توسعه مهارت های فردی
روان تحلیل / مطالب / توسعه مهارت های فردی
کارل منگر و قرار دادن انسان در مرکز علم اقتصاد

کارل منگر یکی از مهمترین اندیشمندان تاریخ علم اقتصاد است. او را در کنار دو اقتصاددان دیگر، ویلیام استنلی جِوِنز و لئون والراس، یکی از بنیانگذاران انقلاب مطلوبیت نهایی دانسته اند. این تئوری که انقلابی در اندیشه اقتصادی ایجاد کرد، نظریه ای در مورد ارزش کالا است. بر اساس این نظریه، ارزش کالاها به خدماتی که ارائه می دهند بر می گردد که این خدمات برای هر فرد اهمیت متفاوتی دارد. منگر از این نگرش برای حل پارادکس الماس و آب استفاده کرد. این پارادوکس توسط آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل مطرح شده اما حل نشده بود. این اقتصاددان قرن نوزدهمی بدون هیچ شک و شبهه ای بنیانگذار مکتب اتریشی اقتصاد است، اگرچه خود هرگز به دنبال تاسیس مکتب جدیدی نبود. تئوری ارزش و قیمت منگر بنیان اقتصاد اتریشی را شکل داده است. میزس می گوید: «چیزی که ما امروز به عنوان مکتب اتریش می شناسیم با انتشار نسخه اولیه «اصول علم اقتصاد» در سال ۱۸۷۱ شروع شد و تا پایان دهه هفتاد قرن نوزدهم، مکتب اتریشی وجود نداشت. تنها کارل منگر بود». در واقع مکتب اتریش با پیگیری روش اندیشیدن کارل منگر توسط اقتصاددانان بعدی شکل گرفت. هایک می گوید: ایده های بنیادی مکتب اتریش بطور تمام و کمال متعلق به کارل منگر است و پذیرش درس های او، وجه اشتراک اعضای این مکتب بوده، و بنیاد نظریات آن ها را شکل می دهد.
0
معرفی کتاب کنش انسانی میزس
.jpg)
نخستین مواجهه نگارنده با کتاب «کنش انسانی» آمیخته با پیشداوری منفی بود. کتاب را به دست گرفته بودم تا بتوانم به درکی نظری پیرامون بلایایی برسم که «نئولیبرالیسم» در عمل به جان جوامع بشری انداخته است. انگار که چراغ به دست در هر جملهای رد آن بلایا را در خطاهای فاحش یا چه بسا شیطنتهای نویسندۀ آن جستوجو میکردم! بنابراین هدفم از خواندن کتاب نه یافتن تأییدی برای پیشداوریهای خود، بلکه بر عکس جدال نظری با مکتبی اقتصادی، یا گستردهتر از آن با یک طرز فکر بود. با این همه هرچقدر که صفحات بیشتری از کتاب را میخواندم و به پیش میرفتم قضیه بیشتر و بیشتر وارون میشد. در واقع این پیشداوریها و حتی جهانبینی نگارنده بود که در حال زیر و زبر شدن بودند. تا آنجا که پس از مدتی دریافتم چه تصور کاریکاتوری از یک مکتب بزرگ فکری داشتهام؛ یا شاید بتوان گفت چه تصور کاریکاتوری در فضای مباحث نظری و روشنفکری ایران پیرامون آن وجود دارد. برای نمونه در حالی که دستکم در دو دهۀ اخیر سالی نمیشود که چندین متن از متون نظری، تاریخی و ادبی اندیشمندان درجه چندم مارکسیست یا پستمدرنیست اروپایی و آمریکایی به فارسی ترجمه و راهی بازار کتاب نشوند، کموبیش هیچیک از متون نظری اساسی مکتب اتریش به فارسی در دسترس نیستند. چپگرایان ایران میتوانند به درستی این را هم به حساب پرتلاشی همقطاران خود و هم اقبال گستردۀ جامعۀ ایران یا دستکم فضای دانشگاهی و روشنفکری آن به اندیشهها و برنامههای خود بگذارند. اگر این دو استدلال را بپذیریم – که به نظر قابل پذیرش هم میآیند – منطقاً گریزی از پذیرش یکی از این دو نتیجهگیری نیز نخواهیم داشت: یا این همه تلاش نظری و عملی هیچ پیامد عینی و محسوس در جامعۀ ایران نداشته است؛ یا آنکه دستکم بخشی از وضعیت کنونی زندگی در ایران پیامد همان تلاشهاست که در این صورت از جنبۀ اخلاقی نمیتوان از بار مسئولیتِ خوب و بد آن شانه خالی کرد. تشریح کیفیت زندگی در ایران کنونی یا مقایسۀ آن با کشورهای منطقه و جهان هدف این نوشتار نیست. چنانکه شکافتن دلایل عدم اقبال تاریخی جامعۀ ایران به لیبرالیسم و پیامدهای آن در وضعیت کنونی زندگی در ایران نیز فراتر از هدف این نوشتار است. در اینجا و احتمالاً در نوشتارهای بعدی کوشش میکنم تجربۀ شخصی خود از این کتاب را در چهارچوب گزارشی از اهم محتوای آن به اشتراک بگذارم. بدیهی است که چنین گزارشی به هیچ وجه نمیتواند جای خواندن کتابی با این حجم و ژرفا را بگیرد. بنابراین این تنها به اشتراک گذاردن تجربهای است که احساس میکنم مفید بوده است و در شرایطی که هنوز ترجمهای از این کتاب در دسترس نیست شاید بتواند اندکی به درک مقدمات بحث یاری برساند. تجربهای که ذاتاً از فردی به فرد دیگر متفاوت است و بازتاب این تفاوتها در هر گزارشی گریزناپذیر خواهد بود.
0
میشود تغییر کرد، حتی اگر ارادۀ آهنین نداشته باشید

زندگی همۀ ما پر است از تصمیمهای خوبی که گرفتهایم، اما ارادۀ کافی انجام آنها نداشتهایم. خواستهایم درسخوان و منظم و ورزشکار باشیم، یا سیگار و شکلات و رفتارهای بد را کنار بگذاریم، اما نتوانستهایم. و حالا، با این کارنامۀ پر از شکست، میدانیم که هر تصمیم دیگری هم بگیریم با سرنوشت مشابهی روبهرو خواهد شد. آیا راهی هست که از این دور باطل فرار کنیم؟ تحقیقات جدیدی که متخصصان روانشناسی اعتیاد انجام دادهاند، نور تازهای به این مسئله انداخته است.
0
جامعۀ دلخورهای نالان

جوامع انسانی در بیشترِ تاریخ محیط خوشایندی برای قربانیان جرم و خشونت نبودهاند. تمایل ما انسانها به سرزنش قربانی نیز سابقۀ دور و درازی دارد. اما به نظر میرسد مبارزه با این سنت تاریخی ما را به مرزهای سردرگمکنندهای رسانده است. اگر روزی قرار بود قربانی را طرد نکنیم، امروز آنچنان او را ستودهایم که رقابتی اجتماعی بین همه راه افتاده است بر سر اینکه چه کسی بیشتر قربانی است. چارلز سایکس، روزنامهنگار آمریکایی، صحنههایی از این «جامعۀ قربانی» را ترسیم کرده است.
0
آیا هیچ کتابی میتواند ما را از تاریکیهای درونمان نجات دهد؟

فحشدادن به کتابهای خودیاری کار سختی نیست. در واقع بهانههای زیادی هم برای این کار وجود دارد. خیلی از کتابهای خودیاری مملو است از توصیههای عجیب و بیفایده و وعدههای شیرین توخالی. اما این داستان جنبهٔ دیگری هم دارد: آدمهایی که در شرایط روحی دشوار توانستهاند با خواندن یکی از این کتابها تسلی یابند یا راهحلهایی برای بهترکردن زندگیشان پیدا کنند. از این رو بهتر است قبل از کنارزدن همهٔ این کتابها معیاری برای سنجش اعتبار و کارامدی آنها پیدا کنیم.
0
راهحل اهمالکاری این است که خودتان را فریب بدهید

اگر از شما بپرسند هفتۀ آینده درس میخوانید یا سریالهای آبکی تماشا میکنید، پاسخ میدهید معلوم است: درس! اگر بپرسند میوه و سبزیجات تازه میخورید یا فستفود و شیرینی، باز جوابتان روشن است. آینده محلِ وعدههای تلمبارشدۀ ما برای زندگی بهتر، سالمتر و مفیدتر است. پس چرا این وعدهها محقق نمیشوند؟ آیا راهی هست که بتوانیم از این وضع بیرون بیاییم؟
0
چرا نیاز داریم که دیگران ما را تأیید کنند؟

در تجربهی زندگی روزمره، نیاز به تأیید بیرونی همواره درخواستی مذموم در نظر گرفته میشود. با وجود این، اولین تجارب ما از خودمان، بر اساس همین نگاه دیگری ساخته میشود. همهی ما به اشکال مختلفی نیاز داریم که دیگران ما را تأیید کنند. دقیقتر این است که همهی ما نیاز داریم دیگران ما را به «به جا» بیاورند. این «بهجا آورده شدن» البته به نظر میرسد نیاز دائمی ما نخواهد اگر در مرحلهی حساس رشد روانشناختیِ به جا آورده شویم. مسئله از آنجایی آغاز میشود که ما برای تعامل همیشگی با دنیای بیرون به این به جا آورده شدن نیاز پیدا میکنیم. اجازه دهید کمی عقبتر برگردیم و بفهمیم که اساساً این بهجا آورده شدن از کجا در دنیای ما شکل میگیرد و کجا ما دچار وقفه در آن میشویم.
0
جان بالبی چگونه میتواند به بهبود زندگی ما کمک کند؟

اشتیاق برای تشکیل روابط باثبات و رضایتبخش، در میان عمیقترین و ظاهراً طبیعیترین آرزوهای ماست: کامیابی در روابطی که برای هر دو نفر خوب باشد. درخواست زیادی به نظر نمیرسد. بسیاری از افراد تقریباً به دنبال همین میگردند. اما واقعیت دردناک این است که شمار بسیار زیادی از روابط دارای اپیزودهای دشوار یکی از پس دیگری، یا تضادهای محنتبار ظاهراً حلناشدنی هستند؛ روابط بیشتر شبیه یک نبرد به نظر میآیند تا حمایت. این یکی از بزرگترین پرسشهاست: چرا برای ما چنین سخت است تا روابط شاد و سازندهای را که همگی میخواهیم داشته باشیم؟
0
علیه خودانتقادگری

لکان گفته بود که بدون شک فرمان مسیح دربارهی اینکه «همسایهات را مثل خودت دوست بدار» یک نکتهی طعنهآمیز داشته است – چرا که مردم در واقع از خودشان نفرت دارند. یا میتوان اینطور گفت که با توجه به رفتار مردم با یکدیگر، شاید همیشه همسایههایشان را همانطور دوست داشتهاند که خودشان را دوست دارند: یعنی با مقدار قابل توجهی بیرحمی و بیاعتنایی. لکان مینویسد «به هر حال پیروان مسیح آنچنان مردمان فوقالعادهای نبودند.» او در اینجا به طور ضمنی مسیح را با فروید مقایسه میکند، چرا که از نظر لکان پیروان فروید با برداشتهای اشتباه از نوشتههای او، دیدگاهش را به بیراهه کشانده بودند. از دیدگاه فرویدی میتوان درک کرد که لکان روایت مسیح دربارهی عشق را یک سرپوش، یک واپسرانی و یک خود-درمانی برای دوسوگرایی تلقی کند. از دیدگاه فروید ما بالاتر از همه چیز، حیواناتی دوسوگرا هستیم: هرکجا نفرت داریم عشق میورزیم، هرکجا عشق داریم نفرت میورزیم. اگر کسی بتواند ما را خوشنود سازد، میتواند ما را سرخورده کند، و اگر کسی بتواند ما را سرخورده کند، همیشه بر این باوریم که میتواند ما را خوشنود سازد. و چه کسی بیشتر از خود ما میتواند ما را سرخورده کند؟
0
امیدواری بدون خوشبینی

در سالهای اخیر، روانشناسان بهتدریج به تخیل و امید توجه کردهاند. اکنون روشن شده است که لازم نیست بردگان گذشته باشیم، بلکه میتوانیم در آینده سیر کنیم. امید جعبهابزاری دارد و یادگیری برخی عادات کمکمان میکند قطبنما را بهسمت آیندۀ مثبتمان نشانه بگیریم، اما هرگز تئوری منسجمی دربارۀ امید وجود نداشته است. اکنون دان تومازلو در کتاب جدیدش منابعی ارزشمند و کمککننده در این زمینه جمعآوری کرده است.
0
اصلاً شخصیت آدمها میتواند تغییر کند؟

معیارمان برای انتخاب دوست، همسر یا همکار چیست؟ خیلی از ما بیدرنگ میگوییم: «خب معلوم است، یکی از اولین ملاکهایمان این است که ’باشخصیت‘ باشد». و از نگاهمان این باشخصیت بودن، یک صفتِ همیشگی و تغییرناپذیر است که رفتارها و واکنشهای فرد به سادگی نمیتواند آن را تغییر دهد. دقیقاً برخلاف متفکران سنتیای همچون ارسطو که شخصیت را انتخابی عامدانه و پرورشیافته میدانستند، امروزه فکر میکنیم شخصیتداشتن نوعی صفت ذاتی و طبیعی است. آیا این اصطلاح واقعاً معنی روشنی دارد؟
0
شکست واقعاً ممکن است پل پیروزی باشد

همه این جملۀ کلیشهای را حفظیم که شکست پل پیروزی است. هزار بار هم شنیدهایم که ادیسون وقتی میخواست لامپ را اختراع کند، صدها بار شکست خورد. اما در واقعیت، شکستها ما را عاصی و ناامید میکنند. در دنیایی که همهچیز شده است موفقیت، منفور بودن شکست بیشتر از همیشه است. با همۀ اینها تحقیقات جدید نشان میدهد شنیدنِ قصۀ شکستهای دیگران و کنارآمدن با شکستهای شخصی میتواند در عملکرد آموزشی دانشآموزان تأثیر مثبت بگذارد.
0
سندرم حقهباز: شما هم نگرانید یکروز دستتان رو شود؟

شکسپیر یکبار نوشت: «تمام دنیا صحنۀ نمایش است و هرکس در عمر خود نقشهای بسیاری بازی میکند». بله، اغلبمان بازیگرهایی حرفهای هستیم. دیگران هم خیال میکنند خیلی میدانیم و از پسِ کارها بهخوبی برمیآییم. این توقعات گرچه تاحدی اسمورسمی برایمان درست کرده، اما نوعی اضطراب هم در دلمان انداخته: این دلشوره که مبادا یکروز لو برویم و این عذاب وجدان که نکند واقعاً شیّاد باشیم. کلنسی مارتین میگوید اسم این احساس «سندرم حقهباز» است، و شاید یکجاهایی مفید باشد.
0
در دورانهای سخت، هیچ موهبتی بزرگتر از همراهی دیگری نیست

گاهی با شنیدن داستان مشکلاتی که دیگران در زندگیشان داشتهاند، کلمهها در دهانمان خشک میشود. از خودمان میپرسیم چه میشود گفت در برابر این اندوه؟ وقتی بیماری را میبینیم که میداند بیماریاش درمان ندارد، یا وقتی پدر و مادری را میبینیم که نوزادشان را از دست دادهاند، بدترین کار این است که آنها را نصیحت کنیم که خودشان را نبازند و محکم باشند. شاید راه بهتر آن باشد که فقط در آغوششان بگیریم و همراهیمان را با آنها نشان دهیم.
0
چطور افسرده باشیم: یک جزوۀ آموزشی شخصی

دیوید فاستر والاس یکبار در توصیف حال آدم افسردهای که به خودکشی فکر میکند، نوشت: «شبیه کسی که از یک ساختمانِ در حال سوختن پایین میپرد، گاهی حتی یک لحظۀ دیگر هم نمیشود درد را تاب آورد». افسردگی درد دارد. دردی جانکاه و خردکننده. با اینکه در سالهای اخیر دانش عمومی دربارۀ این بیماری رو به گسترش بیشتر شده، اما هنوز خیلی مانده است تا بدانیم چطور باید با آن مبارزه کنیم، تا آن روز، بهترین توصیه این است: تاب بیاورید. زنده بمانید.
0
چرا بهجای یک مثقال زبان یک من کله تکان میدهیم؟

زبان بدن همان چیزی است که در تعاملات روزانه زیاد از آن استفاده میکنیم: از سر تکاندادن برای آری یا نه گفتن تا نمادهایی که با انگشتان دستمان خلق میکنیم. زبان مشترکی که شکافهای زبانی و فرهنگی ما با غریبهها را پر کند و علاوه بر این وقتی نمیتوانیم یا نمیخواهیم با کسی سخن بگوییم به آن پناه میبریم. آیا زبان اشاره آنقدری که ما فکر میکنیم یکسان و در همه جا به یک شکل است؟
0
تنهاشدن درد بیشتری دارد یا گلولهخوردن؟

گاهی اگر به ما خیانت شود، دشنام بشنویم، تنها بمانیم، یا داغ عزیزانمان را ببینیم، آنچنان فرومیریزیم که دیگر امید بازگشت به زندگی عادی چیزی بیشتر از رؤیا نخواهد بود. البته در این مواقع اطرافیان سعی میکنند ما را با حرفهایشان تسکین بدهند. آنها فکر میکنند این دردها صرفاً یکسری حالات ذهنیاند که با تصمیم و اراده میشود آنها را دور ریخت. اما تحقیقات جدید نشان میدهد این نوع دردهای اجتماعی دستکمی از بیماریهای جسمانی صعبالعلاج ندارند.
0
خداناباورها ارزشهایشان را از کجا میآورند؟

ریچارد داوکینز، استیون پینکر، سم هریس، دنیل دنت و چند نفر دیگر از همفکرانشان که معمولاً آنها را «خداناباوران نو» میخوانند، این روزها جار و جنجال زیادی دارند. خداناباوران نو معتقدند ریشۀ همۀ خشونتها و تعصبات بشری افکار دینی است و مبارزه با دین، نهتنها تلاشی علمی بلکه رسالتی اخلاقی است. اما جان گری، فیلسوف بریتانیایی، در کتاب جدیدش نشان میدهد چطور این خداناباورانِ مد روز، خود به بنیادگرایانی دینی تبدیل شدهاند.
0
چهلسالگی آخرین سال زندگی ماست؟

وقتی رفتهرفته به چهلسالگی نزدیک میشویم، حسی غریب و گمگشتگی خاصی را تجربه میکنیم. دانته اینطور توصیفش میکند: «در میانۀ سفر زندگی، خویش را در جنگلی تاریک مییابم». جرقۀ این دوره با درک این موضوع رخ میدهد که زندگیمان به نیمه رسیده، و مرگ صرفاً چیزی نیست که برای دیگران اتفاق میافتد: مرگ آرامآرام به استقبال ما هم میآید. الیوت ژاک، روانشناس کانادایی، این حس قدیمی را یکبار دیگر کشف کرد و پرسید: «چرا در میانسالی دچار بحران میشویم؟»
0
کارکردن بیمعناست و کارنکردن بیفایده

ویرجینا وولف، جان مینارد کینز، برتراند راسل و لیتون استراچی، اعضای محفلی بودند به اسم «بلومزبریها» که از چشم منتقدانشان، مرفهان تنبلی به شمار میآمدند که بعدازظهرها، روی کاناپههایشان لم میدادند و دربارۀ هنر و زیبایی غرغر میکردند. در اینکه این نویسندگان و متفکران مشهور لندننشین، به نوعی «بیکار و علاف» بودند شکی نیست، اما نگاهی به آثار آنها نشان میدهد که با چه وسواس و دقتی دربارۀ معنای کار، بیکاری و فراغت اندیشیده بودند.
0
صفحه 1 از 4 (تعداد کل: 61)
صفحه {Page} از {TotalPages} (تعداد کل: {TotalRecords})
{title}
{value}