- روان تحلیل /
- مطالب /
- فیلم
رگِ خواب
چکیده
تحلیل روانشناختی فیلم "رگِ خواب"
نویسنده: پویان مقدم
در ادامه تحلیل روانشناختی خود از فیلم سینمایی رگ خواب مینویسد: حمید نعمت ا.. که بزرگشده خانوادهای اهل سینما است، نشان داده در فیلمهایش جزئیات رابطه را خوب پردازش میکند. از بوتیک تا بیپولی، سریال وضعیت سفید و حالا فیلم سینمایی رگ خواب. بنا را بر این گذاشتهایم تا در این نوشتار، تحلیلی روانشناختی از رابطه مینا و کامران در فیلم رگ خواب و با تمرکز بیشتر روی شخصیت مینا با بازی کمنظیر لیلا حاتمی و البته بازی متفاوت کوروش تهامی داشته باشیم. اما ابتدا بهعنوان یک فیلمساز نه یک روانشناس، نمیتوانم بدون ذکر کردن نکاتی ظریف و کوتاه از هنر نعمت ا... و بهسادگی از پرداخت خوب فیلم عبور کنم. در ابتدا چند نکته بسیار حائز اهمیت است تقطیع و دکوپاژ در خدمت و درست روایت کننده فیلم و نورپردازیهای بیبدیل فیلمبردار خوب که با عمق میدانهای کم و دیافراگمهای باز، قطعاً در طول فیلمبرداری دستوپنجه بسیاری نرم کرده. دکوپاژ، در خدمت فیلم است، گرچه درجاهایی با میزانسن های سختی هم برای دوربین مواجه هستیم اما این به رخ کشیده نمیشود، قطعاً فیلمبرداری مناسب، تأثیر بسزایی در نرم جلوه کردن این تقطیعها داشته و البته تدوین خوب کار، ریتم و لحن فیلم را خوب حفظ کرده. فارغ از اینکه در پایان، فیلمنامه با نقایصی مواجه است و به نظر سادهانگارانه میآید که زنی بااینهمه فاجعه که بر سرش خرابشده، به ناگاه حرفهایی بسیار امیدوارانه بزند، و بهراحتی از چنگال افسردگی بگریزد، ریزپردازیهای اثر چه در فیلمنامه چه در اجرا، خیلی خوب ما را درگیر شخصیت مینا میکند.
قدر حمید نعمت ا... را باید بدانیم که روایت سرراست و سلیس را آنقدر خوب میشناسد. اما از منظر روانشناختی ترجیحمان در این نوشتار این است که اندکی فرا شخیصی به مینا نگاه کنیم، این تحلیل بیشتر با تکیهبر رویکرد اسکیمای جفری یانگ نگاشته شده، اما به سه دلیل از به کار بردن واژههای تخصصی روانشناختی جلوگیری میکنم: اول آنکه روانشناسان، خود بامطالعه این متن واژههای تخصصی را جایگزین میکنند و هدف دوم جلوگیری از انگ زدن در جامعه غیر روانشناس است که گه گاه گریبان افراد را میگیرد. هدف دیگر آن است تا به تحلیل این شخصیت و سبک زندگی او بپردازیم، تا افرادی که با دیدن این فیلم همزادپنداری بسیاری باشخصیت مینا دارند یا بعضاً احساس میکنند نکات مشترکی باشخصیت مینا دارند، با خواندن این تحلیل، بتوانند تا حدودی نسبت به مسائل درونی خودشان واقفتر گردند. در اولین نگاه، مینا تشخیص اختلال شخصیت وابسته را از آن خود میکند. اما اجازه بدهید کمی عمیقتر بشویم. بیایید از این منظر به مینا نگاه کنیم که چطور ترسهایی که از دوران کودکی در وجود او نهادینهشدهاند نهتنها باورها و تفسیرها، احساسها و رفتارها و انتخابهای مینا را تحت تأثیر قرار میدهند بلکه زندگی مینا را به سمتی میبرند که خودشان میخواهند. نعمت ا... در این فیلم خیلی خوب نشان داده که چطور یک نفر میتواند خودش را به قهقرا بکشاند.
اما مجموعه ترسهایی که در مینا نهفتهاند به این شرحاند که بهتفصیل و با استناد به خود فیلم آنها را بازشناسی خواهیم کرد:
1. ترس از ترک شدن و یا طرد شدن (که در این مورد عملاً بیشترین تأثیر را دارد)
2. ترس از اینکه نکند دوست داشته نشوم
3. ترس از اینکه نکند آنقدر که باید ارزشمند نباشم
4. ترس از پس مشکلات بهتنهایی برنیامدن
به بیانی دیگر اتفاقات دوران کودکی لیلا خلقوخوی او و شیوه فرزند پروری والدین مینا او را به این باورها رسانده که:
1. آدمهای مهم زندگی من روزی مرا تنها خواهند گذاشت و خواهند رفت، درست مثل مادرم و یا پدرم که هرکدام بهنوعی مرا در کودکی تنها گذاشتند.
2. آدمهای مهم زندگی من هیچگاه بهاندازه کافی مرا دوست نخواهند داشت و اصولاً نیازهای هیجانی من هیچگاه بهطور کامل برآورده نخواهد شد، همانطور که در کودکی برآورده نشده است، آرون تی بک مبدع درمان شناختی رفتاری به آن باور مرکزی (من دوستداشتنی نیستم میگوید)
3. مینا معتقد است که در درون خودش دچار ضعفها و مشکلاتی است که اگر کسی از آنها باخبر شود ممکن است او را دوست نداشته باشد به قول بک، باور (من ارزشمند نیستم).
4. و درنهایت مینا معتقد است باید کی در کنارش باشد تا او بتواند کارها را بهخوبی انجام دهد اگرنه با شکست مواجه میشود. اما ببینیم این باورها و ترسها از کجا در زندگی مینا نشستهاند و چطور سر بزنگاه او را از خطرها آگاه نمیکنند و او را وادار به انتخابها و تفسیرهایی میکنند که درنهایت، مینا را به ورطه افسردگی مضاعف میکشد. البته مینا از ابتدا نشانههایی از افسرده خویی خفیف رادار است اما با وقوع تروما و فاجعهٔ اصلی فیلم، افسردگی اساسی هم به مشکلات او اضافه میشود. مینا در بسیاری از جاهای فیلم با صدای خودش از پدرش میگوید، اولین نکته این است که مینا تا نزدیکی پدر که در یک ایستگاه اتوبوس بلیت میفروشد میرود اما از اتوبوس پیاده نمیشود و جلو نمیرود، به از دور تماشا کردن قناعت میکند، گویا آنقدر ظرفش از زخمزبانها و سرزنشهای پدر پر است که جلو رفتن فقط حالش را بد میکند. پس میبینیم که مینا در تقابل با پدر چه تعارض سختی را تحمل میکند، دائم با پدرش حرف میزند و احساس میکند جز او پناهی ندارد اما به نزدیکی همین پناه هم که میرسد نمیتواند نزدیک شود و نیازهای عاطفیاش را برآورده کند.
سؤال این است که این پدر با مینا چه کرده؟ مینای کودک میخواهد بازی کند و یکی از بازیهای مینا خوردن خاک بوده، قطعاً این کار میتوانسته به او صدمه بزند و پدر، بهتر بوده جلویش را میگرفته، اما با چه شیوهای؟ "دخترم، به نظر میآید خاکدوست داری آره؟ بیا باهم خاکبازی کنیم و در مورد خوبیها و بدیهای خاک، حرف بزنیم. خاک هم میتونه وسیله خوبی برای بازی باشد هم به خاطر میکروبهای تویش ممکنه مارو مریض کنه، من شما رو خیل دوست دارم و برای همین دوست ندارم شما مریض بشی بهترِ که خاک نخوری."اما زهی خیال باطل، پدر بدون ابراز همدلی و بدون در نظر گرفتن خلقوخوی ویژه کودکی مینا، او را سرزنش و تحقیر میکند. دیالوگ مقابل موزه مردمشناسی مینا اینگونه است که:"هر موقع من خاک میخوردم پدرم منو دستگیر میکرد"، جالب است که مینا از واژهٔ دستگیر استفاده میکند، به نظر شما وقت کسی را دستگیر میکنند چه احساسی به او میدهند؟ مجرم، گناهکار، اشتباه کار، کمارزش. و این اتفاق چند بار و در چه موارد دیگری برای مینا در کودکی تکرار شده؟ گویا مینا در محیطی بزرگشده که دائم به او برچسب بیارزش، زده میشده. و آیا غیرازاین است که هر چه والدینمان در کودکی به ما بگویند ما میپذیریم؟
به قول آلفرد آدلر، نظریهپرداز روانشناسی، کودک ثبتکنندهای زبردست و تحلیل گری خامدست است. همین است که در کوچه موزه مردمشناسی، مینا به کامران میگوید:"پنجسالگی من پر بود از احساس گناه". حالا دیگر مینا باور دارد که موجودی اشتباه کار، کمارزش و لایق سرزنش است، پس وقتی کامران در میانه فیلم او را سرزنش میکند که" چرا مرا بیدار نکردی؟ حالا من به اونا به گم کدوم گوری بودم؟" بهشدت واکنش نشان میدهد که "بگو با من تو همین گور بودی، چه اشکالی داره؟" اما متأسفانه باوجود تکرار بیاهمیتیهای کامران، او همچنان در این رابطه میماند، گویا در ناخودآگاه، باور مینا به کمارزشی خودش، به او میگوید زندگی چیزی جز این نیست پس بمان و تحقیر شو. نشانههای این بیارزش بودن را زیاد میبینیم، وقتی برای اولین بار به رستوران رفته تا برای کار صحبت کند طوری ترک تحصیل خود را توضیح میدهد که یعنی درسخوانده اما تمام نشده، گویا خیلی نگران است که کامران فکر کند او تحصیلنکرده است و این رفتار، ناشی از باور من ارزشمند نیستم و یا من بیکفایتم اوست.
باور من دوستداشتنی نیستم او هم نشانههای زیادی در فیلم دارد، وقتی کامران برای او صبحانه آماده میکند قطعاً کامران دارد کار ارزشمندی انجام میدهد اما مینا آن را برای خودش خیلی بزرگ میکند و میگوید: "مثل رؤیا است، مثل خوابِ، مثل تو فیلما"، گویا باور ندارد که میتواند مورد دوست داشتن واقع شود پس با کمترین محبت خودش را به کامران علاقهمند و او را فرشته نجات خود میداند. کامران چه برای اهداف کوتاهمدت خود و چه با رویکرد انساندوستی برای او کار جور کند، مینا، کامران را فرشته نجات خود میداند. پس بیش ازآنچه باید، کامران برای او مهم میشود. البته یک نکته بهشدت اینجا قابلتوجه است. او تازه جداشده. منبع دریافت محبت را تازه ازدستداده و با توجه به اینکه مینا تشنه دریافت محبت است و ترس از تنها ماندن دارد، سریعاً کسی را وارد زندگیاش میکند. روانشناسان معتقدند بعد از پایان یک رابطه، بهتر است حداقل تا شش ماه، فرد وارد رابطه جدید نشود چراکه تحت تأثیر هیجانات رابطه قبلی است و هنوز فرصت پیدا نکرده مشکلات خود را که رابطه قبلی را به شکست رساند در خود اصلاح کند.
اما ترس از ترک شدن مینا از کجا میآید، دیالوگش در کوچه موزه مردمشناسی این اطلاعات را میدهد که مادرش در کودکی فوت میکند، این اولین از دست دادن، بعدازآن با پدری میماند که مینا دلپری از او دارد. در جلوی موزه مردمشناسی مینا به کامران میگوید "وقتی من کار بدی میکردم پدرم فقط نگام میکرد، کاش میزدم ولی فقط نگام میکرد و بعد میرفت" گویا پدر در کودکی مینا و در نبود مادر با دریغ کردن حضورش از مینا و بهنوعی قهر کردن با او، او را تنبیه میکرده، قهر کردن پدر و نبودن او بهموازات نبود مادر، برای کودک به معنی این است که "هم پدرم هم مادرم مرا گذاشته و رفتهاند" و کودکی که در این بافتار بزرگ شود آیا نباید این باور در او شکل بگیرد که "عاقبت من تنها خواهم ماند؟ عاقبت همه مرا تنها میگذارند؟ عاقبت آدمهای مهم زندگی من مرا ترک میکنند؟" اما این باور یا ترس مهیب، با مینا چه میکند؟
اولاً مینا در شروع هر رابطه، پیشبینی میکند که این فرد مرا کی و کجا تنها خواهد گذاشت، ترس از این اتفاق، او را وادار به رفتارها و انتخابهایی میکند که نهتنها مشکلات او را کمتر نمیکند بلکه او را به قهقرا میبرد. وقتی کسی پیشبینی میکند که فلانی مرا ترک خواهد کرد، امکان سه نوع رفتار در او وجود خواهد داشت، توجه کنید افراد باشخصیتهای مختلف سبکهای مقابلهای متفاوتی برای مواجهه با ترسهایشان دارند:
رفتار نوع اول که نامش را حمله میگذاریم شامل رفتارهایی مثل اینها میشود: چک کردن گوشی طرف مقابل، چک کردن پیامهای ایسنتاگرامش، پرسوجو از دوستان که فلانی دیروز کجا بود؟ با شما بود؟ اینجا دیگِ کی بود؟ دائم پرسوجو کردن از طرف مقابل، ترک کردن رابطه قبل از اینکه او رابطه را ترک کند، وارد رابطه شدن با فرد دیگری قبل از پایان دادن به رابطه قبلی، (که اینیکی از دلایل اصلی رابطه خارج از ازدواج بهحساب میآید و میبینیم که مینا هم هنوز از رابطه قبلی و هیجانات منفی آن فارغ نشده و خودش را بالانس نکرده وارد رابطه جایگزین میشود تا تنها نماند) میتوان به رفتارهای دیگری نیز اشاره کرد.
رفتار نوع دوم تسلیم است: مثل ماندن در رابطهای که فرد در دسترس نیست، همسر دارد، با ما اختلاف سنی زیاد دارد، میدانیم احتمال رسیدن به او خیلی کم است و مواردی ازایندست که مینا عملاً این رفتار را انتخاب کرده.
رفتار نوع سوم فرار است: مثل وارد نشدن فرد به رابطه و تنها ماندن، وقتی همسرش نیست زیاد دنبالش را نگیرد و بهنوعی برعکس حالت اول، نادیده گرفتن نشانههای نبودن و حضور کمرنگ طرف مقابل، چراکه آنقدر میترسد او برود که حتی با او در آن زمینه بحث هم نمیکند و... رفتارهای اجتنابی دیگر. مینا با انجام دادن مجموعهای از رفتارهایی که برخاسته از ترسهایش است خود و رابطهاش را به اینجا میرساند. درجایی که مینا از فرودگاه برگشته و کامران را باخانم دیگری که گویا از سهامداران رستوران است دیده، خطاب به گربهای که گذاشته و رفته میگوید:"باید خودمو برای رفتنت آماده میکردم بیخود نیست می گن بیصفت"، غافل از اینکه مینا سالهاست خودش را آماده رفتن آدمها نگهداشته و آن را پیشبینی میکند.
نعمت ا... این را هم در فیلمنامهاش با هوشمندی تمام آورده. وقتی برای اولین بار کامران به مینا میگوید میخواهد سفر خارج از کشور برود، درحالیکه هنوز نشانههای قابلتأملی از بیوفایی از کامران ندیدهایم که بتوانیم نتیجه بگیریم او این رابطه را نمیخواهد، مینا بر اساس ترس از ترک و یا طرد شدن، پیشبینی میکند که کامران برای همیشه رفته و بدون آنکه با کامران بازهم صحبت کند و اطلاعات بیشتری به دست بیاورد صبح باخشم از آن محل خارج میشود و کلید را هم پرت میکند بهجایی نامعلوم، گویا مطمئن است این رابطه تمامشده. اما بعد از مدتی در خانه آیدا با بازی خوب و روان الهام کردا با یک پیامک کامران به همان محل برمیگردد. در اینجا باید به چند نکته اشارهکنم: مینا در خانه آیدا آنقدر محو دررفتن کامران است که از زندگی روزمرهاش بازمیماند، کتری را میسوزاند و در برابر واکنش اندکی ناراحت و گلهمند آیدا بهعنوان صاحبخانه، خود را فردی میداند که او هم دوستش ندارد و دیالوگ مینا است که: "اینجا باشم و سرزنشهای آیدا رو بشنوم بهترِ از بیارزش شدن برای کامرانِ". نشانههای باور به ترک شدن، دوست داشته نشدن، و لایق سرزنش بودن و بیاهمیت بودن در همین چند کلمه دیالوگ قابل رسد است.
نکته دیگر اینکه مینا با همان شدت خشمی از محل کار یا بهنوعی محل زندگیاش که کامران به او داده بیرون میآید که با همان شدت علاقه و عشق به همانجا برمیگردد و میرود تمام پولش را میدهد تا یکشب کامران خوشحال شود. و دیالوگش با خودش در خانه، وقتی غذا را درست کرده و منتظر آمدن کامران است، در یک نمایهای انگل که دوربین او را از بالا میگیرد این است: "من معمولاً زود میخوابم ولی امشب باید بیدار بمونم، آیا من بهاندازه کافی خوب هستم؟ من زن خوبی برای کامران میشم؟" این دو هیجان شدید متعارض، نشان میدهد هم رفتن مینا بر اساس ترسهایش بوده و هم برگشتش بر اساس ترسهایش. دو رفتار هیجانی. در همین صحنه کامران و مردی که برای او کارمی کند به او کلی میخندند که مینا فکر کرده منظور کامران از مهمان همراهش، مادرش بوده، لیلا حاتمی با بازی خود، اینجا هر دو حس رنجش و شادی ظاهری را عالی نشان میدهد. او بسیار رنجیده اما برای ناراحت نکردن کامران که بهتازگی رفته و حالا برگشته با خندهای پلاستیکی آن دو همراهی میکند و به کامران هم نمیگوید ناراحت شده، گویی ناراحت نشدن کامران مهمتر از ناراحتی خود او است.
نکته مشابه دیگر، مقوله گربه است که کامران، که حالا با باجهای زیادی که مینا به او داده تقریباً مطمئن شده هر چه او بخواهد مینا انجام میدهد، عملاً مینا را در وضعیتی ناخواسته قرار میدهد که از یک گربه که در ابتدا زیبا به نظر میآید اما مثل کامران بعداً شخصیتش نمایان میشود نگهداری کند. مینا نمیخواهد از گربه نگهداری کند اما این را بروز نمیدهد، به دو علت، نکند کامران را از دست بدهد، و دوم توانایی نه گفتنش پایین است چراکه از کودکی فقط چشم گفته و نظراتش جدی گرفته نشده و تحقیرشده، پس باور او این است: نیازهای دیگران بر نیازهای من مقدم است و من نباید نیازهایم را به زبان بیاورم. و دیالوگ پایانی این سکانس عالی است: "کامران، عشق من، فاصله تو بیشتر نکن" (ترس از ترک شدن). در رویکردی دیگر میتوان روی تفسیرهای لیلا از اتفاقات بر اساس ترسهایش (که روانشناسان شناختی به آن خطاهای شناختی میگویند) متمرکز شد.
وقتی با کامران به ساندویچی میروند درستوحسابی به کامران نمیگوید دندانش درد دارد و یک "نه" قوی به کامران نمیگوید تا بقیه ساندویچ را به خاطر درد دندانش نخورد، و بعد از چند اصرار ساده و نه بازور کامران، او ناگهان به گریه میافتد و دیالوگش جالب است: "من میگم دندونم درد می کنه اما (تو منو اذیت میکنی)". گویا تصاویر آزار کودکی مینا اینجا با درد دندان و عدم درک متقابل کامران بهشدت فعالشده و تفسیر مینا را از موقعیت به این مضمون تغییر میدهد که کامران میخواهد او را آزار بدهد. مینا با تکیهبر باور آنکه دوستداشتنی نیست و آدمها او را ترک میکنند و اصولاً آدم کمارزشی است و خودش نمیتواند از پس خودش بربیاید، در رابطهای میماند که مدتی است متوجه شده رابطهٔ کارآمدی نیست. یعنی نیازهای او در آن برآورده نمیشود. اما مگر باورهای مرکزی ما، ترسهای ما و طرحوارههای ما میگذارند اطلاعات به انداه کافی پردازش شوند؟
مینا هم از این قاعده مستثنا نیست. وقتی برای آخرین بار کامران برای گرفتن پیراهن به خانه مینا میآید مینا کامران را که در حال آماده شدن است در آیینه تماشا میکند و با خودش میگوید: "برازندهترین مرد دنیا... افسوس که مال من نیست" ... و وقتی با ماشین به فرودگاه میرود و کامران را باخانم منصور میبیند بهظاهر هدفش حرف زدن با کامران است، اما آیا واقعاً الآن وقت حرف زدن با کامران است؟ اصلاً حرفی باقیمانده؟ وقتی کامران وقت کافی برای او نمیگذارد و این مدتهاست که در رابطه تکرار میشود چرا آن را نمیبیند؟ نکند باورها و ترسها و طرحوارههای او نمیگذارند که نشانهها را ارزیابی کند و یا ببیند؟ مینا به فرودگاه میرسد و کامران را باخانم منصور میبیند. تروما رخ میدهد یک PTSD (اختلال اضطراب پس از سانحه) یک ضربه شدید عاطفی که او را وارد فاز افسردگی مضاعف میکند. اما مینا بیشتر از آنکه به این نتیجه برسد که کامران تمامشده و به درد رابطه نمیخورد، این باورش که تمام مردها مرا میگذارند و میروند تقویت میشود. باوری که اگر از خودش بپرسی میگوید از زمان جدا شدن از شوهرش به وجود آمده و حالا از آن مطمئن شده، غافل از آنکه این باور یعنی ترس از ترک شدن، زیر پنجسالگی و به گفته جفری یانگ زیر دوسالگی و در دوره پیش کلامی که خاطرهای از آن به یاد نداریم ایجاد میشود و مینا یا هرکسی که این ترس در او نشسته باشد در باقی عمر به دنبال جمعآوری شواهدی برای تثبیت و تداوم آن ترس و باور است. حالا کامران و شوهر سابقش که رهایش کردهاند هم دو شاهد خوب که میتواند آنها را به مادر و پدرش الصاق کند.
اما چند سؤال: نباید آدمهای بد وارد زندگی ما شوند؟ یا میتوانند وارد شوند اما ما میتوانم با دیدن نشانهها بهموقع آنها را از زندگیمان بیرون کنیم؟ آیا مینا خیلی قبلتر از اینها متوجه نشده بود که فرد اول زندگی کامران نیست؟ آیا نشانههای کم تعهدی مینا قبلتر وجود نداشت؟ آیا مینا با بهانهتراشیها و رفتارهای چسبنده مثل زنگ زدنهای پشتهم به کامران، او را به عقب هل نداد؟ و آیا مینا خودش کامران را در زندگیاش نگه نداشت؟ پاسخ به این سؤالها و جواب متعارض با تصمیم مینا همان مفهومی است که دنبال توضیحش هستیم، اینکه چگونه ترسها و باورهای مرکزی ما، زندگی ما را کنترل میکنند. متأسفانه روی دیگر سکه وابستگی، باور بیکفایتی است، در اصل در خیلی از افرادی که احساس وابستگی به شخصی میکنند میبینیم که فرد، باور دارد که انسان بیکفایتی است و خود بهتنهایی نمیتواند از پسکارهای خود بربیاید، نمونه این نوع از باور را در مینا در فصل دندانپزشکی میبینیم، خصوصاً آنجا که مینا پشت در دستشویی و بهآرامی با کامرانی که قول داده بود بیاید اما نیامده گفتگو میکند و نگران هزینه درمان است، کامران بهراحتی راهحلی پیدا میکند و میگوید از آنها یک شماره کارت بگیر من پول را میریزم اما دیالوگ مینا و کلماتی که به کار میبرد نشان از باور بیکفایت بودن و ناتوان بودن مینا نسبت به خود است. مینا میگوید: کامران منو تو این موقعیت قرار نده، و کامران هم که برایش قابلدرک نیست جمله مینا را با تمسخر تکرار و به بهانه پلیس تلفن را قطع میکند. ناتوانی در تصمیمگیری و نداشتن مهارت حل مسئله را درجاهای دیگری از این روایت در مورد مینا میبینیم. شاید برای بعضی افرادی که این سطور را میخوانند و بهشدت با مینا همدلی کرده و از شخصیت کامران متنفرند سو تفاهم شود که چرا از سو استفادههای کامران حرفی زده نمیشود.
باید توجه داشت که اینیک مقاله روانشناختی است و تلاشی برای توجیه انواع کامرانها ندارد. گرچه چنین افرادی از هر جنسیتی، اگوسنتریسم یا خودمحور هستند و نیازهای خود را در اولویت میدانند و این رابطه بین کامران و مینا میتوانست برعکس رخ دهد. یعنی زنی خودخواه و پولدار که از مردی خوشقیافه اما ضعیف و با ترسهای فراوان برای زمان استفاده ببرد، مثالی که شبیه یک نمونه بالینی واقعی است. البته بر اساس مطالعات روانشناختی در سرتاسر دنیا اختلال شخصیت وابسته در زنها شایعتر از مردان است و این اختلال در فرزندان آخر خانواده شایعتر از فرزندان اول خانواده است. قطعاً رواندرمانی میتواند کمکهای شایانی به افرادی چنین، در بازشناسی افکار و ترسهایشان و بهبود عملکردشان در زندگی داشته باشد، اما این بستگی به این دارد که افراد چقدر برای خودشان، زندگیشان و آیندهشان اهمیت قائل باشند. در این نوشتار، تلاش شد تا با بررسی فیلم خوشساخت حمید نعمت ا... و بررسی شخصیت وزندگی کاراکتر مینا، نکاتی را متذکر شویم تا افرادی که نشانههای شخصیتی مشابه باشخصیت مینا دارند به خودشناسی بیشتری برسند. امید که در جامعه، هرروز به این رویکرد بیشتر نزدیک شویم که: تمام افراد جامعه بیمار روانی نیستند، اما تمام افراد جامعه چیزهایی را در مورد خودشان نمیدانند که اگر بدانند زندگی پربارتری خواهند داشت و روانشناسی، هدفی جز این ندارد.
*با سپاس از دکتر زهرا اندوز و دکتر حسن حمیدپور