، ترجیح دادیم مقاله را منتشر کنیم.
0
علیه خودانتقادگری

لکان گفته بود که بدون شک فرمان مسیح دربارهی اینکه «همسایهات را مثل خودت دوست بدار» یک نکتهی طعنهآمیز داشته است – چرا که مردم در واقع از خودشان نفرت دارند. یا میتوان اینطور گفت که با توجه به رفتار مردم با یکدیگر، شاید همیشه همسایههایشان را همانطور دوست داشتهاند که خودشان را دوست دارند: یعنی با مقدار قابل توجهی بیرحمی و بیاعتنایی. لکان مینویسد «به هر حال پیروان مسیح آنچنان مردمان فوقالعادهای نبودند.» او در اینجا به طور ضمنی مسیح را با فروید مقایسه میکند، چرا که از نظر لکان پیروان فروید با برداشتهای اشتباه از نوشتههای او، دیدگاهش را به بیراهه کشانده بودند. از دیدگاه فرویدی میتوان درک کرد که لکان روایت مسیح دربارهی عشق را یک سرپوش، یک واپسرانی و یک خود-درمانی برای دوسوگرایی تلقی کند. از دیدگاه فروید ما بالاتر از همه چیز، حیواناتی دوسوگرا هستیم: هرکجا نفرت داریم عشق میورزیم، هرکجا عشق داریم نفرت میورزیم. اگر کسی بتواند ما را خوشنود سازد، میتواند ما را سرخورده کند، و اگر کسی بتواند ما را سرخورده کند، همیشه بر این باوریم که میتواند ما را خوشنود سازد. و چه کسی بیشتر از خود ما میتواند ما را سرخورده کند؟
0
فروید به مثابه فیلسوف

در رابطه با مسئله اول، اکثر عصبشناسان قرن ۱۹ این دیدگاه را داشتند که ذهن و بدن کلاً با هم متفاوتاند. بدن، یک چیز مادی است- ساختارهایی از گوشت و خون که میتوانند از یک دیدگاه شخص ثالث مورد مطالعه قرار بگیرند. اما ذهن، یک چیز غیر مادی است که فقط از یک دیدگاه «درونی» که بعدها توسط فیلسوف بریتانیایی گیلبرت رایل به صورت نظریه «روح در ماشین» مورد تمسخر قرار گرفت، میتواند بررسی و مطالعه شود. در رابطه با مسئله دوم، روانشناسان این دیدگاه را داشتند که ذهن برای خودش شفاف است- به عبارت دیگر، ذهن کاملاً خودآگاه است. هر یک از ما فقط به حالات ذهنی خودمان دسترسی مستقیم داریم و نمیتوانیم در مورد آن حالات، گمراه و دچار اشتباه شویم. این نشان داد که تحقیق روانشناختی باید به وسیله خویشتننگری ادامه داده شود و به همین علت است که اولین روانشناسان را «خویشتننگر» مینامند.
0
فروید؛ دانشمند یا داستانسُرا؟

به نظر عدهای فروید کالبدشناس چیره دست طبیعت انسانی است و به عقیدهی برخی دیگر نویسندهی با استعدادی است که از نظریات چرند، روایتهای مجاب کنندهای میسازد. در این مقاله ای.سی. گرایلینگ به نبرد با شهرت زیگموند فروید برخاسته است.
0
امیدواری بدون خوشبینی

در سالهای اخیر، روانشناسان بهتدریج به تخیل و امید توجه کردهاند. اکنون روشن شده است که لازم نیست بردگان گذشته باشیم، بلکه میتوانیم در آینده سیر کنیم. امید جعبهابزاری دارد و یادگیری برخی عادات کمکمان میکند قطبنما را بهسمت آیندۀ مثبتمان نشانه بگیریم، اما هرگز تئوری منسجمی دربارۀ امید وجود نداشته است. اکنون دان تومازلو در کتاب جدیدش منابعی ارزشمند و کمککننده در این زمینه جمعآوری کرده است.
0
اصلاً شخصیت آدمها میتواند تغییر کند؟

معیارمان برای انتخاب دوست، همسر یا همکار چیست؟ خیلی از ما بیدرنگ میگوییم: «خب معلوم است، یکی از اولین ملاکهایمان این است که ’باشخصیت‘ باشد». و از نگاهمان این باشخصیت بودن، یک صفتِ همیشگی و تغییرناپذیر است که رفتارها و واکنشهای فرد به سادگی نمیتواند آن را تغییر دهد. دقیقاً برخلاف متفکران سنتیای همچون ارسطو که شخصیت را انتخابی عامدانه و پرورشیافته میدانستند، امروزه فکر میکنیم شخصیتداشتن نوعی صفت ذاتی و طبیعی است. آیا این اصطلاح واقعاً معنی روشنی دارد؟
0
آیا در تربیت کودکانتان راه و رسم پدر و مادرتان را پیش میگیرید؟

فقط رنگ چشم یا شکل دماغمان نیست که از پدر و مادرمان به ما میرسد، در واقع، عقاید، رفتارها و نوع مواجهۀ آنها با ما تأثیری بسیار عمیق بر شخصیت ما میگذارد. تأثیری که خودش را در دوستیها و عاشقیهایمان و در تربیت کودکانمان نشان میدهد. روانشناسان مدتهاست که دربارۀ تجربۀ کودک از والدینش تحقیق میکنند. آنها میگویند سبکِ دلبستگی ما به آنها میتواند پیشبینی کند که خودمان چگونه والدینی خواهیم شد. اما آیا اگر پدر و مادری بیتوجه یا بیعاطفه داشتیم، لزوماً خودمان هم چنین خواهیم شد؟
0
نقطۀ اشتراکی که با دشمن خونیتان دارید

در دنیای پرحرف امروز، زیاد پیش میآید که حرفی به گوشمان بخورد و با خودمان بگوییم: «خدایا، چطور ممکن است کسی چنین عقیدهای داشته باشد؟» با آدمهایی روبهرو میشویم که باورهایشان باعث خشم، تأسف یا خندهمان میشود و فکر میکنیم با آنها ذرهای اشتراک نداریم. بااینحال، جاناتان هایت، روانشناس مشهور آمریکایی، در یکی از مطالعاتش، به حقیقتی جالبتوجه رسید: باورهای ما، هر چه باشند، در نهایت به شش ارزش اصلی منتهی میشوند که همۀ انسانها قبولشان دارند، اما وزن متفاوتی به آنها میدهند.
0
مغزِ عاشق

هلن فیشر، احتمالاً بیش از هر انسانشناس زیستیِ دیگری، تصور ما را دربارۀ خودمان عوض کرده است. او عمیقترین و انتزاعیترین احساساتمان را با هورمونها و عصبهایمان پیوند زده و دم به دم، یادآوری کرده که انسانها، قبل از هر چیز دیگر، موجوداتی زیستی هستند. تحقیقات او دربارۀ عشق که به کمک علوم عصبشناختی انجام شده است، بر نیازِ وجودی ما انسانها به تشکیلِ پیوندهای احساسیِ دونفره و عمیقی تأکید دارد که لازمۀ تداوم نسل بشر بوده است.
0
آنچه فرویدیها میتوانند از یونگ بیاموزند

با توجه به اینکه در دههی گذشته، بیشازپیش بین روانکاوان و روانشناسان تحلیلی، ایده ردوبدل شده است، نویسندگان این مقاله که همگی تحلیلگران یونگی هستند، نظریهی بالینی یونگ را بررسی میکنند تا حوزههایی را شناسایی کنند که مفاهیم یونگ ممکن است [در آنها] برای پزشکان روانکاو مفید باشد. آنها دربارهی رویکرد یونگ به رویا، درکش از رواندرمانی به عنوان رویهای دیالکتیک، و نظریهی عقدهها و کهنالگو بحث میکنند. همچنین بررسی میکنند که چطور مفاهیم یونگ دربارهی سلف و تفرد در روش یونگی معاصر استفاده میشود. [در ادامه] رویای مردی در اواسط دههی سی سالگی ارائه شده تا نشان دهیم که چطور این پیریزیها میتوانند درک بیمار و فرایند تحلیل را تسهیل کنند.
0
داریل شارپ

داریل لئونارد مرل شارپ متولد دوم ژوئن هزار و نهصد و سیوشش میلادی در رجینا، سوسکاچوان کانادا است. در سال ۱۸۹۲ مادربزرگ مادریش در سن سه سالگی به دلیل محاصرهی اودسا، )سومین شهر بزرگ در اوکراین( توسط نیروهای آلمانی با کشتی باری به همراه خانوادهاش به کانادا مهاجرت کردند و سالها بعد پدربزرگ و مادربزرگ داریل یکدیگر را در رجاینا، ساسکاچوان ملاقات کردند که این دیدار منجر به ازدواج آنها در یک کلیسای کاتولیک شد. شارپ معتقد است که آنها در واقع یهودی بودند، چون اغلب میشنیده که مادرش با دوستان قدیمیاش به زبان صحبت میکند و همین نکته باعث شده که شارپ بتواند راحتتر زبان آلمانی را درک » یدیش «کند و بیاموزد.
0
ایگو، عقده مرکزی در حوزه آگاهی

خود یا من (پارسی) یا ایگو (لاتین) یا ایش (آلمانی) یا آی (انگلیسی) بخش سازمانیافته و منطقیِ ساختار روانی و میانجی بین نهاد، فراخود، و دنیای خارجی است. تبعیت از قوانین فرایند ثانویه تفکر . بر طبق اصل واقعیت هدایت می شود. ایگو در جهت ارضای غرایز اید به صورت واقعگرایانه قدم بر میدارد به صورتی که در بلندمدت باعث سودش شود نه زیان. همچنین فروید بیان اذعان میدارد که همچنان که ایگو سعی میکند بین اید و واقعیت خارجی میانجی باشد، اغلب خواستههای ناخودآگاه اید را زیر توجیحات عقلانی پیش آگاه خود میپوشاند که تعارضهای اید را با واقعیت بپوشاندو واقعیت را در نظر بگیرد حتی وقتی اید سرسخت و غیر قابل انعطاف است. اصل واقعیت که ایگو بر اساس آن عمل میکند، یک مکانیسم تنظیمی است که باعث میشود فرد ارضای فوری خواستههایش را به تعویق بیندازد و بتواند به طور بهنجار در جامعه زندگی کند. به عنوان مثال بتواند جلوی انگیزشی که باعث میشود فرد مال دیگری را تصاحب کند بگیرد و در عوض آن را خریداری کند.
ایگو ساختاری از ساز و کار شخصیت است که شامل عملکردهای دفاعی، دریافتی، ادراکی و اجرایی میشود. خودآگاهی در ایگو جای دارد در حالی که تمام فعالیتهای ایگو خودآگاه نیستند. در ابتدا فروید از لفظ ایگو برای اینکه احساس خودیت را نشان دهد استفاده میکرد ولی بعدا آن را تغییر دارد تا به معنای طیفی از فعالیتهای روانی از جمله قضاوت، تحمل کردن، سنجیدن با واقعیت، کنترل کردن، برنامهریزی، دفاع، فرآوری اطلاعات، کارکرد عقلانی و حافظه شود. ایگو تشخیص میدهد چه چیزی واقعیت دارد. ایگو به ما کمک میکند که به افکارمان انسجام بدهیم و معنای آنها را و جهان اطرافمان را درک کنیم. «ایگو بخشی از اید است که مستقیما تحت تاثیر جهان خارجی قرار دارد. .... ایگو نمایندهی بخشی از روان است که آن را حس مشترک (عقل سلیم) و خرد مینامیم بر خلاف اید که محل احساسات اولیه است. حالت ایگو نسبت به اید شبیه حالت راکب و مرکوب است که همیشه باید مواظب قدرت بیشتر مرکب خود باشد و آن را رام نگه دارد با این تفاوت که اسبسوار این کار را با قدرت خودش انجام میدهد ولی ایگو نیروهای بخشهای دیگری را برای این کار قرض میگیرد». «وضع ایگو از این هم پیچیدهتر است زیرا در حقیقت سه ارباب دارد: جهان خارج، اید و سوپرایگو» وظیفهاش آن است که بین غرایز بدوی و واقعیت موازنه برقرار کند، در حالی که رضایت اید و سوپرایگو را برآورده میسازد. نگرانی اصلیاش محافظت از شخص است و اجازه میدهد برخی از تمناهای اید بیان محقق شوند، ولی تنها زمانی که پیامد آن اعمال ناچیز است. «بدین سبب ایگو که امیال خود را از اید میگیرد و وسط سوپرایگو محدود میشود و توسط واقعیت پسزده میشود، در برآوردن هماهنگی بین نیروها و تاثیراتی که بر و در آن اثرگذارند تقلا میکند.» و به سادگی «دچار اضطراب میشود - اضطراب واقعیت که مربوط به جهان خارج است، اضطراب اخلاقی که از سوپر ایگو میآید و اضطراب رواننژندی که از قدرت امیال و احساسات اید به آن وارد میشود.»
0
روانشناسی عمیق و اخلاق نوین

این نوشته در بحبوحهی جنگ جهانی دوم و زیر فشار آن ظهور پیدا کرده، در زمانی که به واسطهی شبح در حال ظهور جنگ جهانی سوم تاریک و مبهم شده است. حال باید پرسید که آیا برای عصر رقص مرگ که حذب نازی آلمان تنها یک پیشدرامد برای آن بود، اصلاً پرسش پیرامون اخلاق یا حتی اخلاق جدید مجاز است؟ مردمانی که دیروز شانه به شانه برای آزادی بشریت ادعای مبارزه میکردند، امروز در حال رقابت برای ساخت بمبهای اتمی علیه یکدیگرند. و چه کسی میتواند شک داشته باشد که امر باور نکردنی امروز همان امر عادی فرداست. در این شرایط جهانی سؤال خنده دار راجع به اخلاق یا پاسخ خنده دار تر که ‘‘به فرد بستگی دارد‘‘ به چه کار میآید؟
ممکن است اینطور به نظر آید که این پرسش و پاسخ قدیمی هستند و تنها نیازی کم و در حال انقراض است که اینجا برای پاسخش تلاش شود. همه چیز خلاف این دیدگاه است. یک فرد آگاه به تاریخ که بر پیشرفت بشریت مشرف است، باید تشخیص دهد که ظهور فردیت همیشه بالاترین تلاش گونه انسان بوده است. جامعهی افراد آزاد، هدف بعدی و دور اما در حال ظهور در افق این توسعه است. اما اجتماع و آزادی به وسیلهی بمبهای اتمی به وجود نمیآید و آزادی و فردیت هم به وسیلهی دولتها محقق نمیشود. بُعد تاریک بشریت بر همهی ما غلبه کرده و آسمان را با پرتوهای مرگ و بمب افکن های اتمی تاریک میکند. اغلب کوچکتر به دست بزرگتر نابود میشود، اما همیشه جان سالم به در میبرد و داوود همیشه بر گلیات فائق میآید. کوچکتر این اعجاز را در خود دارد به سبب این که، این فردیت خلاق است که در آن بشر راه خود را در طول تاریخ میگشاید. به این ترتیب کوچک، بزرگترین باقی میماند و یک روانشناسی که فردیت را مشکل اساسی جامعه امروز میداند، ظاهراً در یک جایگاه گم شده قرار دارد اما بارها و بارها مشخص شده که این موارد گم شده نقاطی است که در آن اتفاق تعیین کننده برای بشریت روی میدهد.
(اسرائیل تلاویو می 1948 اریک نویمان)
0
ژرفای زن بودن

من که شادمانی حقیقی و احساس رضایت خود را گم کرده ام، چه باید بکنم؟چه باید بکنم که زندگی ام از نو زنده شود؟پیام ها و کمک این سفر برای زنان: - چگونه می توانیم زخم های خود را شفا دهیم و شفاگری زنانه را بیاموزیم؟- چگونه می توانیم به درک و رابطه متعادلی با مادر برسیم؟- اگر رابطه با بدن زنانه خود را از دست دادیم، چگونه با آن مجدداً رابطه برقرار کنیم؟- چرا در اوج موفقیت های اجتماعی سوالی پوچ کننده به سراغمان می آید : فایده تمام این ها چیست؟- چرا بارها تا سه می شمارم، اما هرگز کاری را که باید آغاز نمی کنم؟پیام های این سفر برای مردان دارد:- آیا احساس کرده اید که سرچشمه شور و خلاقیت شما دچار اختلال شده است؟ چه باید کرد؟- آیا احساس کرده اید که می خواهید همسری یا همراهی بسیار هنرمند و با شور و شوق داشته باشید، در حالی که خود این ویژگی ها را ندارید؟ چرا؟- آیا احساس کرده اید که زنانگی برایتان موضوعی بسیار پیچیده است و تضادهای زنان را کاملاً غیر منطقی می دانید؟- آیا از کار و رابطه خود با زنان احساس رضایت دارید؟
0
صفحه 1 از 12 (تعداد کل: 224)
صفحه {Page} از {TotalPages} (تعداد کل: {TotalRecords})
{title}
{value}