ارتباط یونگ و انیشتین
1400/07/27
چکیده
علیرغم اعتراف کارل گوستاو یونگ به تأثیر آلبرت انیشتین در تفکر او، و با وجود تعداد قابل توجهی از مطالعات در مورد علاقه یونگ به فیزیک و همکاری وی با فیزیکدان نظری ولفگانگ پائولی، تاکنون هیچ تحقیق دقیقی در مورد ارتباط یونگ و اینشتین انجام نشده است. این مقاله با بازسازی شرایط ملاقات های بین دو مرد، با تجزیه و تحلیل پویایی و اهمیت رابطه آنها و ارائه بینش در مورد دلایل عدم دوام این ارتباط، خلا را پر میکند. بازسازی روایت این ارتباط، پایه خوبی برای تحقیقات آینده در مورد تأثیر فکری اینشتین بر یونگ است.
تحقیق، گردآوری و نگارش: پیمان چمن آرایی
(دانش آموخته دوره تربیت مدرس و تحلیلگر یونگی در روان تحلیل)
1. مقدمه:
رابطه بین کارل گوستاو یونگ، بنیانگذار روانشناسی تحلیلی و آلبرت اینشتین، مشهور به نظریه های نسبیت خاص و عمومی، توسط علاقه مندان به تاریخ علوم روانشناسی تا حد زیادی نادیده گرفته شده است. دلایل متعددی برای این امر وجود دارد که محتملترین آنها کمبود شواهد مکتوب در این زمینه است. زندگینامه نویسان انیشتین به سختی از یونگ در روایات خود در مورد زندگی اینشتین و محیط فکری وی نام بردهاند. جزوهای با عنوان چرا جنگ؟ (1933). این را میتوان با این واقعیت توضیح داد که فروید همیشه بیشتر از یونگ افتخارات را به خود جلب کرده است و برای کسانی که خارج از حوزه روانشناسی بودند آشنا بود. علاوه بر این، زمینههای مذهبی و فرهنگی مشترک آنها باعث شد که او بیشتر در رادار زندگینامه نویسان اینشتین ظاهر شود تا يونگ. علیرغم این توجیهات، جای تعجب است که دانشمندان یونگی در این زمینه چیزی ننوشتهاند. مطمئناً وابستگی یونگ به اینشتین، هر چند کوتاه مدت، باید علاقه و انگیزه کافی را برای آنها ایجاد می كرد تا عموم مردم را از چنین ارتباط برجستهای آگاه كنند. اگرچه اشاره ای به رابطه آنها شده است ولی تاکنون تحقیقات کاملی انجام نشده است. همانطور که قبلاً ذکر شد ، فقدان شواهد مکتوب ممکن است تا حدودی مقصر باشد، اما دلیل دیگر عدم وجود مطالعات مکتوب در مورد این موضوع میتواند ماهیت نگران کننده موضوع پیوست شده به آن، یعنی ادعای یهودستیزی یونگ باشد. اگرچه این موضوع بحثهای بیشماری را برانگیخته، این یک موضوع حساس برای دانشمندان یونگی باقی مانده است. در این مقاله، موضوع یهودی ستیزی ادعا شده یونگ هم در محدوده ارتباط بین یونگ و اینشتین و هم در محدوده وسیعتری مورد بررسی قرار میگیرد.
هدف این مطالعه دو مورد است: ایجاد رابطه بین یونگ و اینشتین و روشن ساختن پویایی آن. و فراهم آوردن زمینه ای برای تحقیقات بیشتر در مورد تأثیر فکری اینشتین بر نظریههای یونگ. یونگ از دیرباز به دلیل علایق التقاطی خود مشهور بوده است: علاوه بر روانکاوی و رشته های روانی که او مطالعه کرده و موضوعات دین ، کیمیاگری ، نجوم و فیزیک را در نوشتن خود گنجانده است. علاقه یونگ به فیزیک اخیراً مورد توجه قرار گرفت، پس از انتشار نامه نگاری وی با فیزیکدان برنده ولفگانگ پائولی. با این حال، هنگام بررسی رابطه یونگ با فیزیک و فیزیکدانان، دانشمندان تمایل دارند فقط تأثیر پائولی بر یونگ و روانشناسی تحلیلی، که تنها نوک کوه یخ را نشان میدهد را توجیه دهند. یونگ قبل از آشنایی و مکاتبات بعدی با پاولی، در قالب اینشتین و نظریههای نسبیت، با فیزیک مدرن روبرو شد و تحت تأثیر آن قرار گرفت. بنابراین، این رابطه نادیده گرفته شده دارای پتانسیل قابل ملاحظهای برای تعداد زیادی از محققان است که به دنبال کشف ارتباط بین روانشناسی تحلیلی و فیزیک هستند. در این مقاله ، استدلال به این است که یونگ و اینشتین در موارد متعددی ملاقات کرده و گفتگو کردهاند ، بنابراین بررسی رابطه آنها مفید است. همچنین قابل درک است که یونگ این رابطه را "گرامی داشت"، به این معنا که او در سخنرانیها و مکاتبات خود به آن افتخار میکرد، اما با گذشت زمان این دو مرد به دلایل مختلف نمیتوانند رابطهای پایدار برقرار کنند: اول، به دلیل ناتوانی ذهنی و روانی آنها در برقراری ارتباط در زمان ملاقات ها ، همانطور که توسط اظهارات یونگ مشهود است. دوم ، به دلیل بی اعتمادی مادام العمر اینشتین به حرفه یونگ، روانکاوی، که برچسب گذاری آن به عنوان "شبه علم" نشان داده شد. و سوم و مهمتر، به دلیل دیدگاه تحقیرآمیز اینشتین نسبت به یونگ و اعتقاد او به اینکه یونگ یهودی ستیز است، که نامههای خصوصی اینشتین گواه آن است.
بررسی ارتباط یونگ و اینشتین با استفاده از مطالب بایگانی شده است. این مقاله شامل اطلاعاتی از خاطرات منتشر نشده در مورد اینشتین است که از نسخه خطی یونگ برای خاطرات، رویاها، تأملات و مکاتبات شخصی منتشر نشده اینشتین گرفته شده است.
2. برقراری رابطه:
یونگ و اینشتین در بازه زمانی بین 1910 و 1913 ملاقات کردند. آنها توسط فیزیکدان نظری و ریاضیدان لودویگ هاپف، دستیار اینشتین در آن زمان که به شدت به روانکاوی علاقه داشت، به یکدیگر معرفی شدند. هاپف، شاگرد آرنولد سامرفلد، در تابستان 1910 به زوریخ رفت تا با اینشتین همکاری کند. در آن زمان اینشتین دانشیار بود در حالی که یونگ در دانشگاه زوریخ سخنرانی میکرد. یونگ ابتدا در نامهای به فروید مورخ 18 ژانویه 1911 به ملاقات با اینشتین اشاره میکند، که وی چنین شرح میدهد: "یکشنبه گذشته من بلولر را به محل خود دعوت کردم […] ما تمام شب را با یک فیزیکدان در مورد چیزی دور صحبت کردیم. از نگرانیهای معمول ما - نظریه الکتریکی نور". همانطور که ویراستاران یونگی/فرویدی خاطرنشان میکنند ، فیزیکدانی که وی در اینجا به آن اشاره می کند، فقط میتواند انیشتین باشد. در مقالهای که در سال 1905 منتشر شد، انیشتین توضیح طولانی مدت در مورد اثر فوتوالکتریک نور ارائه داد. او تصور کرد که نور دارای ویژگیهای ذره ای است که آنها را فوتون نامید. یونگ حتماً در نامه فوق الذکر خود به فروید ، که تحت عنوان "درباره دیدگاه اکتشافی در مورد تولید و تبدیل نور" منتشر شده است، به این اثر شگفت انگیز اشاره کرده است - اثری که اینشتین در سال 1921 جایزه نوبل فیزیک را دریافت کرد.
انیشتین در چندین شام دیگر در خانه یونگ شرکت کرد، همانطور که یونگ در نسخه خطی خاطرات، رویاها، تأملات به یاد می آورد: «اینشتین اغلب در زمانی که نظریه نسبیت خود را ارائه میداد، با من بود. او مهمان من در زوریخ بود و درباره نظریه خود با من گفتگو میکرد و اصول آن را توضیح داد. این باید در حدود سال 1910 باشد». این دقیقاً همان زمانی بود که اینشتین نظریه نسبیت عمومی خود را توسعه میداد و یونگ میگوید ، اگرچه نمیتواند نظریه را به طور کامل درک کند، اما "به اندازه کافی درک کرده است تا از [اینشتین] یک تأثیر قوی ایجاد کند". اینشتین نه تنها در خانه یونگ شام خورد، بلکه در سخنرانی(های) او در دانشگاه زوریخ شرکت کرد. دیوید رایجنشتاین، دانش آموز و دوست اینشتین، به یاد میآورد که پس از شرکت در یکی از این سخنرانیها در زوریخ در زمینه روانکاوی در سالهای 1910 یا 1911، او و اینشتین مدرس را به کافهای همراهی کردند. اگرچه از مدرس نام برده نمیشود و فقط از وی با عنوان "دکتر Y " ،اطلاعات جانبی نشان میدهد که یونگ دیگری نبود. اینشتین توجه خاصی به یونگ نداشت و وقتی که نظر خود را در مورد سخنرانی جویا شده بود و فقط پاسخ داده بود که" او ابتدا باید در نظر بگیرد که آیا روانکاوی یک علم است یا نه ". یونگ سعی کرد "با اشتیاق فراوان" ثابت کند که روانکاوی بدون شک یک رشته علمی است، اما انیشتین بیشتر از آنکه در مورد شایستگیهای علمی روانکاوی صحبت کند، مشغول دو خانم بود که سر میز حضور داشتند. در این مرحله، بر اساس خاطرات، یونگ کتابی را روی میز کوبید و فریاد زد: "چرا پروفسور، اگر عاشق بودی باور میکردی که مهمتر از نظریههای کوانتومیات است؟" ، که اینشتین پاسخ داد: "نه ، خانمها و آقایان، نظریههای کوانتومی من واقعاً برای من اهمیت زیادی دارند»(رایشینشتاین ، 1934 ، ص 44). رایشینشتاین از استاد (یونگ) به عنوان دوست اینشتین یاد میکند و توصیف میکند که اینشتین با لحنی ملایم، اما تا حدودی شرم آور به این سوال پاسخ میدهد. این داستان رابطه بین یونگ و اینشتین را در مراحل اولیه آشنایی آنها نشان میدهد و نشان میدهد که آنها در آن زمان با هم دوست بودهاند.
حکایت فوق الذکر پویایی رابطه جالبی را آشکار می کند: نشان میدهد یونگ و اینشتین در مجاورت یکدیگر با یکدیگر گفتگو کرده اند، اما نه با یکدیگر. در حقیقت ، به نظر نمیرسد که بین یونگ و اینشتین ارتباط واقعی وجود داشته باشد. یونگ دستور کار خود را داشت که حول بحث روانکاوی میچرخید، در حالی که توجه اینشتین به جاهای دیگر معطوف شد. آنها در بحث معنادار یا سازنده با یکدیگر درگیر نشدند. این احتمال وجود دارد که این نوع پویایی در همه برخوردهای آنها وجود داشته باشد. یونگ چندین بار اشاره کرد که نظریه های اینشتین را درک نمی کند و فیزیکدان تلاش زیادی کرد تا اصول اولیه اینها را بدون موفقیت به یونگ منتقل کند در جای دیگری یونگ همچنین اظهار داشت که فکر میکند آن دو در زمان ملاقات از نظر فکری برای یکدیگر غیرقابل دسترسی بودهاند. به گفته یونگ، انیشتین چنان در فرآیندهای فکری خود جذب شده بود که یونگ نتوانست هیچ یک از ایدههای خود را معرفی کند. در عوض، او ادعا کرد که به اینشتین گوش داده و سعی کرده او را بفهمد. یونگ نظریه نسبیت عمومی اینشتین را "بسیار جالب" دانست، اما همچنین تأکید کرد که او دوست اینشتین نیست، بلکه فقط میزبان فیزیکدان است. این می تواند به دلیل عدم وجود ارتباط معنی دار بین آنها باشد، ویژگیای که برای یونگ در روابط او مهم بود.
این پویایی که یونگ و انیشتین در حال صحبت کردن هستند اما ارتباط معناداری ندارند، نقش مهمی در کوتاه مدت بودن روابط آنها ایفا میکند و بعداً در مقاله به تفصیل مورد بحث قرار میگیرد. همچنین میتواند توضیح دهد که چرا آنها پس از دور شدن اینشتین از زوریخ در تماس نبودند. یونگ در نامهای به کارل سیلیگ نوشت که پس از خروج اینشتین از زوریخ، ارتباط آنها قطع شد. دقیقاً مشخص نیست که یونگ در اینجا به کدام یک از خروجهای اینشتین اشاره کرده است. اینشتین در آوریل 1911 به پراگ نقل مکان کرد تا در دانشگاه کارل فردیناند استاد شود. این امر فقط یک دوره کوتاه بود، زیرا انیشتین از فضای یهودی ستیز در دانشگاه و شهر به طور کلی خوشش نمی آمد، در حالی که همسرش، میلوا ماریچ، هرگز در آنجا احساس آرامش نمیکرد. بنابراین، آنها تنها پس از 16 ماه، در آگوست 1912، هنگامی که انیشتین به عنوان پروفسور در موسسه فناوری فدرال منصوب شد، به زوریخ بازگشتند. در سال 1914، انیشتین برای دومین و آخرین بار از زوریخ به برلین رفت، زیرا ماکس پلانک و والتر نرنست متقاعد شده بودند که استاد دانشگاه هومبولت شود. اگرچه او گهگاه به زوریخ می رفت تا از دو پسرش که در همان سال با میلوا از برلین به آنجا بازگشتند بازگردد ، اما اینشتین هرگز مدت زیادی اقامت نداشت. بنابراین ، محتمل به نظر می رسد که این حرکت قاطع انیشتین بود که یونگ از آن به عنوان نقطه ای که در آن ملاقات متوقف شده بود ، یاد می کرد.
این احتمال وجود دارد که جلسات آنها در سال 1914 یا حتی زودتر به پایان برسد، با توجه به این که یونگ در سال 1913، هنگامی که دوره خلاقانه فردیت خود را شروع کرد، با اکثر اطرافیان خود قطع رابطه کرد. در اکتبر 1913 یونگ از IPA استعفا داد و به تمام فعالیتهای خود در ارتباط با گروه، از جمله ویرایش نشریه Jahrbuch، پایان داد. او رسماً تمام روابط خود را با فروید قطع کرد. او همچنین از سمت خصوصی خود در دانشگاه زوریخ استعفا داد. بنابراین، یونگ وارد یک مرحله بسیار دشوار 6 ساله از زندگی خود شد، در این مدت او بر رشد درونی خود تمرکز کرد و یک دوره شدید خودآزمایی را پشت سر گذاشت. ارتباطات اصلی او با واقعیت از طریق وظایف خانوادگی بود. تنها کار حرفهای که در این مدت انجام داد با مشتریان خصوصیاش بود. بنابراین، بعید است یونگ پس از شروع رویارویی یونگ با ناخودآگاه خود، در پاییز 1913، دوباره با اینشتین ملاقات کند.
بر اساس خاطرات یونگ، میتوان حدس زد که تأثیرگذارترین دوره روابط آنها مرحله اولیه بوده است، که طی آن چندین بار ملاقات کردند. اگرچه آنها پس از عزیمت اینشتین به برلین دوباره ملاقات نکردند و علیرغم اینکه هیچ شواهدی مبنی بر مکاتبات بین آنها وجود نداشت، روابط آنها به همین جا ختم نشد، بلکه پویایی جدیدی به خود گرفت. بعداً این پویایی جدید را از طریق نوشتههای آنها درباره یکدیگر بررسی میکنیم، اما ابتدا انگیزههای احتمالی آنها را برای جستجوی شرکت یکدیگر بررسی میکنیم. این بررسی کوتاه ممکن است در شکل گیری تصویری واضحتر از انتظارات اولیه آنها و در نتیجه خیالپردازیهایی که در مورد یکدیگر داشتند مفید باشد.
3.علاقه اولیه آنها به یکدیگر:
3.1. علاقه یونگ به اینشتین
بسیار محتمل است که دلیل این که یونگ اینشتین را به خانه خود دعوت کرد این بود که میخواست فیزیکدان را متقاعد کند که به انجمن بین المللی روانکاوی (از این پس IPA) بپیوندد. به گفته ویراستاران یونگی / فرویدی، در آن زمان یونگ، به درخواست فروید، سعی می کرد متخصصان سوئیسی را متقاعد کند که به IPA بپیوندند. این انجمن در سال 1910 در نورنبرگ تأسیس شد و یونگ به عنوان رئیس آن انتخاب شد. هدف آن عمل به عنوان یک سازمان دفاعی در برابر منتقدان روانکاوی بود و بنابراین یونگ و فروید نیاز به حمایت قوی نه تنها از روانشناسان و روان پزشکان، بلکه از متخصصان شاغل در رشتههای مختلف دیگر نیز داشتند. از این رو، به نظر میرسد یونگ و فروید میخواستند جامعهای را تشکیل دهند که به اندازه کافی قوی باشد تا در برابر حملات روانکاوی مقاومت کند - مانند اتهام روانپزشک امیل کراپلین و دستیار او مکس ایسرلین به یونگ و فروید و حتی یوجن بلولر ، مدیر و یونگ، که این افراد عرفان و معنویت گرایی را تمرین میکنند؛ یا استاد روانپزشکی و عصب شناسی، گوستاو اشافنبورگ در کنگره عصب شناسان و روان پزشکان جنوب غربی آلمان (اشافنبورگ ، 1906)؛ و پروفسور ویلهلم وایگانت از رساله روانکاوی یونگ در مورد اسکیزوفرنی (وایگانت ، 1907) - و از شایستگیهای این رشته دفاع میکند. بنابراین، این نیاز به ایجاد یک اتحاد قوی با اهمیت یافتن روانکاوی بسیار مهم شد و حملات عمومی به آن بیشتر شد. یافتن متحدان قدرتمند دشوار بود و در نتیجه یونگ سعی کرد متخصصان از زمینههای مختلف را متقاعد کند که از آنها حمایت کنند. با توجه به این، یونگ انتظار داشت که انیشتین مایل به حمایت از روانکاوی و دفاع از آن در برابر منتقدان باشد. با این حال، به نظر میرسد که اینشتین آمادگی انجام این خیالات را نداشت زیرا در واقع هرگز به IPA ملحق نشد.
از سوی دیگر، میتوان به دلیل نیاز فزاینده یونگ به علمی جلوه دادن کار خود به دلیل بحثهایش با همکاران و آشنایان دانشمند علوم دقیقه خود، مانند اینشتین، ایجاد کرده است. اگر چنین بود، و همچنین به رسمیت شناختن و حمایت اینشتین از شایستگیهای علمی روانکاوی، یونگ میخواست رابطه خود را با فیزیکدان اعلام کند. به طور خاص، او مشتاق بود که به متخصصان دیگر اطلاع دهد که او با فیزیکدان معتبری که نظریههای او را پشتیبانی میکند روابط خوبی دارد و او، یونگ، در محافل علم دقیق مورد استقبال قرار گرفته است. همانطور که بعداً مشاهده میشود، این دقیقاً همان کاری است که یونگ در سخنرانیها و مکاتبات خود انجام داد.
علاوه بر این انگیزههای احتمالی، ممکن است یونگ واقعاً به فیزیک علاقه داشته باشد، گرچه او هیچ وابستگی به ریاضیات نداشته است. او در دوران دانشجویی تحصیلات خود را در زمینه علوم طبیعی آموخت و همچنین فیزیک خواند تا بتواند با مادیات و مکانیسم مورد حمایت آنها مقابله کند (یونگ ، 1896-1899). بعدها در زندگی او با پیشرفتهای فیزیک مدرن به روز شد. به عنوان یک حوزه علمی که حوزه بیرونی و فیزیکی را مورد بررسی قرار میدهد، یونگ به فیزیک در ارتباط مکمل با روانپزشکی و روانکاوی که قلمرو درونی و روانی را بررسی میکند،می نگریسته است. یونگ همیشه به سمت مکمل متضادها کشیده میشد و بنابراین میتوانست در طول زندگی خود علاقهای واقعی به فیزیک داشته باشد، درست مانند قلمرو روان. در نتیجه، یونگ به طور طبیعی میخواست در مورد پیشرفتهایی که در زمینه فیزیک ایجاد شده بود، بیشتر بیاموزد. او در واقع موفق به یادگیری نظریه اینشتین شد و به نظر میرسید اهمیت آن را نیز احساس می کند (لوکاچ ، 2018).
3.2. علاقه انیشتین به یونگ
بر اساس برخی از زندگینامههای اینشتین، این اینشتین بود که در ابتدا به یونگ و کارهای او علاقه نشان داد. این آثار بدون ارائه مرجع، ادعا میکند که اینشتین از هاپف، دستیار او، که قبلاً با یونگ در تماس بود، خواست که ملاقات این دو را ترتیب دهد. خاطرات یونگ تأیید میکند که او از طریق هاپف با اینشتین آشنا شده است. اگرچه به نظر میرسد که درخواست اولیه برای تماس از یونگ، که در آن زمان سعی میکرد متخصصان از پیشینههای مختلف را متقاعد کند که به IPA بپیوندند، پذیرفته شود، اما بررسی دلایل علاقه اینشتین به یونگ نیز مهم است.
محتملترین توضیح این است که، گرچه انیشتین هیچگاه علاقه خاصی به روانپزشکی و روانکاوی نداشت، اما با این وجود به یافتههای روانشناسی و روانپزشکی علاقه داشت، بیشتر به دلیل اولین فرزندش، لیزرل، متولد 1902. همسرش، میلوا، او را در نووی ساد - آن زمان بخشی از اتریش - مجارستان، اکنون صربستان است بدنیا آورد، در حالی که اینشتین در برن در سوئیس ماند. اینشتین پس از زایمان هرگز از میلوا دیدن نکرد و از آنجایی که دختر سریعا پس از تولد برای فرزندخواندگی پذیرفته شد، اینشتین هرگز با دخترش ملاقات نکرد. شرایط تولد دختر و دوره بعد از آن هنوز مشخص نیست (زکهایم ، 1999)، اما از مکاتبات آنها مشخص است که با وجود مشکلات شدید مالی و اعتراض والدین به رابطه آنها و داشتن فرزند خارج از ازدواج، هر دو اینشتین و میلوا از تولد کودک خوشحال بودند. قویترین دلیل در مورد علت تصمیم آنها برای دادن قیمیت نوزاد این است که دختر از بیماری مادام العمر، با نقص شدید روانی، به احتمال زیاد سندرم داون همراه بود.
اگرچه انیشتین هرگز دخترش را ملاقات نکرد، اما اوبه مانند میلوا به وضوح تحت تأثیر رویدادهای پیرامون تولد او قرار گرفت. در چنین شرایطی متداول است که افراد برای درک بهتر شرایط و علل آن به دنبال اطلاعات بیشتری باشند و از آسایش روانی برخوردار شوند، این دقیقاً همان کاری است که میلوا انجام داد. او کتابهای روانشناسی در مورد مادری، ازدواج، روانپزشکی و رابطه جنسی میخواند و در سخنرانیهای مربوط به اعتیاد به الکل شرکت میکرد. او به دنبال راههایی برای بهبود روابط خود با اینشتین بود، زیرا ازدواج آنها در زمان آشنایی اینشتین با یونگ آغاز شده بود. اینشتین مشکل مشروب داشت و میلوا نگران بود که شیوه زندگی اینشتین بر رشد پسران آنها تأثیر بگذارد. اگر خاطرات فرانتس یونگ در مورد بازدید میلوا از خانواده یونگ در سالهای 1914-1915 با دو پسرش قابل اعتماد است (بایر ، 2003 ، ص 731)، این بدان معناست که او حتی پس از جداییاش با اینشتین در 1914 به دنبال حمایت روانی بود. انیشتین باید از علاقه همسرش به روانشناسی آگاهی داشته باشد. به طور مشابه، او نیز ممکن است در جستجوی درک و حمایت روانشناختی باشد و این علاقه میتواند او را به یونگ سوق دهد. اگر چنین بود، انیشتین انتظار داشت از یونگ در مورد وضعیت انسان و توضیحات روانشناختی برای شرایط خاص زندگی یاد بگیرد. خاطرات یونگ از اینشتین نشان میدهد که آنها در مورد روانشناسی صحبت کردهاند ، اما اینشتین درک کمی از بحثهای آنها به دست آورده است. این عدم درک میتواند نتیجه پویایی عجیب و غریب بین آنها باشد، که آنها را از ایجاد پیوند و قرابت واقعی، بدون توجه به تلاشهای خود باز میدارد.
توضیحات فوق با این واقعیت تأیید میشود که، گرچه او نظریههای یونگ را درک نمیکرد و علاقه درازمدتی به آنها نداشت، با این وجود اینشتین تا حدودی شیفته مسائل روحی و روانی بود. نامههای او به پسرش، ادوارد، دفتر خاطراتش و مکاتباتش با فروید همه نشان میدهد که او برخی از آثار فروید را خوانده است (انیشتین ، 1931 ، 29 آوریل ؛ آیزینگر ، 2011). این نوشتهها نشان میدهد ، اگرچه او از اعتبار نظریههای روانکاوی قانع نشده بود، اما با این وجود آنها را به طور هفتگی با یک دوست در میان میگذاشت (اینشتین ، 1931 ، 29 آوریل). اینشتین همچنین به روانشناسی گشتالت علاقه داشت و با بنیانگذار اصلی آن، ماکس ورتهایمر، دوست صمیمی بود. او حتی یک پیشگفتار برای کتاب پیشنهادی در مقالات ورتهایمر نوشت و از مبنای معرفت شناختی روانشناسی گشتالت حمایت کرد.
توضیح احتمالی دیگر در مورد دلیل علاقه اینشتین به یونگ این بود که انیشتین به سادگی از فرصت استفاده کرد و در محیطی دلپذیر با متخصصان مختلف غذا خورد. او به عنوان فردی شناخته میشد که دوست داشت با افراد از هر نوع زمینه فکری و اجتماعی معاشرت و گفتگو کند. اینشتین در این زمان با مشکلات مالی و زناشویی روبرو بود و شام در خانه یونگ میتوانست او را از این واقعیتهای تلخ فراری دهد. اگر اینها انگیزههای اصلی او بودند، او انتظار داشت که یونگ میزبان مهمانی در محیطی جذاب باشد، بنابراین او را قادر میساخت تا واقعیتهای روزمره زندگی خود را فراموش کند. یونگ با توجه به شرایط اقتصادی و خانوادگی خود میتوانست این انتظارات را برآورده کند. یونگ در بازی میزبانی از افراد مختلف با سابقههای مختلف به خوبی تمرین کرد، زیرا شامهای متعددی برپا کرد و در این زمان با حلقه وسیعی از مردم معاشرت کرد (بایر، 2003، ص 252).
4. نگرش دوگانگی یونگ نسبت به اینشتین و کارهایش
یونگ نسبت به انیشتین و کارهایش نگرشی مبهم داشت. از یک سو، او به رابطه خود با اینشتین افتخار میکرد و آن را در سخنرانی ها و نوشتههای خود منتشر کرد. به عنوان مثال، او نام اینشتین را در یکی از سخنرانیهای تاویستوک خود گذاشت تا مخاطبان خود را تحت تأثیر قرار دهد. یونگ برای نشان دادن مشکلی که در تلاش برای توضیح نظریههای پیچیده خود تجربه کرد، خود را با فیزیکدان مقایسه کرد و زمانی را به یاد آورد که "اینشتین مشهور" در تبیین نظریه نسبیت خود با یونگ "تمام مشکلات" را داشت. یونگ اهمیت حکایت را بیشتر بیان کرد و اظهار داشت که، اگرچه "چهارده پا به عمق زمین رفت و وقتی [که] دید اینشتین چگونه برای توضیح این نظریه تلاش میکند" احساس کوچکی کرد، 1 روز او "انتقام [خود را] گرفت" هنگامی که اینشتین "از او چیزی در مورد روانشناسی پرسید" (یونگ، 1935، پاراگراف 140). نیاز یونگ به "انتقام" و تمایل او برای گفتن این ارتباط مهم به مخاطبان خود نشان میدهد که او باید مانند محافل علمی مانند اینشتین جدی گرفته شود و او را برابر اینشتین تلقی کند. این امر در نحوه مقایسه یونگ با اینشتین نیز مشهود است. به عنوان مثال، روبرت لوب در یکی از نامههای خود فروید را با نیوتن و یونگ را با اینشتین مقایسه کرده است. به نظر میرسد یونگ از این مقایسه بسیار راضی است، همانطور که از پاسخ وی مشخص است، در آن او میگوید که موازنه بین فروید و خود او "کاملاً صحیح" است زیرا "فروید اساساً مانند نیوتن تصور گرایانه است، و [عمدتا خود او] تحت تأثیر نسبیت پدیدههای روانی قرار گرفتهاند »(یونگ ، 1973 ، ص 301). همانطور که مشهور است، اینشتین به طور جهانی به عنوان پدر فیزیک مدرن در نظر گرفته میشود، در حالی که نیوتن نمای قدیمیتر از جهان را نشان میدهد. یونگ خوشحال بود که با شیوههای فکری مدرن، مبتکرانه و در حال توسعه شناخته میشود که به نظر او آزادتر از رویکرد مشخصه فروید بود. در زمانهای دیگر، او برای اثبات ارزش ایدههای غیر متعارف خود، اغلب توازی بین آثار انقلابی خود و اینشتین ایجاد میکرد. یک مثال را میتوان در مقاله مسئله روحانی انسان مدرن یافت، که در آن یونگ بین نظریههای نسبیت اینشتین که "جهان مادی ما را متزلزل میکردند" و مجموعهای از ایدههای خود در مورد واقعیت زندگی روانی، قیاس میکند و بیان می کند که مدرن است. انسان باید نظریات خود را همانطور که نظریات انیشتین را پذیرفت، بپذیرد، گرچه درک آنها در ابتدا دشوار بود، زیرا اکنون کل جامعه مدرن به ارزش
آنها پی برده است (یونگ، 1928/1931، پاراگراف 182)
با این حال، در طول سالها، یونگ نه تنها از نام اینشتین برای جلب حمایت و اعتبار برای نظریههای خود استفاده کرد، بلکه ارزش نظریه اینشتین را نیز زیر سوال برد و نقد کرد. این دوگانگی را می توان با ناامیدی یونگ از عدم توانمندی ارزش روانشناسی تحلیلی در محافل علمی توضیح داد. این در گزارش بدبینانه وی از حرمتی که علم در مقابل عدم احترام به روانشناسی تحلیلی - و در مقیاس وسیعتر، روانکاوی - در نامه سرگشاده خود به روانپزشک سوئیسی گوستاو باللی ، که در سال 1934 منتشر شد ، نشان داده شده است. مجله Neue Züricher Zeitung. او در آن می نویسد که اگر گالیله هنوز زنده بود ، "می توانست در ساحل لس آنجلس در کنار اینشتین آفتاب بگیرد و یک مرد" ساخته " تبدیل خواهد شد ، زیرا دوران لیبرال خدا را به شکل علم ساخته و پرداخته است»(یونگ، 1934b ، پاراگراف 1020).
یونگ در خاطرات منتشر نشده خود درباره اینشتین در نسخه خطی خاطرات، رویاها، تأملات، که در سال 1958 نوشته شد، فیزیکدان را فاقد شخصیت و شخصی توصیف کرد که "شخصیت او به عنوان یک انسان روی او تأثیر زیادی نداشت" (یونگ ، 1956 –1960 ، ص 532). در مقابل، چند سال قبل از نوشتن این مطلب، یونگ در نامهای به سیلیگ در سال 1953 اظهار داشت که او "تأثیر قدرتمندی" از اینشتین ایجاد کرده است و "سادگی و صراحت نبوغ او به عنوان یک متفکر" او را "بسیار" تحت تأثیر قرار داده است ( یونگ ، 1976 ، ص 109). این بیانیه در مقایسه با جملهای که در نسخه خطی یونگ ادعا میکند که اینشتین دارای شحصیتی خاص است، دیپلماتیک به نظر میرسد:
او یک نوعی از احساساتی بود. و در کنار آن او دارای عقل ریاضی خودمختاری که او را به دنیای افکار منتقل می کرد بود. او به عنوان یک انسان بیشتر شبیه یک دلبستگی بود که وامانده بود. وقتی صحبت از عاملیت انسانی بود ، او فاقد شخصیت بود. او سپس، اگر فقط نظریهاش را در برمیگرفت، به طور مهیبی نرم میشد. بقیه همه احساسات بود. ایده آل گرایی احساسی مشخص با روشنگری کم عمق (یونگ ، 1956-1960 ، ص 532).
دلایل این اظهارات متفاوت ممکن است در زمینههای مختلف این دو نوشته یافت شود. نامهای که به سیلیگ ارسال میشد باید در زندگی نامه اینشتین با عنوان آلبرت اینشتین: بیوگرافی مستند (1956) گنجانده شود. سلیگ به یونگ نزدیک شد و از او خواست چند خط در مورد اینشتین ارائه دهد. اینشتین در آوریل 1955 درگذشت. شاید اینطور باشد که یونگ دیگر احساس نمی کند که از طریق انتظارات اجتماعی محدود شده است و بنابراین می تواند آزادانه و بدون نیاز به دیپلماسی در مورد احساسات خود نسبت به افرادی که در طول زندگی خود ملاقات کرده است بنویسد. این آزادی بیان ممکن است با این علم تشویق شود که خاطرات، رویاها، تأملات در طول زندگی او منتشر نشده است.
دیدگاه خود یونگ در مورد اینکه چرا آنها پس از دور شدن اینشتین از زوریخ با یکدیگر ارتباط برقرار نکردند این بود که شخصیتهای مربوطه به آنها اجازه ایجاد رابطهای پایدار را نمیدهد. یونگ هم خود و هم انیشتین را افرادی بسیار خلاق میدانست که تحت تأثیر نیروی الهام بخش داخلی خود هستند، که به آنها آزادی تعامل اجتماعی با دیگران را نمیدهد (لوکاچ ، 2019). یونگ در نسخه خطی خود برای خاطرات، رویاها، تأملات (1956-1960)، اینشتین را فردی توصیف میکند که فقط برای آفرینش خود زندگی میکند. کسی که به سختی میتواند خود را در زندگی روزمره بیان کند. به گفته یونگ، اینشتین در زمان ملاقاتهای خود تأثیر زیادی بر او نگذاشت. او شبیه مردی بود که "فاقد شخصیت" بود و فقط وقتی در مورد این کار و نظریه های خود صحبت می کرد ، انگیخته می شد: "او ناگهان یک فرد متفاوت بود ، او خود فرایند بود ، خود معادله" (یونگ ، 1956–1960 ، ص. (532– 533). یونگ این حالت انگیختگی را به حالت یک موسیقیدان تشبیه کرد، "که ممکن است یک شخص کاملاً بی حال به نظر برسد، اما به محض شروع به پخش موسیقی، خود موسیقی است و عظمت او در آن نهفته است" (یونگ ، 1956–1960 ، ص 533) ) یونگ خود را در چنین رویکردی میبیند و اظهار میدارد که او نیز مانند اینشتین به سختی میتواند خود را در موقعیتهای روزمره تحمیل کند: "انیشتین: او افکار او بود، یا افکار او او بودند، و این نیز با من همینطور است، من تلاش زیادی برای اثبات خود در کنار افکارم داشتم»(یونگ ، 1956– 1960 ، ص 533).
یونگ این مبارزه را برای ماندن در اینجا و اکنون به رانندگی توسط نیروی الهام درونی یا دیگری، همانطور که اغلب در مورد افراد خلاق اتفاق میافتد، نسبت داد. در مورد این امر، اشتیاق برای ایجاد هیچ فضایی در هیچ یک از آنها برای بشریت عادی باقی نگذاشت: "این امر به وضوح در مورد اینشتین نیز قابل توجه بود. هنگامی که در موقعیت های مشابه بود، او مانند کشتی نوح به نظرات ریاضی خود می رفت، و این در مورد من چنین بود "(یونگ ، 1956-1960 ، ص 534). این تصور از یک نیروی الهام بخش درونی، که در نظریه خلاقیت یونگ بر اساس مدل تجزیه ای روان وجود دارد، و شناسایی خود و اینشتین به عنوان افراد خلاق، توضیح میدهد که چرا آنها نمی توانند یک رابطه پایدار ایجاد کنند (لوکاچ ، 2019). این توضیحات، هرچند جالب و از لحاظ نظری غنی، دوستیهای دیرینهای را که اینشتین در طول زندگی خود پرورش داده است، در نظر نمیگیرد. ممکن است یونگ و اینشتین از نظر مزاج ناسازگار باشند، اما توضیحات احتمالی دیگری نیز برای عدم موفقیت آنها در ایجاد دوستی واقعی وجود دارد.
5. مخالفت انیشتین با روانکاوی
برخلاف تلاش مستمر یونگ برای اثبات ارزش ایدههایش و به رسمیت شناخته شدن برای آنها، اینشتین با روانکاوی (و روانشناسی تحلیلی)، که او را شبه علم میدانست، قاطعانه مخالفت کرد، عاملی که مطمئناً به بیعلاقگی وی در شکل گیری یک رابطه طولانی مدت کمک کرد. اگرچه او در دوران دانشجویی علاقهمند به رشتههایی بود که خود روان انسان را مورد بررسی قرار میداد - او کتاب روانپزشک سوئیسی آگوست فورل را در سال 1900 خواند، و از امکان به دست آوردن بینش در ذهن مجرمان آنقدر هیجان زده شد که در سخنرانی در زمینه آسیب شناسی پزشکی قانونی شرکت کرد. انیشتین نظر خود را با امتناع از حمایت از نامزدی فروید در جایزه نوبل در سال 1928 اثبات کرد و اظهار داشت که ابتدا باید مشخص شود که آیا "موفقیت یک روانشناس مانند فروید در حوزه جایزه نوبل پزشکی است، که احتمالاً تنها موردی است باید مورد توجه قرار گیرد.
به طور کلی، اینشتین معتقد بود که روانکاوی یک شبه علم است و فروید فردی باهوش و مشتاق است که "هیچ توهمی به جز ایمان غالباً اغراق آمیز به ایدههای خود او را به خواب نمیبرد". اگرچه او شیوه نگارش فروید و شخصیت او را بسیار تحسین میکرد، و علیرغم شروع مکاتبات عمومی با فروید به دستور موسسه بین المللی همکاریهای فکری اتحادیه ملل در مورد جنگ، تحت عنوان عنوان چرا جنگ؟ (1933)، اینشتین فروید را به همان شیوهای که آرتور شوپنهاور را میخواند، میدید. برای زیبایی شاعرانه، نوشتههای آنها بیشتر از محتوا برای او نشان داده شده است. او نمیتواند هیچ ارزش واقعی را در نظریههای روانکاوانهای که آنها از آنها حمایت میکردند درک کند و در طول زندگی خود از آنها قانع نشده باشد. انیشتین حکم خود را چنین خلاصه کرد: "بینشهای روانشناختی برای افراد ضخیم پوست مانند من تنها از طریق دلیل قابل دسترس است، اما نه به روش مستقیم. به طوری که من متقابلاً با ایمان یا عدم وجود آن واکنش نشان میدهم، اما واقعاً نمی توانم قضاوت کنم»(اینشتین ، 1931 ، 29 آوریل). او تمایلی به درمان فروید نشان نداد، زیرا "من خیلی دوست دارم در تاریکی عدم تجزیه و تحلیل باقی بمانم"
اگر اینشتین با نظریههای فروید قانع نمیشد، احساس میکرد که با نوشتههای یونگ بی اعتنایی بیشتری دارد. اینشتین پس از خواندن ترجمه آلمانی ای چینگ و راز گل طلایی در سفر خود از پاسادنا، پیش نویس یونگ را در کتاب خود در دفتر خاطرات خود برای 6 دسامبر 1931 به عنوان "کلاهبرداری" و "کلمات بیارزش - کلمات خالی بدون خط فکری روشن" محکوم کرد. اگرچه او ادعا کرد که تفسیر یونگ را در مورد این کتاب درک کرده است، با وجود اینکه از خود متن چیزی نفهمیده است، روشن است که او به سهم یونگ رتبه بالایی نداد.
نظریههای یونگ در مورد ماهیت روان تنی بیماری سل ممکن است به بیاعتمادی بیشتر اینشتین و فاصله گیری بعدی او از یونگ کمک کرده باشد. نظریههای یونگ همچنین ممکن است برادر ناتنی بزرگتر انیشتین، ایلسه، تأثیر بگذارد و تصمیم بگیرد به جای مراجعه به پزشک معمولی و مصرف دارو هنگام تشخیص بیماری سل، تحت درمان روانکاوی طولانی مدت قرار گیرد. ایلسه مخالفت انیشتین را نادیده گرفت و اصرار داشت که مشکلات وی روان تنی است و بنابراین دارو هیچ تاثیری نخواهد داشت. متأسفانه، تصمیم او برای مشورت نکردن با پزشک در هنگام شروع بیماری، جان او را از دست داد، زیرا وی در سال 1934 درگذشت (ایساکسون ، 2007 ، ص 433). دل شکستگی اینشتین با وخامت سریع همسر دوم او، السا، بیشتر تشدید شد، که در اثر مرگ دخترش خراب شد و در سال 1936 به دلیل مشکلات قلبی و کلیوی درگذشت (ایزاکسون ، 2007 ، ص 441).
یونگ ادعا کرد که سل در نیمی از موارد روان تنی است و او بسیاری از موارد سل را مشاهده کرده است، حتی موارد مزمن، که با تجزیه و تحلیل درمان میشوند، هنگامی که مبتلایان به پیچیدگیهای خود پی میبرند و آنها را درک میکنند (یونگ، 1957، ص 331) به اگرچه این اظهارات در سال 1957 انجام شد، یونگ ادعا میکند که او و همکارانش "پنجاه سال پیش" با مواردی از بیماری روان زای سل روبرو شده بودند که شکل گیری دیدگاه یونگ در مورد علل سل را به اوایل دهه 1900 میرساند. این بدان معناست که آموزهها و مباحث یونگ در زمینه روانکاوی دیدگاه وی را در مورد این بیماری خاص شامل میشود و بنابراین اعتقادات و روشهای درمانی او ممکن است به دیگران منتقل شود، که بعداً روانکاو شدند. مورد Linda Fierz-David این اعتقاد قوی یونگ را نشان میدهد که عوامل روانی پشت سل است. لیندا در سال 1918 با تشخیص سل وارد آسایشگاه شد (آنتونی ، 1999 ، ص 37). پس از 4 سال در موسسه و با شنیدن نام یونگ، او برای مشاوره در مورد وضعیت خود به او نامه نوشت. یونگ به لیندا توصیه کرد که با دنبال کردن رویاهایش، آسایشگاه را ترک کند و خود را شفا دهد. لیندا از توصیه او استفاده کرد و طبق گزارشات، 1 سال بعد، او درمان شد (آنتونی ، 1999 ، ص 38).
انیشتین به راحتی میتواند اطلاعاتی در مورد دیدگاه یونگ و درمان این بیماری به طور مستقیم از او بدست آورد. همسر اول او، میلوا، در دوران دانشجویی به بیماری سل مبتلا شده بود و در زمان ملاقات اینشتین با یونگ هنوز از این بیماری رنج میبرد. این موضوع میتواند در بحثهای آنها مطرح شود، زیرا انیشتین وضعیت همسر خود را مشکل ساز میدانست با این حال، این احتمال وجود دارد که با صحبت درباره بیماری با متخصصان مختلف پس از تشخیص دختر خواندهاش، اینشتین با نظریه یونگ در مورد روان تنی سل و پیشنهاد او مبنی بر درمان آن از طریق تجزیه و تحلیل مواجه شود. تجربه غم انگیز اینشتین از بیماری و اعتقاد یونگ در مورد اثربخشی تجزیه و تحلیل به عنوان درمان میتواند به طور قابل توجهی بر نظر اینشتین در مورد یونگ و تخصص حرفهای او تأثیر بگذارد.
6. دیدگاه اینشتین در مورد یونگ و یهودستیزی
مهمترین عامل دوری اینشتین از یونگ، عقیده او بر ضد یهودی بودن یونگ بود. اینشتین این احساسات را نسبت به یونگ به صراحت در نامه های شخصی خود بیان کرد. این نامه های منتشر نشده، که اکنون در بایگانی آلبرت انیشتین در دانشگاه عبری اورشلیم نگهداری میشود، در این زمینه آشکار است. اینشتین در نامه خود به دونالد استیسی در 13 فوریه 1949 نوشت: "به نظر من، هیچ شکی وجود ندارد که دکتر یونگ هوادار نازیها بوده و بر همین اساس خود را بیان کرده است" (انیشتین ، 1949 ، 13 فوریه). به دنبال اصرار استیسی برای پیگیری موضوع، اینشتین پاسخ داد:
اظهارات دکتر یونگ در رابطه با موقعیت وی در ایدئولوژی نازی در زمان رژیم هیتلر و پس از آن موضوع بحث عمومی بوده است. در تابستان گذشته، من متوجه شدم نشریه "شنبه مروری بر ادبیات" نامه ها و بیانیههایی در این زمینه منتشر کرده است تابرای شما خیلی راحت باشد بتوانید خود را با حقایق آشنا کنید (انیشتین ، 1949 ، 7 نوامبر).
بحث درباره یهودی ستیزی ادعا شده یونگ در مجله هفتگی آمریکایی Saturday Review of Literature با انتقاد آلبرت پرلهاف از فیلیپ وایلی ، نویسنده آمریکایی ، که بیشتر به خاطر اسرار علمی - تخیلی اش مشهور است، که کار یونگ را در بخش "نامهها به سردبیر" در 6 سپتامبر 1947 تبلیغ کرد،شروع شد. پرهالف در نامه خود توجه خوانندگان را به ویراستاری یونگ در«نشریه روانکاوی تحت حمایت هیتلر در آلمان» و اظهارات مشکل ساز وی در« ووتان »جلب کرد (پرهلوف ، 1947 ، 6 سپتامبر ، ص 21) ، که باعث دفاع پرشور یونگ در برابر این اتهامات وایلی شد (1947 ، 6 سپتامبر ، ص 22).
به دنبال این بحث اولیه، بحث مهمتری در تابستان 1949 شعلهور شد، که از الگوی مشابهی در اولین مبادله عمومی نامهها پیروی کرد. افراد زیادی نظرات و تجربیات خود را درباره یونگ به اشتراک گذاشتند. اتهامات مربوط به افشای یونگ به عنوان هوادار نازیها بود که هیتلر را تحسین میکرد و تبلیغات یهودستیزی انجام میداد (هیلیر، 1949، 11 ژوئن، ص 10). جلب توجه به ماهیت نخبه گرا و اشرافی، شبه عرفان و ساختگی روانشناسی یونگ، که اهداف تبلیغات نازی را به خوبی انجام میداد (ورثام ، 1949 ، 30 ژوئیه ، ص 8) ؛ و پذیرش "داوطلبانه" یونگ برای سردبیری "Nazified Zentralblatt für Psychotherapie" (Parelhoff، 1949، 16 ژوئیه ، ص 21). با این حال، مدافعان یونگ استدلال کردند که متهمان اظهارات یونگ را خارج از متن گرفتهاند و بنابراین معنای آنها را تحریف کردهاند (وایلی، 1949، 30 ژوئیه، ص 6). آنها اعتراض کردند که او فقط سردبیر Zentralblatt شد تا از روان درمانی در برابر "جنون فزاینده" محافظت کند. که وی پیشنهاد یک"خانه علمی برای یهودیان" را در انجمن بین المللی ارائه داد (باینس ، 1949 ، 15 اکتبر ، ص 24 ؛ جونز ، 1949 ، 10 سپتامبر ، ص 27 ؛ پرات ، برتین ، فیشر و هاردینگ ، 1949 ، جولای 9 ، ص 25)؛ و اینکه او یک روانشناس محترم بود که هم از دانشگاه هاروارد و هم از ییل تقدیر شده است.
این اتهامات و دفاعیات مطابق بحث بین دانشمندان درباره نگرش، گفتار و اقدامات یونگ در دهه 1930 و پس از آن است. برخی از محققان معتقدند که وی به طور خطرناکی با نازیها در آلمان مرتبط بوده است و موضع اخلاقی خود را در مورد موضوع یهودستیزی زیر سوال میبرد، در حالی که دیگران ادعا میکنند که اظهارات وی باید در چارچوب جو روانی معاصر درک شود و اگرچه آنها سعی در توجیه نگرش یونگ ندارند، برخلاف محققانی که در بالا ذکر شد، آنها آن را مشکل ساز نمیدانند . همچنین کسانی هستند که از یونگ در برابر اتهام یهودستیزی دفاع می کنند با این وجود ، فارغ از دیدگاه های متفاوت آنها ، همه محققان متفق القول هستند که زمان تأیید یونگ در مورد یهودیان و اقدامات او در دهه 1930 حساس نبود.
یکی از بحث برانگیزترین اقدامات یونگ، ریاست وی در انجمن پزشکی عمومی روان درمانی بود که در 23 ژوئن 1933 به اجرا درآمد. جامعه بین المللی متخصصان این حوزه را گرد هم آورد، جلساتی ترتیب داد و مقالاتی را منتشر کرد. ماتیاس هاینریش گورینگ، پسر عموی نخست وزیر پروس، هرمان گورینگ، رئیس شاخه آلمان این انجمن شد. یونگ همچنین سردبیر مجله Zentralblatt für Psychotherapie، مجلهای است که توسط جامعه منتشر شد. حرکتی که توسط یونگ متهم به اتحاد با مجله "Nazified" در روزنامه شنبه مروری بر ادبیات شد این مجله بیانیه های طرفدار نازی را منتشر میکرد و اگرچه یونگ ادعا میکرد که از این نشریات مطلع نیست زیرا انتصاب وی به عنوان سردبیر عملاً فقط یک حالت فرمالیته بود، اما درباره اینکه چقدر میدانست و چه کمکی در محتوای مجله داشته است، گزارشهای متفاوتی وجود دارد . یونگ همچنین دیدگاه های مشکل ساز خود را در مورد تفاوت بین روانشناسی آلمانی و یهودی و ماهیت یهودیان در مجله منتشر کرد به عنوان مثال، وی در سرمقاله خود برای شماره دسامبر 1933 نوشت: "تفاوتهایی که در واقع بین روانشناسی ژرمن و یهود وجود دارد و که مدتهاست برای هر فرد باهوش شناخته شده است دیگر قابل توضیح نیست، و این تنها می تواند باشد برای علم مفید است ". یونگ همچنین قرینه ای را بین یهودیان و زنان ترسیم کرد، به این دلیل که هر دو "از نظر جسمی ضعیف" هستند. وی در ادامه ادعا کرد که یهودیان عشایر هستند، بدون فرهنگ خاص خود، و بنابراین آنها از ملل دیگر به عنوان میزبان برای توسعه خود استفاده میکنند.
یونگ از خود در برابر اتهاماتی مبنی بر اینکه Zentralblatt für Psychotherapie در حال گسترش ایدئولوژی نازی تحت ویراستاری خود بوده است با ادعای اینکه اقدامات او از یک "ضرورت بالاتر" ؛برای جلوگیری از مرگ روان درمانی در آلمان نازی متولد شده است. یونگ برای دستیابی به هدف خود، اساسنامه انجمن عمومی پزشکی روان درمانی را - که گرچه شامل اعضای چند کشور بود، در آلمان مستقر بود و به تدریج تحت کنترل نازیها قرار میگرفت - مجدداً تدوین کرد و آن را به شعبههای ملی تبدیل کرد که تحت یک سازمان بین المللی متحد شده بود. جامعهای که به اعضای یهودی که از تقسیم بندی ملی آلمان منع شده بودند، اجازه پیوستن داد. کسانی که از یونگ در برابر اتهامات مطرح شده در شنبه مروری بر ادبیات دفاع کردند، به عنوان شواهدی مبنی بر ضد یهودی بودن آن استناد کردند. یونگ در ادامه اظهار داشت که از اظهارات گورینگ - كه انتظار میرود همه اعضای جامعه كه در مجله مینویسند مقاله كیت هیتلر را بخوانند و آن را به عنوان الگوی علمی خود بپذیرند و در نسخه بین المللی مجله منتشر میشود بی خبر است؛ او فکر میکرد که فقط در یک شماره ویژه آلمانی ظاهر میشود. یونگ اذعان داشت که نمی خواهد نامش "در مانیفست ناسیونال سوسیالیست" ظاهر شود، اما تأکید کرد که "پزشکی هیچ ربطی به سیاست ندارد […]. با این وجود، دفاع شخصی او نتوانست افکار عمومی را در مورد دخالت خود در جامعهای که با آلمان نازی ارتباط داشت، تحت تأثیر قرار دهد.
یونگ اظهارات جنجالی بیشتری در مورد وقایع سیاسی معاصر در دهه 1930 ارائه کرد. به عنوان مثال، وی در ژوئن 1933 در مصاحبه ای با رادیو برلین، دیدگاهی خوش بینانه از جنبش سیاسی آلمان بیان کرد یونگ با تجزیه و تحلیل آنچه برای تبدیل شدن به یک "رهبر واقعی" لازم است، شیفته رهبری بود، موضعی که منجر به اتهاماتی شد که او هیتلر را تحسین میکند، به عنوان مثال، در شنبه مروری بر ادبیات.
نظریههای یونگ و نوشتههای او درباره ملتها، نژادها و تفاوتهای فرهنگی توسط تبلیغ کنندگان نازی مورد استفاده قرار گرفت، همانطور که ورثام در شنبه مروری بر ادبیات به آن اشاره کرد (ورثام ، 1949 ، 30 ژوئیه ، ص 8). به عنوان مثال، آلفرد آرتوس کراوسکوف، کشیش و فیلسوف معترض آلمانی، در مقالهای که در مجله ( Rasse Krauskopf ، 1939) منتشر شد، مفهوم یونگ در مورد ناخودآگاه جمعی را با مفهوم نژادی وراثت و نژاد برابر دانست.
اینشتین در بحث شنبه مروری بر ادبیات وارد نشد، اگرچه وایلی در استدلالهای خود سهم فکری یونگ را در نوع بشر با مشارکت اینشتین مقایسه کرده بود. علاوه بر این، نامه وی به استیسی، که در بالا ذکر شد، نشان میدهد که نظر اینشتین در مورد یونگ در نتیجه استدلالهای کسانی که سعی کردند ادعاهای یهودستیزی را رد کنند، تغییر نکرده است.
افراد دیگری نیز باید میدانستند که اینشتین یونگ را یهودستیز میدانست. به عنوان مثال، در نامه ای به تاریخ 10 سپتامبر 1949، چارلز واگنر از اینشتین پرسید که آیا وی به دلیل دعوت یونگ در سال 1936 از شرکت در جشنواره هاروارد خودداری کرده است یا خیر دو روز بعد انیشتین پاسخ داد که "زیاد به دلیل حضور دکتر یونگ نیست"، بلکه بیماری همسرش مانع حضور او شده است. همسر دوم اینشتین، السا، در آن زمان به شدت بیمار بود و اندکی بعد درگذشت. با این وجود، در آن زمان آشکارا شایعاتی مبنی بر اینکه انیشتین از حضور خودداری کرده بود، پخش میشد زیرا این برنامه شامل دانشمندانی از آلمان نازی بود که یونگ یکی از آنها بود. مفید است که در نظر بگیریم که چرا واگنر به ویژه یونگ را به عنوان دلیلی که انیشتین از پیوستن به این جشنها امتناع کرد، در نظر گرفت، زیرا دانشمندان، مانند فردریش ماینکه از دانشگاه برلین، که علنا از رژیم نازی حمایت کرده بودند. یا پیتر دبی، فیزیکدان و شیمی دان دانشگاه لایپزیگ که اینشتین او را به خوبی می شناخت و در "پاکسازی" انجمن فیزیکی آلمان از اعضای یهودی شرکت داشت، نیز در این رویداد معتبر شرکت کردند.
این واقعیت که واگنر درباره یونگ پرسید نشان میدهد که واگنر و اینشتین قبلاً در مکالمات قبلی یونگ و اتهامات یهودستیزی بحث کرده بودند.
در نامهای دیگر، که در آوریل 1947 به دکتر کارل فرانکنشتاین نوشته شد، اینشتین اعتقاد خود را مبنی بر اینکه یونگ یهودستیز است، با صراحت بیشتری بیان می کند و میگوید: "من، شخصاً ، همیشه به یونگ [با] وحشت فکر میکردم و هرگز به صداقت او اعتقاد نداشتم، اما دریافت که او استعداد فوق العادهای برای ماهیگیری در آبهای تاریک دارد " اظهارات اینشتین مبنی بر اینکه "هرگز به صداقت [یونگ] اعتقاد نداشت، " و نه به بیگناهی خود، به ویژه گویا است، در حالی که عبارت "او استعداد فوق العاده ای در ماهیگیری در آبهای کدر داشت" ، نشان می دهد با اینکه هر دو از نظر حرفه ای و آگاهی از احساسات واقعی خود نسبت به رویدادهای سیاسی در حال وقوع در اروپا باخبر بودند ولی اینشتین یونگ را غیر صمیمی می دانست. نظر اینشتین در مورد یونگ می تواند بر اساس استدلال های منتشر شده درباره یهودستیزی اخیری در شنبه مروری بر ادبیات باشد. در مورد مناقشه پیرامون صدسالگی هاروارد ؛ در مورد مباحثات خود با افرادی که اعتقاد خود را به اشتراک گذاشتند ؛ یا در واقع ، بر اساس تجربیات خودش از یونگ. اینشتین ممکن است شخصاً پیش داوری یونگ را تجربه کرده باشد. خاطرات یونگ در مورد اینشتین در نسخه خطی خاطرات، رویاها، تأملات نشان از تعصب وی نسبت به یهودی بودن اینشتین دارد. او اینشتین را فردی ضعیف و "بسیار نرم" توصیف می کند که علاوه بر نظریه خود ، بیش از حد احساساتی بود. این برداشت از انیشتین در قسمت زیر بیشتر تقویت می شود:
اینشتین کسی نبود که ایدههایش حداقل در آن زمان از او نشأت میگرفت. او بیشتر یک فرد سوسیالیستی بود یا یک پدر خوب، که با دستانش تا حدودی ضعیف و شل و ول برای بچهها درس ریاضی انجام میداد […] همچنین میتوان تصور کرد که او یک خانواده خانوادگی فوق العاده دوست داشتنی، مهربان، سازگار اما ضعیف بود، با ازدواج که هر خیاطی میتوانست داشته باشد (یونگ ، 1956-1960 ، صص 532-533).
یونگ از طریق انتخاب کلمات خود، اینشتین را با دیدگاه رایج یهودیان در این دوران معرفی میکند ، به این دلیل که آنها "اساساً به یک طبقه اقتصادی، یک طبقه تجاری تقلیل یافتهاند". مشاغل خاص، به ویژه خیاطی، معمولاً با یهودیان مرتبط بود. آنها اغلب "فروشنده شلوار" نامیده میشدند، پس از اینکه تعداد فروشگاههای بزرگ در آلمان متعلق به یهودیان در دهه 1890 شروع به رشد کرد. به تصویر کشیدن یونگ از اینشتین به عنوان یک "مرد معمولی"، "یک پدر خوب"، و تقارنی که وی بین فیزیکدان و خیاط ترسیم میکند، با کلیشههای مورد استفاده برای توصیف و دسته بندی یهودیان در تبلیغات آلمان در نیمه اول قرن 20 مطابقت دارد. به علاوه بر این ، به تصویر کشیدن یونگ از اینشتین به عنوان "نرم و گرم" و "مرد ضعیف خانواده" نیز بیانات ضد یهودی روز خود را منعکس میکند: یهودیان اغلب به عنوان افرادی نرم، زنانه و دارای ویژگیهای مرتبط با هیستریک شناخته میشدند بازنمایی یونگ از ویژگیهای فیزیکی اینشتین شبیه به گفتاری است که درباره بدن یهودیان توسط تبلیغات آلمانی در اواخر قرن 19 آغاز شد، همانطور که استوتلزر (2008 ، ص 263) خاطرنشان میکند: "استخوانهای یهودی کج و ماهیچههایش ضعیف هستند. ” توصیف یونگ از اینشتین به عنوان فردی فاقد کاریزما و شخصیت، و به عنوان یک مرد ضعیف و بیش از حد نرم، در تضاد قطبی با تصور همکلاسی سابق خود، هانس بایلند، که فیزیکدان است، که وی را به عنوان مردی جوان توصیف میکرد که "از هرگونه نمایشی بیزار بود. احساساتی بودن، و حتی در فضایی کمی هیستریک خونسرد بود». بایلند اینشتین را شخصیتی برتر میدانست که همه را مجذوب خود میکرد، یک مکالمه آگاه و یک فرد عاقل و پیچیده بود.
7 نتيجه گيري
این مقاله روایت رابطه یونگ و اینشتین را بازسازی کرده و ثابت کرده است که اگرچه آنها پس از دو سال اول آشنایی خود ملاقات حضوری را متوقف کردهاند، اما از فعالیت های یکدیگر آگاه بوده و در نوشتهها ، سمینارها، درباره یکدیگر بحث کردهاند. نامه ها و خاطرات یونگ و اینشتین انگیزههای خاص خود را داشتند که آنها را مجبور به ابراز علاقه به یکدیگر میکرد، اما نگرش متضاد آنها نسبت به روانکاوی، شخصیتها و دیدگاههای متفاوت جهان نسبت به یکدیگر و نگرش آنها نسبت به یکدیگر منجر به رابطهای کوتاه مدت شد. آنها انگیزه کافی قوی برای حفظ رابطه با دور شدن اینشتین از زوریخ، جایی که جلسات آنها در آنجا برگزار شده بود، نداشتند.
این مقاله دوگانگی یونگ نسبت به اینشتین را نشان داد. اهمیتی که او به این ارتباط قائل شد ، اما همچنین سرخوردگی از این که کار خود به همان اندازهای که دانشمندان دیگر به دست آوردند، دست نیافت. او به رابطه خود با اینشتین افتخار میکرد، او نه تنها در خانه یونگ شام خورد، بلکه در سخنرانیهای یونگ در دانشگاه زوریخ حضور داشت و درباره مزایای روانکاوی با او و همکارانش بحث کرد. انیشتین نقش مهمی در زندگی خود داشت، همانطور که عادت یونگ در تکرار نام انیشتین در سخنرانیها و نوشتن او نشان میدهد. این واقعیت که او حتی بخشی از خاطرات خود را از فیزیکدان در زندگی نامه خود، خاطرات، رویاها، تأملات اختصاص داده است، گواهی بر اهمیتی است که یونگ به ارتباط شخصی خود با اینشتین قائل بود.
به گفته یونگ، ماهیت خلاقانه مشترک آنها را از ایجاد پیوند نزدیکتر باز میدارد، زیرا هر دوی آنها بیش از حد مشغول ایدههای خود بودند تا در زمان ملاقاتهای خود به یکدیگر توجه معنی دار داشته باشند.
یکی دیگر از عوامل مهم در دورتر شدن روابط آنها شک و تردید اینشتین نسبت به روانکاوی بود که تا حدی به دلیل عدم تأیید وی از روشهای آن بود، اما همچنین به دلیل تجربیات شخصی او، که تأثیر منفی از وی بر جای گذاشته بود. حتی در خاطرات خود از اینشتین، که تقریباً 50 سال پس از ملاقات آنها نوشته شده است، بدیهی است که یونگ تعصبات خاصی را در مورد فیزیکدان حفظ کرده است، زیرا او را دارای خصوصیات مونث میداند و او را به خیاط تشبیه میکند، یک تاکتیک رایج در لفاظی ضد یهودی و تبلیغات اواخر 19 و اوایل قرن 20 اروپا و همچنین تاکتیکی که افراد آن زمان برای مشهور کردن خود از طریق به انتقاد گرفتن افراد خیلی سرشناس انجام میدادند. این نشان میدهد که اگرچه انیشتین در زمان ملاقات یونگ و یا در سالهای بلافاصله به صراحت از هیچ گونه یهودستیزی از جانب یونگ یاد نکرد، اما یونگ نگرشی تعصبی نسبت به فیزیکدان داشت که به از بین رفتن روابط شخصی آنها کمک کرد. رابطه بین یونگ و اینشتین نه نزدیک و نه طولانی بود، اما ثابت شد که برای یونگ مهم است.
او اعتراف کرد که نظریههای نسبیت انیشتین او را واداشت تا در مورد ماهیت زمان و مکان فکر کند و این با تقویت علاقه و پذیرش نسبت به فیزیک مدرن، کار خود را غنی کرد، که او را از اوایل به همکاری با پاولی سوق داد. دهه 1930 به بعد یونگ در نامه ای به سیلیگ تأیید کرد: "قدرت فکری [اینشتین] بر من تأثیر گذاشت و از تأثیرگذاری بر کارهای فکری من کوتاهی نکرد. این اینشتین بود که من را تشویق کرد تا در مورد نسبیت زمان و مکان و مشروط شدن آنها به روان فکر کنم». مسلماً آشنایی و بحث یونگ با اینشتین وی را بیشتر با فیزیک هماهنگ کرد و بدون شک باعث شد او از شهرت معتبری که فیزیک در مقایسه با رشته خود از آن برخوردار بود، آگاه شود. بذر تأثیر اینشتین را میتوان در اوایل کار یونگ، مانند تصور مجدد او از میل جنسی به عنوان انرژی روانی و مفهوم نتیجه ساختار روان، تشخیص داد.
نظرات 
برای ثبت نظر باید عضو باشید.
اینجا ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید
وارد سامانه شوید.