روان تحلیل / مطالب / کتاب

سایه‌ات را مالک شو

1398/09/23

چکیده
سایه علی‌رغم جنبه‌ های منفی و تخریب‌ گر آن به شرط اینکه از اصل جابه‌جایی و هم‌ ترازی نیروها استفاده شود می‌تواند سازنده و بالنده نیز باشد. در حقیقت، سایه به‌ منزله زیست‌ مایه اصلی تحول، منبع برانگیختگی، سرچشمه آفرینندگی و خلاقیت و خاستگاه هیجان‌ها و نیروهای پیش‌رونده و رشد دهنده نیز می‌باشد. به همین سبب در ریخت‌شناسی رابرت جانسون که از اندیشه یونگ بهره برده است، بخش سایه و نیمه تاریک و منفی شخصیت، به همان سان خلاق و سازنده است که نیمه روشن و مثبت آن. اما چگونه است که ذهن آدمی همواره در پی ایجاد شکاف و گسست آشتی‌ ناپذیر بین عناصر خویش است؛ این مرزبندی‌های خودساخته و جعلی از کجا و چگونه شکل می‌گیرد؟ رابرت جانسون منشاء این گسست‌ نگری را در فرهنگ جامعه و فرآیند جامعه‌ پذیری افراد می‌داند. او بر این باور است که نوزاد آدمی در ابتدا کامل و یکپارچه به دنیا می‌آید اما فرهنگ جامعه او را به‌تدریج از سادگی، پاکی و سرزندگی خارج می‌سازد.


بررسی کتاب "سایه‌ات را مالک شو"

نوشتهٔ رابرت جانسون






مترجم : شرمین علی جماعت
(دانش آموخته دوره تربیت مدرس و تحلیلگر یونگی در روان تحلیل)


برخی کتاب‌ها قدرتی متحول کننده همچون جادو دارند. برای توصیف رابرت جانسون باید بگوییم تحلیلگر روان مکتب یونگ که روی مبحث کهن الگوها بسیار کار کرده است. سبک من برای بررسی این کتاب، مطابق معمول، متفاوت با سبک روزنامه‌هاست. کتابی که با وجود کم حجم بودنش (۱۳۰ صفحه) فرصت مفصلی از دیدگاه‌ها ارائه می‌کند. من در اینجا تنها به ۵ تا از آنها اشاره می‌کنم.


۱. زایش سایه

در واقع تعریف واحد و مشخصی از سایه وجود ندارد، بلکه چندین تعریف از آن وجود دارد. اولین آنها این است که ما در جوامع، فرهنگ‌ها و تمدن‌های زندگی می‌کنیم که به طور جمعی ما را به آن سطح از عرفان یا زیبایی می‌رساند که تردید در آن جایی ندارد.  با این وجود، عملکردهای اجتماعی نیاز به توافق بر سر قوانین مشترک دارد، که گاهی اختیاری‌اند اما استحقاق این را دارند که به زندگی کردن ما، حتی میلیون‌ها نفر از ما، در کنار یکدیگر به صورت بی نام و نشان و در آرامش نسبی یاری رسانند. بهای آن نادیده گرفتن بخشی از فرد است، به صورتی که این الگوی جدید شخصیت سازگار خلق می‌کند، تا سر حد ممکن شریف و پرفضیلت، که در سطوح بالای اجتماعی به برتری برسد، یا تنها بخشی از آن باشد. با این حال انسان بیش از اینها کامل و پیچیده است بنابراین او ناچار می‌شود بخشی از خود را، سایه خود را، به طور کامل نادیده بگیرد.
 
تعریف دوم فکر می‌کنم از یک کشیش گرفته شده، که دوست رابرت جانسون بوده است. سایه به طور همزمان آن بخشی است که ما کمابیش آگاهانه زیر فرش پنهانش می‌کنیم و تمام قسمتهای آن به طور کامل برای خودآگاه ما ناشناخته است. وی می‌گوید سایه (بخش غیر مقدس) بخش مورد علاقه او در انسان است. چرا که اصیل و قابل اعتماد است. بهرحال، تعریفش هر چه باشد، سایه اغلب در دهه چهارم زندگی به سراغتان می‌آید. همان بحران میانسالی معروف، وقتی که دنیایی که ساخته‌ایم فرو می‌ریزد. چرا فرو می‌ریزد؟ چون خارج از سایه ساخته شده است، و ناگهان سایه، سهم خودش را طلب می‌کند.

بخش‌های انکار شده و دروغین شخصیت شما ساختارشان از پایه سست می‌شود. چقدر جدایی؟ چقدر پدر و مادر نفرت انگیز؟ چقدر مردان خیانت کار؟ چقدر تسلیم؟ چقدر از پا درآمدن؟ نظریه جانسون این است که ما به همان اندازه که انرژی صرف بخش پاک وجودمان می‌کنیم، به همان اندازه هم بطور ناخودآگاه در سایه رشد می‌کنیم (ناخودآگاهمان را در سایه می‌پرورانیم). جانسون مثالی از دوستش می‌زند، که به جای ۳ روز، ۱۵ روز پیش او مانده بود. جانسون تا روز آخر خوش برخورد مهمان نواز و مهربان باقی می‌ماند و روز آخر وقتی دوستش می‌رود او از خانه خارج می‌شود و پیش از آنکه خودش بفهمد بر سر صندوق دار فروشگاه همسایه فریاد میزند چگونه از اینگونه اتفاقات جلوگیری کنیم؟ با احترام گذاشتن به سایه خود، شناختنش و انجام اقداماتی روان فریب، برای احترام گذاشتن به آن: با صدای بلند دشنام دادن (به دیوار، نه به صندوق دار)، مشت زدن به بالش، نوشتن شعرها و متن‌های زننده و ...

۲. دیندار باشیم!

[فکر نمی‌کردم روزی این را بنویسم اما این بخش از کتاب بخش مورد علاقه من است.] واژه “religion” (دین) از واژه" re-link" (دوباره به هم پیوند دادن) می‌آید، که در معنای اولیه آن به مفهوم پیوند دادن ما به یکدیگر است، نه به معنای پیرو عقاید دین خاصی بودن. تا تمام بخش‌های ما را به سمت یکی شدن سوق دهد به سمت خود مقدس ما در زبان انگلیسی holy (مقدس) معنای to make whole (کامل کردن) هم می‌دهد. این،  ایثارگری‌ها، روزه گرفتن‌ها، اطاعت کردن‌ها، و گاهی خشونت‌های حاضر در بسیاری از ادیان را توضیح می‌دهد: تا به ما اجازه دهند خود کاملمان باشیم. همچنین این دلیل جذب شدن ما به اخبار نفرت انگیز و ناخوشایند و خشونتِ "بازی تاج و تخت" و ... است. تمام این‌ها همان سایه ماست که به بیرون فرافکنی شده است. بعدتر در باره فرافکنی صحبت خواهیم کرد.

۳. نبوغ درون ما

"با رفتن به ژرفای وجودمان است که گنجینه‌های زندگی را کشف می‌کنیم" جمله‌ای است از جوزف کمپبل (او هم احتمالاً کتاب جانسون را خوانده بوده!) زیرا اگر اکتشاف سایه، اولین نویدش کمتر خطرناک بودن برای دیگران و کمتر غریبه بودن با خودمان باشد (دیالوگ معروف "- نمی‌دانم چه شد انگار خودم نبودم" "-ولی با این حال خودت بودی")، نوید دومی هم در راه است: کشف نبوغ درونمان. جانسون اقرار می‌کند که برای مراجعانش (بیمارانش) کار آسانی است که حقایق تلخ و زیانباری درباره آنها فاش شود. آن‌ها این کار را به سرعت انجام می‌دهند، و در مقابل، شناسایی نبوغ درونشان که آنها را درخشان و منحصر به فرد می‌کند، بخشی است که به هیچ وجه نمی‌خواهند انجام شود. این برای من حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد.

4. فرافکنی

بنابراین قطعاً هر کسی سایه خود را نادیده بگیرد، آن را روی جهان اطرافش و به ویژه روی دیگران فرافکنی خواهد کرد، و گاهاً به گونه‌ای بسیار مسموم. به حرفهایی که مردم درباره دیگران می‌زنند به دقت گوش کنید تا همه چیز را در مورد آنها بفهمید. این حتی در مورد نسل‌های مختلف هم صادق است: فرزند شما، سایه‌ای که قادر به تشخیص آن نیستید را بطور برجسته‌ای نمایش خواهد داد: بله تو مادر فوق العاده‌ای هستی، ما به تو نشان خواهیم داد که چقدر می‌خواهی کنترل‌گر باشی و چقدر غیرقابل کنترل! جانسون همچنین مثالی باورنکردنی می‌زند از پدری که همه‌چیز بنظرش روبراه است اما نمی‌تواند خواب ببیند، و این پسرش است که برای او خواب می‌بیند! تا آنجا که او سایه‌اش را به رسمیت می‌شناسد و دوباره می‌تواند خواب ببیند، و دست از سر پسرش و خواب‌هایش برمی‌دارد. چه قدرت شگفتی! قابل توجه والدین: لطفاً سایهٔ خودتان را بپذیرید!

قطعاً فرافکنی جمعی می‌تواند بسیار خطرناک باشد وقتی در جبران آن، جریان‌های افراطی شکل بگیرد. اما از آن هم بدتر، فرافکنی ناشناخته (شناسایی نشده) می‌تواند بصورت واقعیت عینی، بروز پیدا کند! در این رابطه دیپاک چوپرا مقاله‌ای فوق العاده دربارهٔ ترامپ در زمان انتخاباتش نوشت: او تجسم بخشی از سایه‌های ماست، سایه‌ای که بصورت جمعی به این سو و آن سو کشاندیم و سرانجام از ناشناخته بودنش نیرو گرفت و به واقعیت پیوست. این انتقال گاهی از موقعیتی ناشی می‌شود که ما را به عرش می‌رساند: نمایش (بازیِ) شور عاشقانه.

چرا ما در آغاز یک رابطه انقدر عشق می‌ورزیم؟ چرا عاشق می‌شویم؟ زیرا همانطور که ما هنور یکدیگر را نمی‌شناسیم (و اغلب خودمان هم نمی‌شناسیم)، عاشق نبوغ درون خود می‌شویم که روی او فرافکنی کرده‌ایم. این عشق کاملاً ممنوع (ما حق نداریم انقدر زیاد عشق بورزیم) بسیار قدرتمند است. این طور نیست؟ این را به وضوح در "her" (او) می‌توان دید: چطور می‌توان عاشق یک روبات شد که از این فرافکنی خدای درون، استقبال می‌کند. این به خاطر آن است که ما از طریق دیگران، خود را "کامل/مقدس" می‌یابیم. واضح است که عشق چیزی کامل متفاوت است، و گاهی، وقتی عشق الهی ما را فرا بگیرد، بازگرداندن آن به یک عشق زمینی کار بسیار سختی است: عاشق دیگری بودن، نه به عنوان یک فرافکنی، بلکه خود واقعی.

5. ماندالا / ماندورلا

توضیحی شگفت انگیز وجود دارد دربارهٔ اَشکال دایره وار (ماندالا)، که بخش‌های مختلف ما را در چرخه‌های مختلف زندگی گرد هم می‌آورد؛ و بخش بادام شکل آن (ماندورلا)، بخش مشترک دو دایرهٔ ما، روشنایی/سایه، انسان/خدا. هرچه در مسیرمان جلوتر برویم، دایره‌ها نزدیک‌تر می‌شوند، تا برهم منطبق شوند، دوگانگی تبدیل به یگانگی می‌شود. این آشتی موعود اکتشاف سایه، حقیقت ما را، جادوی ما را، از اعماق ما بیرون می‌آورد و کتاب با این کلمات زیبا تکمیل می‌کند: "ماندالا نقطهٔ بی‌طرفی یا سازش نیست؛ جایی است که طوطی‌ها و رنگین کمان‌ها در آن زاده شده‌اند."


برای خواندن متن انگلیسی مقاله از منبع اصلی. اینجا را کلیک کنید.


 





نظرات 
    برای ثبت نظر باید عضو باشید. اینجا ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد سامانه شوید.